جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بادبادک رفت بالا ... قرقره از غصه لاغر شد

(میام تو مغازه، سرت پایینه، داری صورت جنسا رو مینویسی)
-خانوم ببخشید .
می گی:چیزی می خواستید ؟
-بله لطفا یه لحظه سرتون رو بالا کنید.
(صدامو نمیشنوی ) میگی:چند لحظه صبر کنید.میبینید که دستم بنده.
-با دستاتون کاری ندارم.نگاتونو می خوام.واسه یه لحظه قیمتش مهم نیست پول همرام هست.
(جا میخوری سرتو میاری بالا شوکه میشی)میگی:سلام ،دیونه، ترسوندیم، کی اومدی؟ یه دیقه وایسا.
(میری در گوش دوستت یه چیزی پچ پچ می کنی اونم میخنده میگه باشه بر میگردی، لحنتو جدی می کنی )میگی:گفتید چی می خواستید آقا؟
-نگاتونو، یه لحظه فقط ، واسه بیشترش .....فکر نمی کنم پولم برسه.
میگی:مگه نخوندید تابلو رو، فروشی نیست، صاحاب داره، سند خورده.اصرار نکنید.مزاحم نشید.این نگاه چشم براهه، خیلی وقته منتظره بیان ببرنش.مزاحم نشید لطفا.
-میبینم که بلبل زبونم شدی .خودت خوبی ،اصل حالتو میگم.
میگی:اینجارو از کجا پیدا کردی ؟بیا بریم بیرون، وقته ناهاره، حالمم خوبه ،ملالی نیست جز دوریه شما. واسه ناهار اینجارو یه بیس دیقه ای تعطیل می کنن.
-ناهار داری؟
آره دونفرس.بریم این پارکه روبرو شلوغ نیس خیلی.
-نمیام. باس برم ،اومدم ببینمت که دیدم.نگاتم که ....باشه واسه بعد میخوام پولامو جمع کنم همشو بخرم.همیشگیشو.بد معتادم.یه لحظش جواب که نمیده هیچ حالمو خراب تر میکنه.
میگی:میگم شاعری بگو باباته .اینا چیه سر هم میکنی .ازت یاد گرفتم همیشه دو تا قاشق همرام باشه.
-آره.....این بالا مالا ها آدم اگه بخواد چش تو چش کس کارش یه چایی دو آتیشه بخوره کافی شاپ هم نره، چیکار باس بکنه؟
(سرتو میندازی پایین.یه کم فکر میکنی.یه نیگا به دورو برت میندازی .یه چیزی تو چشات برق میزنه .معلومه داری نقشه میکشی .اینجور وقتا دیوونتم. وقتایی که خودتی.دیگه انگار کسی اطرافت نیست .خود خود خودتی .خواستنی.زیاد.) میگی:ببین اون مینی بوسو میبینی اونجااگه برسیم بهش نیم ساعت دیگه درکه ایم.رفتیم؟
-تو هم کم خل نیستیا پنج دقیقه دیگه باید سر کار ......
(جملم تموم نشده مثل برق از جات میپری)می شنوم:بیخیال با ،مینی بوس رفت ،دو تا چایی میخوریم بر میگردیم.
(حالا منم دارم دمبال تو میدوم)-فک نمیکنید بی خیال بابا برای خانوم محترمی مثل شما مناسب نباشه؟ 

درکه.. غزل.. میطلبه.. می خونی برام؟ 

 

۱۹ خرداد ۱۳۸۲  

محسن هر وقت درباره او صحبت می کند چشمهایش برق می زند و خیره می شود به سه کنج سقف انگاری چشمش بخواهد ببارد 

طوری در مورد او حرف می زند انگاری یک اسطوره باشد . 

مسعود کرمی یا همان آقا طیب را نمی شناسم 

هر چه از او می دانستم حرفهایی بود که محسن از او برایم گفته بود  

یکبار پارسال برایش کامنت گذاشتم 

همین ... 

تا امروز که توی لینک های محسن دوباره اسمش را دیدم و هی خواندم و هی خواندم 

مست می شود آدم با عاشقانه های مسعود 

یعنی محسن حق داشت که اینچنین بپرستد این آدم را 

  

یک زمانی برای خودش خدایی می کرده توی بلاگستان 

آن زمانی که نت ذغالی بوده و دایال آپ ٬صدها مرید و طرفدار داشته برای خودش که او را ستایش می کرده اند . پستهای سال ۸۱ و ۸۲ او یعنی هشت - نه سال پیش که گردن کلفت های امروز بلاگستان توی خانه هایشان کامپیوتر هم نداشته اند ٬ بالای صد تا کامنت داشته ... 

و حالا مسعود طیب کم می نویسد و یا اصلا نمی نویسد   

آقای عاشقانه های بلاگستان هر کاری که می خواسته کرده با دل خواننده هایش  

و شاید دیگر کاری ندارد توی بلاگستان که نکرده باشد

و حرفی ندارد برای گفتن که نگفته باشد

و حیف ٬ حیف که این غول های مجازی دیگر نیستند  

نیستند که این دنیا اینطور سوت و کور شده 

نیستند که اینجا را کسی مثل قبل جدی نمی گیرد  

و این خیلی حیف است  

که حتی کسی نمی شناسدشان 

اسمشان را نشنیده و خبر ندارد روزگاری چه آتش بازی هایی می کرده اند .

نمی دانم آقا طیب ابنجا را می خواند یا نه 

اما دوست دارم اگر یکروزی گذرش به این خانه رسید بداند که ارادت شدید داریم خدمتشان ... 

اینهم لینک صدای آقا طیب در بازی صوتی شب یلدا : 

 http://s1.picofile.com/file/6229663978/30_agha_teyyeb.wma.html 

 

 

دوست دارم از این به بعد وقتی ۱۰ پست برتر هر ماه را انتخاب می کنیم یادی هم از بزرگان فراموش شده بلاگستان بکنیم . کسانی که بچه های جدید نمی شناسندشان 

اما آرشیو وبلاگهایشان یک دنیا حرف دارد برای گفتن 

اگر چنین افرادی را می شناسید ٬ معرفی کنید ...  

 

بهترین پستی که در مهر ماه ۱۳۹۰ خوانده اید یادتان هست ؟ 

لینکش را اینجا بگذارید تا فردا شب با هم دوباره بخوانیمشان 

ممنون ... 

 

نظرات 75 + ارسال نظر
مهدی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:17

انصافاً حضورت در بلاگستان غنیمته و عملکردت قابل تحسینِ بابکِ عزیز ...

ممنون
این محبتتون بابت پست قبلی بود یا یاداوری آقا طیب ؟

وانیا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:25

عجب متنه جوون داری بود
من عاشق چنین متنهاییم که حس رو میریزه تو دله ادم
بغضت میگیره

منم بغضم گرفت

پرچونه جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:27

سلامــــــــــــ جناب باستانی
چه بلایی سر وب قبلی اومـــــــــده
چرا قیلتر شده؟
من خیلی وخته نبودم

چه عاشقانه ی لمپنی....
مرسی از این یادبودهااا...
مرسی

دست شما درد نکنه
این همه تعریف کردیم از آقا طیب تازه شما میگی لمپن ؟
من از این کلمه خوشم نمیاد اصلا
حس خوبی نمیده به من
یعنی بار منفیش زیاده
به هر حال من از نوشته های مسع.د خیلی خوشم اومد
نمیتونم سلیقه ام رو به شما تحمیل کنم که

دوست جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:37

سلام
مزاحم گاه به گاه و وقت و بی وقت روزهای شلوغ شما ...
ارادتمندیم

ما هم ارادت داریم قربان
مزاحمت نیست
باعث افتخاره
یه دوست تازه

وانیا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:38

http://hishkii.blogsky.com/1390/08/01/post-131/
این پست هیشکی بانو رو خیلی دوست داشتم

مرسی وانیا
خیلی خوب بود

مهدی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:43

پُستِ خوب زیاد داری ولی من کلاً نگاهت به وبلاگ نویسی رو تحسین می کنم. راستش فکر نمی کردم بعد از بازی چشمها بلافاصله مطلبِ جدید بنویسی. اینکه توو یه نقطه متوقف نمیشی خیلی ارزشمنده همینه که وبلاگتو زنده و پویا کرده ...

لطف داری آقا مهدی
یه زمانی فکر می کردم یه پست خوب باید مدتها بالا بمونه تا همه بخوننش
ولی آرشیو وبلاگ همیشه هست
همه اونایی هم که قراره بخوننش یه روز می خوننش
ولی آدم خودش که همیشه نیست
یا حس و حال نوشتن نداره که
به هر حال ممنون که تعریف کردی آقا
ما خیلی تعریف دوست داریم

دوست جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:44

من تازگی ها خیلی فرصت وبگردی و خوندن صفحات دوستان رو ندارم ...
ولی مشتری هر روز شما و چند دوست دیگر هستم ..
اگر از نوشته های زیبای شما فاکتور بگیرم نوشته های رئال یک پزشک قانونی رو خیلی دوست دارم ...

مرسی دوست جان
حتما می خونمش

دوست جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:46

اینم آدرسش :
http://lmedicine.blogfa.com/

جزیره جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:49

سلام
اوم چیز خاصی ندارم در مورد پست بگم.
همین

حبیب جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:50 http://artooni.blogsky.com





[ بدون نام ] جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:55

http://balot.persianblog.ir/post/31/

http://balot.persianblog.ir/post/20/

این دو تا پست رو بخونید شاید ...

مرسی

فرزانه جمعه 6 آبان 1390 ساعت 17:56 http://balot.persianblog.ir/

کامنت گذاشتم اما مشخصاتمو ننوشته بودم.کامنت بالائی از منه

امیرحسین... جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:00

پست خیلی قشنگی بود...

م . ح . م . د جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:01

کیامهر یادته یبار درباره ی آقا طیب واسم گفتی ؟!

آره ولی نخونده بودمش تا حالا
هرچی محسن گفته بود گفتم برات

عاطی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:05


خیلی قشنگ بوود!

پست خووب!نخووندم!



م . ح . م . د جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:07

این کار خیلی قشنگه که یادی کنیم از این جور افراد ...

خیلی تحسین برانگیزه ... به هر حال اینا که الکی یه اسم در نکردن ! حتمن نوشته هاشون پُر بوده از حس های ناب ... مثه این نوشته .... که انگار هممون یا تجربش کردیم یا دوس داریم تجربه کنیم !

در مورد لینک ها هم چشم ... اگر حافظه ی ذغالی ما یاری دهد ، آخر شب به خدمتتان لینک معرفی مینماییم !

مرسی مملی

طاعون زدگی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:09

اولش که این پست رو خوندم ، فکر کردم وبلاگ آقا طیب رو باز کردم بعد که آخر پست رو که خوندم فهمیدم قضیه از چه قراره ، اقا طیب ، مسعود کرمی ، صاحب ستون بارونی ِ ضمیمه ی نسل سوم روزنامه جام جم چند سال پیش ، دمش خیلی گرم . جاش خیلی خالیه

مرسی عزیز
من نمی دونستم که تو روزنامه هم می نوشته آقا مسعود
به هر حال ممنون
معلومه که از قدیمی هاییا

عاطی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:12


اشتبا شد آقا!ما پست خووب خووندیم!:دی

اینا ها!

http://adres.blogsky.com/1390/07/08/post-10/

البته این وبه همه پستاش خووبه!:دی!





بله تو نگی پس کی بگه؟

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:15 http://www.the-nox.blogfa.com

این پست رو خوندم:
http://sainttouka.blogfa.com/post-402.aspx

هرچند بیشتر شرح داده تا اینکه بخواد داستانی رو بنویسه...

ببین منصوره
من همه پستهای توکا رو می خونم
حتی بعضی وقتا که اسمش تو گودر بالا نمیاد میرم سر میزنم شاید گودر اشتباه کرده باشه
من بیشتر دوئست دارم بچه هایی که نمیشناسیم رو معرفی کنیم
کسانی که قلم خوبی دارند ولی خب مخاطب زیادی ندارن
مثل همین دوستی که تو کامنت دومت معرفی کردی
مرسی

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:20 http://www.the-nox.blogfa.com

این وبلاگ رو یکی از دوستان مجازی می نویسه که من خیلی دوست دارم به خودش باور پیدا کنه و اعتماد به نفسش از اینی که هست بیشتر بشه و به این باور برسه که می تونه بنویسه.یک وقت هایی متن هاش رو خیلی دوست دارم.بیشتر هدفم از معرفی این پست، معرفی خود نویسنده است و شاید پستهای بهتری هم بشه در وبش پیدا کرد.اما دوست دارم از تنهاییش بیرون بیاد و در جمع باشه.برای همین هم بدون اجازه از خودش معرفیش می کنم.متنهاش احساسش هستند:

http://i-am-waiting-for-spring.blogsky.com/1390/07/28/post-13/

مرسی
حتما می خونم

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:33 http://www.the-nox.blogfa.com

نمی خوام پست خاصی از وبلاگ رو در این نظر معرفی کنم چون من هم در این ماه آرشیو وبلاگی رو خوندم و از متن های طنزش به طور کلی واقعا لذت بردم در صورتی که برخیشون مدت ها پیش نوشته شده بودند و من تازه مشتاق شدم و خوندم و از ته دل خندیدم.به همین دلیل می خوام بخش طنز از آرشیو موضوعی این وبلاگ که لینکش رو می گذارم معرفی کنم که چند روز پیش خیلی هاش رو خوندم:
http://monti.blogfa.com/cat-6.aspx

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:40 http://www.the-nox.blogfa.com

در این نظرم هم نمی خوام پست خاصی رو معرفی کنم.به طور کلی یک وبلاگ رو بهت معرفی می کنم بابک.فوق العاده این دختر عالی می نویسه و به نظرم یک روزی نویسنده ی قدری خواهد شد هرچند از دید من هنوز هم فوق العاده است.و در غین حال بسیار بسیار متواضع.من دلم نیومد یک پست ازش رو گلچین کنم برای همین دیگه انتخاب رو به عهده ی خودتون می گذارم.هرچند من این پستهاش رو دقیقا همون زمانی که نوشته بودند خوندم و متعلق به مهر ماه نیست.اما دوست دارم معرفیش کنم و همیشه پشتش هستم:
http://daffodils.blogfa.com/

بهنام جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:42 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

چقدر قشنگ
هم این نوشته ، هم کار ِ تو
باید برم بخونمش
خیلی جالبه...

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:43 http://www.the-nox.blogfa.com

من وبلاگ زیاد می خونم.توی مدتی هم که نمی نویسم می خونم.یعنی کلا بیشتر می خونم.باید باز هم فکر کنم کدومها رو دوست داشتم و خوب بودند و لینک بگذارم اینجا.

بهنام جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:44 http://www.delnevesht2011.blogfa.com

چرا بغل وبلاگش آرشیو نداره پس؟!

منم کلی زجر کشیدم تا رسیدم به همه پستهاش
از قدیم گفتن نابرده رنج گنج میسر نمی شود
۳۷ بار که اون دکمه صفحه بعدی کلیک کنی
می رسی به اول دفتر عشق

من و من جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:45

اون وقتا با خانوم مسعود کرمی دوست بودم. بعد اولین بار آدرس وبلاگای اینا رو از مریم گرفتم. خودشم وبلاگ داشت. من شیفته ی اکیپ اینا بودم. یعنی اگه بت بگم روزی دو سه ساعت میچرخیدم تو وبلاگا و کامنتدونیاشون تا بفهمم کی رفته خونه کی؟ کی مهمونی داشته و کیا غایب بودن؟ بعد کی بزم رباعی دارن؟ تا صب با چشای قرمز رباعی می خوندم. خیلیاشون نیستن دیگه. اگه هستن کمن. هنوز پرینتای نوشته های طیب رو دارم. با بچچه ها میشستیم میخوندیم. اصلن یکی از انگیزه های من برا 4 سال وبلاگ نویسی همینا بودن که الان کم شدن تو دنیای مجازی... یه روزی شاید در مورد ما هم - حالا شاید نه به این پررنگی- یکی بیاد بنویسه... یه روز دو خواهخر ساده بودن که سعی می کردن زندگی رو با تمام پیچیدگیاش ساده ببینن...

راست میگی
شاید یه روزی در مورد ما هم از این حرفا بزنن

دل آرام جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:46 http://delaramam.blogsky.com/

من خوب نوشتن رو بلد نیستم ، اما ارزش متنهای خوب رو میفهمم . داستان روونی بود . انگار خودم به عنوان شخص ثالث .ایساده بودم کنارشون و مکالماتشون رو میشنیدم . ایشالا بازم دستش به نوشتن بره و خوب و جوندار بنویسه .

تحسینت میکنم که انقدر انرژی داری و بعد از اون همه زحمتی که برای بازی کشیدی ، بازم یه پست عالی نوشتی .

اولا که هر پستی ارزش خوندن داره
و به نظرم تو هم خیلی خوب می نویسی دلی جان
لطف داری
کار سختی نبود دلی

رها جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:49

دلم گرفت...یاد خاطرات دوران دانشجویی افتادم...یاد همخونه ای که یجورایی با چن نفر از دوستاش وبلاگ نویس سالهای 80 و 81 بودن... سالهای بعدش که با من دوس شد هروقت از خاطرات بلاگستانش میگفت، بغض میکرد...

واقعا حیف
تو همین دو سه سالی که می نویسم
انقدر ادما اومدن و رفتن
گاهی دلم براشون تنگ میشه
دیشب داشتم یه کلیپی رو می دیدم که منصوره ( کودک فهیم ) واسه تولد وبلاگش ساخته بود
دلم هری ریخت
برای اسمایی که حتی نمی شناختمشون
شاید خنده دار باشه رها
دلم برای قالب های وبلاگهاشون هم سوخت

بانو جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:57 http://banu.blogsky.com/

آقا طیب رو میشناسم از همون سالها که گفتید
یه زمانی به محض وصل شدن به اینترنت اولین صفحه ای که باز می کردم
صفحه وبلاگ آقا طیب بود و بعد ترها مشتری پر و پا قرص شیدایی ها هم شدم(وبلاگ همسر آقا طیب)...
حیف که دیگه اینقدر کم مینویسن
واقعا حیف...

دمت گرم بانو
مثل اینکه فقط من آقا مسعود رو نمی شناختم
خب چیکار کنیم
اون وقتا محلمون نت نداشت

کودک فهیم جمعه 6 آبان 1390 ساعت 18:58 http://www.the-nox.blogfa.com

آقا اجازه؟ما یه چیزی بگیم؟این وبلاگ رو هم دوست دارم.بهتون معرفیش می کنم:
http://javgiriattt.blogsky.com/

واقعا متاسفم برات دختر
تو که خوش سلیقه بودی
این وبلاگای زاقارت چیه میخونی ؟

سهبا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 19:09 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آقا محسن رو می شناسم , آقا مسعود رو هم . از اولی که اومدم بلاگ . وقتی با سمیرا شروع کنی بلاگستان رو که خودش احسان چوانمرد رو معرفی میکنه و محسن باقرلو رو و عمه زری رو , مگه میشه آقا طیب رو نشناخت ؟ یا محسن محمد پور رو ؟ حیف که کم می نویسند , اما همونهایی هم که می نویسند یه دنیا ارزش داره !
هنوز یادمه با همون صدایی که تهش یه بغض قشنگه که میخونه :
مثل اون آخرین خرمالوهای سر درخت , باید برسیم و به هم برسیم ....
ممنونم آقا بابک عزیز .

مرسی سهبا
خوب شد یادم انداختی
الان می گردم لینک صداش رو پیدا می کنم میذارم تو پست

محسن باقرلو جمعه 6 آبان 1390 ساعت 19:14

مرامتو عشقه پسر ... چه کار قشنگی ...
آره مسعود اسطوره بود انصافن ... هنوزم هست
اونوختا اسطوره عاشقانه نویسی و دیوانه کردن مخاطباش و کامنتای صدتایی دویست تایی بود و حالا اسطوره رفاقتای رودررو و دعوت به فوتبال ظهر جمعه و زنگ زدنا و احوالپرسی های گاه و بیگاه تاواریشانه ... محشره این بچچه ... نجیب و مشتی و محشر ... یه روز یا میارمش خونه تون یا باهم میریم خونه شون یا جفتتونو دعوت می کنم خونه مون که بیشتر بشناسیش و صفا کنی با مرامش ... خلاصه که دمت گرم با این حد از باعشقی و باحالی و رفیق بازیت ...

دم شما گرم قربان
باعث افتخاره که زیارتشون کنیم

محسن باقرلو جمعه 6 آبان 1390 ساعت 19:18

الانم خونهء یکی دیگه از اون بزرگان فراموش شده ام ...
فرهاد صفریان ... وبلاگ غزل معاصر ...
یلی بود انصافن توی شعر و غزل معاصر ...
بعدنا شد روح تکانی و بعد دیگه ننوشت ...

دم شما گرم
سلام برسونید

رها جمعه 6 آبان 1390 ساعت 19:22

این پست حسابی حاله مرا بد کرد اما دوستش دارم!
http://tirajehnote.blogfa.com/post-48.aspx

مرسی رها

محسن باقرلو جمعه 6 آبان 1390 ساعت 19:22

واست گفتم که خیلی از این تکیه کلامایی که توو پستهام می نویسم اصلیتش مال مسعوده ... بس که صاب سبک بود و قلمش خدا بود ... مث وختی ... مث شمبه ... مث همین مث ... و خیلی چیزای دیگه ...

بله یادمه

علیرضا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:12

in ruza hesesse khundan nist
Albate vasilasham nist ...Pc yeman be F vasel gashte !

Vagti dashtim ba hamid khan bara daneha liste nevisandehaye zakhira dros mikardim man ba ishun ashna shodam , enshala harja ke hastan salamat bashan

خودتو عشقه پسر
آدم خودش به ف واصل بشه جای نگرانیه
پی سی درست میشه

پرچونه جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:17

ای بابا نمی دونستم اینقدر بار منفی داره ...
مم بعد از این کلمه ایستیفاده نمی تونیم دیجه

علیرضا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:17

hamintor shoma o mohsen khan ke bozorge in jamid

دست خودمون نیست که
دستپخت عیالات متحدمون خوبه که انقدر بزرگ شدیم

حبیب جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:22 http://artooni.blogsky.com



آقا طیب هرجا هست موفق باشه


این مطلب رو داشتم میخوندم یاد این افتادم ۱۰ یا ۲۰ ساله دیگه میشه کسی هم پیدا بشه بگه

ای بابا نمیدونید ۱۰ سال پیش حبیب عجب چیزی بود

یا گل میذاشت یا اذیت میکرد یا شیطنت

خوب وقتی امکانات کافی برای تحصیل و درس و مشق نباشه بچه تو جوب و خیابون بزرگ میشه دیگه

کارت عالیه بابک دمت گرم

خیالت راحت حبیب جان
۱۰ سال و بیست سال که سهله
یه ملیون سال دیگه هم پستای تو رو کسی بخونه
میگن هیچ پخی نبودی

طاعون زدگی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:43 http://atr-e-kafoor.persianblog.ir

هی شاید قدیمی باشیم . یه زمانی می نوشتیم واسه دل خودمون . الان دیگه اون قلم و اون دختر و اون حسا گم شدن . مرسی به هر حال . شما امروز خاطره های وبلاگ نویسی خیلی ها رو زنده کردین . مرسی . مرسی . مرسی

مرسی معصومه خانم
ممنون که قدم سر چشم ما تازه به دوران رسیدگان وبلاگی می گذارید
با افتخار لینکتون می کنم
به امید روزی که وقت باشه و حال و حوصله تا آرشیو دختر وحشی ای که عاشق قهوه بود رو شخم بزنیم

فسیل جمعه 6 آبان 1390 ساعت 20:49 http://www.fosil.blogsky.com/

چقدر حیف که اون روزها دیگه بر نمیگرده
کاش این بزرگای بلاگستان دوباره افتخار بدن
مرسی آقا بابک شما از اون بزرگ هایی هستی که حالا حالا ها خسته نمیشی
مرسی

بله
بنده از اون بزرگایی هستم که حالا حالاها لاغر نمیشم

صالی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 21:34 http://afsonkhanomi.blogfa.com

سال 82 من تازه اسم وبلاگ به گوشم خورد یکی از فامیلا وبلاگ داشت می گفت تو هم وبلاگ درست کن ولی می ترسیدم از وبلاگ نویسی

از سال 86 که شروع کردم به خوندن وبلاگ ها بعضی نوشته ها واقعا به دلم می نشست بعد از درست کردن وبلاگ با خیلی از اون نویسنده ها آشنا شدم و یه گروه شدیم متاسفانه الان هیچ کدوم نیستن اونا که برو بیا داشتن سکوت اختیار کردن حتی بعضی ها وبلاگشون حذف کردن یا آرشیوشون رو پاک کردن یادم به خاطراتمون و دوستای قدیمی که می افته دلم می گیره

تو این سه سال وبلاگ نویسی فقط 2 نفر دیدم که همیشه حرف های تازه داشتن و هنوز خستگی ناپذیر و با انرژی می نویسن امیدوارم شما هم هیچ وقت از وبلاگ و نوشتن خسته نشین

کاش اون دو نفر رو معرفی می کردی صالی

پروین جمعه 6 آبان 1390 ساعت 21:38

بابک خان،
خدا بگم چیکارتون نکنه.... من به معنی واقعی کلمه قلبم وایساد. فکر کردم زبانم لال..... خدای نکرده..... جرات نمیکنم به زبان بیاورم. فکر کردم اتفاقی برای آقا طیب افتاده.

وسط نوشته آمدم اینجا یه سلامی!! بکنم و بروم بقیه اش را بخوانم. دلهره ای که از بین رفت، هولناک تر از آن بود که بتوانم ادامه دهم خواندنم را.

دلم نمیخواهد دیگر از مرگ و نبودن و ..... بشنوم و بخوانم. خدایا میشود؟

من شرمنده ام پروین خانوم
ببخشید اگه نگران شدید
راستی کم پیدا شدین
جاتون تو بازی چشمها خالی بود

طاعون زدگی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 21:38 http://atr-e-kafoor.persianblog.ir

ای بابا شما یکی از قطبهای وبلاگ نویسی هستین ماشالا ، چشم بخیل و حسود و خدم و حشمشون بترکه هزار بار .
لطفتون مستدام
به قول همین جناب آقا طیب
یا عشق

دست شما درد نکنه
چند تا از این تعریفا بزنید تنگ ما یه وقت باد می کنیم و به معراج میریما

روزگارمو جمعه 6 آبان 1390 ساعت 21:53 http://mavgola.blogfa.com

سلام آقا . دوبار این پست شما رو خوندم .مطالب آقای کرمی رو هم خوندم. عجیب به دلم نشست. راستش این پست شما تکونم داد. تصمیم گرفته بودم دیگه ننویسم .چون فکر میکنم دیگه حرفی برای گفتن ندارم. اما نظرم عوض شد.چون حتی اگه من چرت وپرت هم بنویسم دوستان با معرفتی مثل شما هستند که با نظرات خوبشون میتونن قلم من وامثال من رو به مسیر درستی هدایت کنن. باور کنید خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم دوباره بنویسم.من مینویسم. نمیخوام از این د نیای به ظاهر مجازی که لبریز از دوستان حقیقی است فاصله بگیرم. ببخشید که خیلی خیلی پر حرفی کردم.

اختیار دارید خانوم
شما و چرت و پرت ؟
قلم شما انصافا قشنگ و دلنشینه
واقعا مهم نیست که چی بنویسیم
بعضی وقتها حالمون خوبه بعضی وقتها بد
این طبیعیه
اینجا به قول حمید آخرین سنگره
باید حفظش کرد
شده با چنگ و دندون

[ بدون نام ] جمعه 6 آبان 1390 ساعت 22:44

ما که جز اینجا جایی رو نمیخونیم و یا لینکهایی که اینجا میذاری
پست حبیب واسه تولدش واقعا یه طوری خیلی خاص بودhttp://artooni.blogsky.com/1390/06/27/post-64/

بله حبیب خودشم آدم خاصیه

داود(خورشید نامه) جمعه 6 آبان 1390 ساعت 22:45

بالایی من بودم

تیراژه جمعه 6 آبان 1390 ساعت 23:36 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام جناب اسحاقی
تا فردا شب مهلت داریم یا همین امشب باید معرفی کنیم پست برترمون رو؟
در مورد آقا طیب هم که...گفتنی ها را شما و جناب باقرلو گفته اید...ما بیشتر باید بشنویم و بخوانیم!
واقعا جاشون خالیه تو بلاگستان
فقط موندم چی شد که این آفت افتاده به جان قلم بزرگان؟
به شرایط جامعه بستگی داره یا حس و حال شخصی خود افراد باعث میشه کم کم کنار بکشن؟.یا تلفیقی از این دو حالته؟
یل ها را چه شده است؟

شاید دلیلش یه کولونی بزرگ از آدمهای بزرگی بود که همزمان با هم به یه رسانه جدید دست پیدا کردند
این نسلی که ازشون اسم می بریم همه از شروع کنندگان وبلاگ نویسی بودند
خب آدمها با گذشت زمان نغییر می کنند
دیگه روحیاتشون مثل قبل نیست
مثلا از محسن باقرلو نمیشه انتظار داشت بعد از ده سال با همون شور و هیجان روز اول بنویسه
یا آقا طیب وقتی به عشقش رسیده و باهاش ازدواج کرده مسلما نمیتونه عاشقانه های دل بلروزن بنویسه
یا دوستان دیگه ای که قبلا یلی بودند و حالا دیگه این رسانه براشون جذابیت روز اول رو نداره
بی انصافیه اگه بگیم آدم دست به قلم خوب نداریم
مشکل از خود بلاگستانه
این آدما رسانه های بهتری برای هنرنمایی خودشون پیدا کردند
مثلا فیرس بوق
یه دلیل دیگه هم بر می گرده به خود نوشته ها
عصر عصر سرعته
مثل قبل آدمها حوصله خوندن پستهای طولانی رو ندارن
مینیمال و کوتاه نوشت و عکس به جای حرف داره جولان میده
هرچی بازار وبلاگ کساده
بازار گودر و لایک داغه

لژیونلا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 23:36

سلام
وبلاگ زیبایی رو معرفی کردین... یعنی کلا همیشه وبلاگهای قشنگی رو معرفی میکنین
دستتون درد نکنه

ممنون خانم دکتر

ارش پیرزاده جمعه 6 آبان 1390 ساعت 23:42

تو تاپ تن ماه پیش دو تا پست از این اقا طیب معرفی کردم خندیدی گفتی منم یه غزل از حافظ دارم یادت میاد دوستم
ماه می نویسه .... ماه

خب آرش جان
پستهای قدیمی آقا طیب رو که نمیشه توی پستهای هر ماه گذاشت
اتفاقا همون کامنت تو بهونه شد که برم پستهای مسعود خان رو بخونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد