جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سطرهای سپید مهربان

ر وزی که قرار شد مهربان وبلاگ درست کند ٬ هیچ تصوری از اینکه چه می خواهد بنویسد و چطور می نویسد نداشتم . 

طی هشت سال دوستی ٬ من و مهربان بارها برای هم نامه نوشتیم . 

مخصوصاْ روزهایی که توی سمنان دانشجو بودم 

یا روزهای سخت آموزشی پادگان ثامن الائمه مشهد  

تنها چیزی که کمک می کرد دوری از مهربان را تحمل کنم نامه نوشتن برای او بود ...  

 

.

 

 

 

من و مهربان خیلی کم هم را می دیدیم .  

رابطه ما مخصوصاْ سالهای اول دوستی بیشتر تلفنی بود تا دیداری  

 

خب من یک دانشجوی پول تو جیبی بگیر بودم و تلفن راه دور هم هزینه اش زیاد بود . 

پس برای هم نامه می نوشتیم . 

دو تا سر رسید داشتیم که هر روز تویش می نوشتیم و وقتی همدیگر را می دیدیم سر رسیدها را عوض می کردیم . 

مهربان همیشه خلاصه و مفید می نوشت توی چند خط  

ولی من طولانی می نوشتم و چند صفحه ای   

آخر سر هم سر همین موضوع با هم بحثمان شد و دیگر ننوشتیم  

شاید یکروزی چند تا از نامه ها را اینجا نوشتم تا دور هم بخوانیم نامه های کیامهر عاشق را 

 

امروز که این پست مهربان را خواندم یاد آن روزها افتادم  

همانروزهایی که تنها کانال ارتباطی ما نوشتن بود

راستش مهربان دوست ندارد که به وبلاگش لینک بدهم . 

شاید اصلا فردا صبح که بیدار بشود و اینجا را بخواند دلخور هم بشود  

مطمئناْ وبلاگ آنقدر که برای من مهم و حیاتی است برای او نیست  

و انقدر ها هم برایش وقت نمی گذارد  

البته وقت هم ندارد که بگذارد طفلک  

هم سر کار می رود  

هم درس و پروژه دانشگاه دارد  

و هم کارهای خانه هست  

پس انتظار بیخودی هم باید باشد که مثل من باشد و خودش را درگیر کند . 

طی این چند وقت که مهربان دارد می نویسد خیلی از دوستان حتماْ وبلاگش را خوانده اند 

اما به عنوان همسر وظیفه خودم می دانم لااقل یکبار معرفیش کنم . 

در هر حال ظاهر و باطن ٬مهربان بانوی ما مدتیست که دارد سطرهای سپید را می نویسد . 

 

 

پی نوشت :

 امروز توی شرکت سرگرم کار بودم که الهه زنگ زد و گفت وبلاگش توی بلاگ اسکای حذف شده است . اول فکر کردم اشتباه می کند اما درست می گفت . 

راست راستکی وبلاگ انگار دود شده بود و رفته بود هوا

راستش دلم خیلی سوخت 

این چند روز خیلی زحمت کشیده بود الهه برای خانه جدیدش توی بلاگ اسکای 

یک طوری در و دیوار را درست کرده بود که آدم حس غریبی نکند . 

همان قالب و همان آهنگ را دوباره پیدا کرده بود تا دلش برای دلکده پرشین تنگ نشود.  

بعد هم رفته بود چند تا از پستهایی که دوستشان داشت را جمع کرده بود و با خودش آورده بود و دانه دانه چیده بود توی خانه جدید . 

کلی آدم را هم لینک کرده بود . 

حالا خودتان را بگذارید جای او  که وقتی می آید و کلیک می کند روی اسم خانه جدید ٬ می بیند بالکل همه چیز رفته به باد فنا .  

اینهمه از این بلاگ اسکای تعریف کردید و پز دادید که اینطور است و آنطور   

مشتری مدار است و قطعی ندارد و فلان است و بهمان  

همین اول کاری حسابی ته دلمان را خالی کرد . 

من اگه به چشم خودم نمی دیدم باور نمی کردم  

آدم دوست دارد صدایش را دو رگه کند و به سبک بدمن های فیلمفارسی تو دماغی بگوید : 

اسکای اسکای که می گفتید این بود ؟  

 

جان امواتت یک وقت هوس نکنی با ما از این شوخی خرکی ها بکنی ها بلاگ اسکای جان !

 

نظرات 107 + ارسال نظر
مارکوپلو دم کشیده سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 03:32 http://www.58e.blogfa.com

یاد ایام دانشجویی خودمان افتادیم با عسل بانو
من اصفهان بودم عسل بانو تهران سال 77
اون روزا متخصص شده بودم تو مفتی تلفن زدن با تلفن کارتی
فکر کن من یه ساعت یا دو ساعت با تلفن کارتی زنگ می زدم به موبایل عسل بانو
اونم با یه تیکه سیم!
کلا تابلو شده بودم همه جا
یادش به خیر
نگه داشتین نامه هاتونو؟ ما یه گونی نامه داریم!

جزیره سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 06:07

سلام
معلومه دوران دانشجوییت خیلی بت حوش گذشته گه اینقدر با ذوق و شوق در مورد سمنان صحبت میکنی چون من اصلا از سمنان خوشم نمیاد حس میکنم شهر خیلی مرده ایه.
در مورد نامه هم خبلی هیجان انگیزه فقط حیف که مهربان بانو مخالفه با گذاشتنش
دلمان برای الهه بسی بسیار جیز شد.از خداوند برایشان صبر و پاداش اخروی حواستاریییییییییییییییییییییییم

میکائیل سه‌شنبه 23 آذر 1389 ساعت 07:24 http://sizdahname.wordpress.com

یه سلام حال کردنی ...
واسه اینکه دارید نفس می کشید الان و بسی لذت می برید

سپیده چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 10:52 http://setaresepideashk.persianblog.ir

چقدر خوب که تونستید اینهمه سال با اونهمه سختی این احساس زیبا رو حفظ کنید و پرورش بدید و به یه رابطه ی موندگار تبدیلش کنید به هر دوتون تبریک میگم عشقتون مدام .

میتونم احساس نگرانی الهه رو درک کنم اما با شناختی که این مدت از روحیه اش پیدا کردم میدونم بیدی نیست که از این بادها بلرزه

تهدیدت رو دوست داشتم

مهربون بهترین اسمی که برای اینهمه مهربونی و نگاه دریایی اش انتخاب کردی واقعا برازنده اش نوشته اش ساده بود و دلنشین

ممنون دختر خاله عزیز مهربون

مریم چهارشنبه 24 آذر 1389 ساعت 17:11 http://mazhomoozh.blogfa.com

آدم های عاشق زیاد نامه می نوشتند، در این دوره و زمانه بیشتر چت می کنند به گمانم.

تینا شنبه 4 دی 1389 ساعت 13:39 http://bihichsetare.blogfa.com/

با این همه تکنولوژی و ایمیلو اس ام اس ولی من فکر کنم بازم نامه یه چیز دیگست اگرچه خودم تجربشو نداشتم ....
بقیه وبلاگتونم بعدا میام سر فرصت میخونم...خوشمان
آمد از نوشته هاتون

واقعا نامه کاغذی یه چیز دیگست

علیرضا جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 17:51 http://yek2se.blogsky.com/

کیامهر خان
اینجا گفتی شاید یه روزی نامه های کیامهر عاشق رو بذاری ....
خب ؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد