جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خداحافظ تاواریش

الان دقیقا از اون لحظه هاست ... 

از اون لحظه هایی که نمی دونی چی بگی 

قاعدتا باید یه چیزی بنویسم که اشک درآر باشه و جیگر سوز 

و این اصلا نیازی به فکر و سعی و تلاش نداره 

همینکه بنویسم خداحافظ تاواریش و اون تاواریش محسن باقرلو باشه کافیه 

اشکه خودش میاد لامصصب  

 

  

دیشب زنگ زدم بر نداشتی 

زنگ زدی داشتم اصلاح می کردم برنداشتم 

دوباره زدم برداشتی 

مثل همیشه با اون صدای قشنگت : سلاااام حاج آقا ! 

قربون صدات برم محسن  

 

گفتم : برات یه پست نوشتم کرکره خنده  حاجی

گفتی : ایول حتما می خونمش 

گفتم : غزلت خیلی قشنگ بود محسن

گفتی : تو میگی قشنگه پس حتما قشنگه 

 

شب اس ام اس دادی و گفتی  داری گریه می کنی 

زنگ زدم داشتی گریه می کردی 

بغضت رو جمع و جور کردی و صدات رو صاف و صوف 

گفتی : خوبم 

 

بعدش کامنت دادی : 

مثل همیشه
خیلی خوب بود کیا
ببخش که نصفه شبی ناراحتت کردم
دلم گرفته بود ...
بغض داشتم
که تکمیل شد با این پست تو
کریسمس مبارک رفیق !  

 

امروز که مثل همیشه وبلاگت رو باز کردم دیدم نوشتی : خداحافظ 

چییییییی ؟  

یعنی چی ؟ 

یعنی چی خداحافظ ؟ 

 

تاواریش های خوب من ، کرگدن از امروز برای همیشه تعطیل است .  

 

یعنی که چی تعطیل است ؟ 

مگه میشه که تعطیل بشه ؟ 

مگه میشه محسن باقرلو دیگه ننویسه ؟ 

مگه تو از اون بچه مایه دارایی هستی که استخر و بیلیارد و پارتی شبانه میرن ؟ 

توی کچل مگه جز این وبلاگ چه دلخوشی تو زندگیت داری که اینم ببندی محسن ؟ 

 

زنگ زدم 

محسن! ربطی به این قضایای مسخره انتخابات و اینا داره ؟ 

گفتی : نه

سر کار مشکلی داری ؟ 

گفتی : نه

با مریم دعوات شده ؟ 

گفتی : نه  

خب پس چته لامصصب ؟ 

اینو صبح نگفتم . ولی الان میگم . 

 چته لامصصب ؟ 

ما حق نداریم بدونیم ؟ 

نه نداریم 

اگه داشتیم یه چیزی می گفتی لابد ...  

گفتم : محسن این خداحافظ رو پاک کن 

بگو چند روز نیستم . بگو اصلا حال ندارم 

بگو اصلا نمی نویسم 

اصلا ننویس دیگه 

ولی خداحافظی نکن 

بذار ما به امید یه پست تازه هر روز بیایم و اینجا رو بخونیم 

بذار اگه یه روزی دلت واسه نوشتن تنگ شد 

پلهای پشت سرت رو خراب نکرده باشی 

سکوت کردی 

مودبانه یعنی : خفه

 

از صبح تا همین حالا یه بغض توی گلومه 

عین ابر بهاری هی می گیره یه کم می باره بعد ول می کنه 

دوباره وبلاگت رو باز می کنم 

عکست رو می بینم  

کامنت بچه ها رو می خونم  

باز گریه ام می گیره . 

 

اول با خودم گفتم منم دیگه نمی نویسم 

به همه بچه ها هم میگم دیگه ننویسن 

اس ام اس دادی : کیا ! تو رو خدا به بچه ها بگو دیگه کامنت نذارن 

بگو اذیتم نکنن 

 

قربونت برم من خر کی باشم که بخوام تو رو اذیت کنم ؟

 

مامانگار گفت : همه یک هفته در وبلاگ ها مون رو ببندیم 

شاید مجبور بشی برگردی  

گفتی : به مامانگار بگو محسن التماست می کنه اینکار رو نکنی 

 

همینجا فهمیدم این تو بمیری فرق می کنه با تو بمیری های دیگه 

حالت یه طوریه که جدی جدی دیگه داری میری 

دیگه گفتن ما فایده نداره 

دیگه هیچی فایده نداره 

 

حسم الان مثل این می مونه که یه عزیزی رو تخت بیمارستان افتاده و داره جون میده 

هی می خواد بمیره  

هی دکترا بهش شوک میدن و نمیذارن بره 

اگه این عزیز رو دوست دارین بذاریدش به حال خودش 

انگولکش نکنید

بذارید راحت بره  

 

 

خیالم که راحت شد دیگه بر نمی گردی 

رفتم تو فکر که چیکار کنم که آخر سری خوشحال بری  

 

گفتم یه پست مثل پست آخر پرشین بذاریم و همه بیان خاطره هاشون رو از کرگدن بنویسند . 

بعدش به فکر افتادم که مثل بازی صدا ها هرکس صداشو ضبط کنه و باهات حرف بزنه 

بعد اون صدا رو بذاریم و گوش بدیم 

اما دستم نمیره به هیچ کار محسن 

یه جوری رفتی بی معرفت انگاری که مرده باشی 

یهو رفتی بی معرفت  

خودخواهانه رفتی 

 

من نوشتن رو دوست دارم 

آدمای اینجا رو دوست دارم 

کسی که به هزار امید میاد و یه سلام میگه 

نامردیه یه علیک بهش نگیم 

ولی دستم نمیره کامنتها رو جواب بدم 

ولی انقدر برای این بچه ها ارزش و احترام قائلم که اگه یه روزی 

به هر دلیلی بخوام در این خونه رو ببندم  

آروم و بی صدا میرم 

نه اینجوری که تو رفتی 

دق مرگ نمی کنم کسی رو 

یواش یواش که بری همه به رفتنت عادت می کنن  

تو هر دردی که تو دلت بود منتقل کردی به دل همه آدمایی که دوستت دارن 

عیب نداره ما هم شریک غم و دردت میشیم رفیق 

ولی وقتی این کار از غم خودت کم نکنه 

وقتی گریه و اه و ناله التماس این همه آدم فایده نداشت 

خب چرا ؟ 

چرا همچی کردی مهربون ؟ 

 

نمیدونم پست هیشکی رو خوندی یانه ؟ 

پست محسن فرانسوی رو چی ؟ 

پست مامانگار رو خوندی محسن ؟ 

شعر رها بانو رو چی ؟ خوندیش ؟  

پست الهه چی ؟ خوندی ؟

 

بخون حتما 

 

روزی که اولین پستت رو نوشتی هیچکس تو رو نمی شناخت 

کسی دلیل نخواست ازت برای نوشتن

حالا هم که داری میری  

ازت دلیل نمی پرسیم 

امیدوارم هر جا هستی شاد باشی رفیق 

امیدوارم حال بدت خوب بشه رفیق 

امیدوارم بازم بنویسی رفیق 

 

پی تولد نوشت :

امروز روز تولد دختر خاله سپیده است .

برای امشب یه عالمه نقشه داشتم

ولی با این حس و حال کاری از دستم بر نمیاد .

منو ببخش دختر خاله 

تولدت مبارک سپیده عزیز ...