جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

من از آمپول نمی ترسم

معمولا بچه های کوچک را از آمپول می ترسانند 

طبیعی است چون درد داره  

روش تربیتی غلطیست ولی اکثر مواقع جواب می دهد

اما وقتی که همین بچه واقعا نیاز به زدن آمپول داره  

اونوقته که ننه و بابا حسابی به زحمت و دردسر می افتند ... 

 

من بچه اول خانواده بودم 

بعد از من مریم و نرگس به فاصله دو سال از هم به دنیا آمدند  

این باعث شد که من در دو سالگی پسر بزرگ خانه بشوم 

اتفاقی که برای بچه های ته تغاری خانه شاید تا آخر عمرشان پیش نیاید . 

بابک ! تو مرد شدی 

بابک ! تو باید مواظب آبجی ها و مامانت باشی 

بابک ! شیطونی نکن ... تو دیگه بزرگ شدی  

 

این حرفها انقدر توی مخ آدم نفوذ می کنند که تو راست راستکی فکر می کنی آدم بزرگی هستی و باید مثل آدم بزرگها رفتار کنی 

 

این شد که وقتی در پنج سالگی و در آن روز برفی از تاقچه خانه پایین افتادم و گونه ام شکافت 

وقتی مامان بالای سرم اشک می ریخت و دکتر داشت صورتم را بخیه می زد 

من نه تنها اشک نریختم و گریه نکردم 

عینهو یک مرد بزرگ رفتار کردم نه یک بچه کوچک 

شاید همین ماجرا و تعریف های دوست بابایم که مرا به دکتر برده بود و از گریه نکردن من داشت شاخ در می آورد باعث شد که من هیچ وقت نسبت به آمپول و دکتر ترسی نداشته باشم ... 

 

آن وقتها وقتی مریض می شدم برعکس همه که خدا خدا می کردند آمپول نداشته باشند  

من اتفاقا خیلی دوست داشتم که آمپول برایم بنویسند 

یکجورهایی مازوخیستی دردش را دوست داشتم  

 

آن قدیم ها که اندیشه دکتر و درمانگاه نداشت و ما مجبور بودیم برای یک معاینه شاده به شهریار برویم یکی از مشکلات ما همین آمپول بود  . 

توی خیابان چهارم خانمی بود به نام حسن زاده  

این خانم آمپول های ما را می زد  

با اینکه آمپول را دوست داشتم اما آمپول زدن توی خانه خانم حسن زاده خیلی اذیتم می کرد 

بچه هایش می نشستند کنار مادرشان و آدم را نگاه می کردند 

و من خیلی از اینکار عذاب می کشیدم . 

 

بعدها که بزرگتر شدم این خجالت سرایت کرد به وقتهایی که خانم ها آمپول می زدند  

در حالیکه خیلی ها از اینکار لذت می بردند و شوخی و لاس زدنشان با خانم تزریقاتچی را بهترین بخش آمپول زدن می دانستند . 

 

از دیروز صبح سرمای شدیدی خورده ام  

دیشب همینکه رسیدم خانه دو تا قرص خوردم و چپ کردم 

ولی امروز نه تنها بهتر نشد بلکه  اوضاع و احوالم بدتر هم شد 

آبریزش شدید بینی و عطسه های ناجوری که بعضی وقتها توی دماغم گیر می کنند  

و بیرون نمی آیند و آدم را زجر کش می کنند و حالا هم گلو درد و خارش شدید گوش چپ و صدای نخراشیده اضافه شده اند .  

 

ظهر از شرکت مرخصی گرفتم و برگشتم خانه و استراحت کردم اما بهتر نشد  

تا اینکه رفتم دکتر و ایشون هم بنده را به صرف چهار عدد آمپول و یک کیلو شربت و کپسول و قرص و قطره مخصوص گوش میهمان کردند .

سه تا خانوم لباس سفید پوشیده زحمت آمپول ها را کشیدند 

حالا من گفتم از آمپول خوشم می آید ولی بی انصافها نمی شد اختلاف سلیقه خودتان را قاطی کار نکنید ؟ 

نمی شد همه آمپول ها را یک کدامتان می زد ؟ 

نمی شد یک تکانی به خودتان می دادید و یک دونه آمپول را طرف راست آدم بزنید ؟  

 

گلاب به رویتان  سمت چپ باسنمان فلج شده است و احتمالا باید با عصا راه بروم  

اما هنوز هم درد آمپول را دوست دارم  .

 

ماچتون نمی کنم چون سرما می خورید ... 

 

 

+ کامنتهای احتمالی آرشمیرزا را حدس می زنم و همینجا همه آنها را تکذیب می کنم ...   

 

++ در راستای پست قبلی به گمانم خانم دکتر توی داروخانه وبلاگم را می خواند . دائم لبخند می زد و خیلی تحویلمان گرفت . 

 

+++ احتمالا اولین گرایش جنسی بچه ها آمپول بازی است . یادم باشد یک پستی هم در مورد آمپول بازی بنویسم .  

 

++++ روی در اتاق آقای دکتر نوشته بود نکند خدای نکرده مریض باشید و به خاطر نداشتن پول اینجا نیایید . کاری به راست و دروغش ندارم اما خیلی به دلم نشست این جمله  

 

+++++ دانلود آهنگ سلام  از فریدون آسرایی به درخواست طاهره خانم ...  

 

  

نظرات 61 + ارسال نظر
فسقلی سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:07 http://bishilehpileh.blosky.com

اول

فسقلی سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:12 http://bishilehpileh.blogsky.com

... و البته آمپول هم آمپول های قدیم!! الانا که فقط درد دارن! البته این اواخر که درد هم ندارن و همین یه خاصیت رو هم از دست دادن!!

آذرنوش سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:13 http://azar-noosh.blogfa.com

دووووووووووووووووم

فسقلی سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:14 http://bishilehpileh.blogsky.com

... و بی صبرانه منتظر ورود آرشمیرزا هستیم

آذرنوش سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:15 http://azar-noosh.blogfa.com

چ جالب اتفاقا منم میخواستم پستی در مورد فیلمایی که سر آمپول زدن درمیوردم بنویسم

جزیره سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:23

هررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر فک کنم خانم دکتر توی داروخانه وبلاگم را میخواند دائم تحویلم میگرفت

حالا مسخره کن
ولی من مطمئنم که وبلاگمو می خوند
احتمالا سفارش اینکه هر چارتا آمپول رو هم یه طرف بزنن از ایشون بوده

نیما سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:24

"با اینکه آمپول را دوست داشتم اما آمپول زدن توی خانم حسن زاده خیلی اذیتم می کرد "

بابک جان دقیقا کجا خانوم حسن زاده منظورت بود ؟!

منظورم توی خانه خانم حسن زاده بود
خانه اش جا مونده بود که تو کامنت بذاری یره

آذرنوش سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:26 http://azar-noosh.blogfa.com

ایشالا زودتر آمپولا نتیجه بدنو خوب بشید.۴تارو باهم زدید؟آخه چطوری؟ مامعمولا بیشتر از دوتا آمپولو تو یه وعده نمیزنن که!ای وای فکرشم یجوریهالان حتما کج کج راه میرید. وووووی خدا نصیب نکنه

مرسی آذرنوش جان

فرگل سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:27

منم وقتی بچه بودم به خاطر امپول اصلا گریه نمیکردم فکر کنم مازوخیسم دارم
اینجور دکترا کم پیدا میشن تو این دوره زمونه تو شهر ما هم یه دکتر اطفال هست از کسایی که پول ندارن ویزیت نمیگیره
اهنگ سلام هم خیلی قشنگه حال خاص خودشو میخواد وقتی تو اون حال باشی خیلی حال میده بهت اهنگ

ممنون خانوم چش قشنگیان

جزیره سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:32

وااااااااااااااااااااااااای خدا 4تا امپول در یه روز اون هم یه طرف. هرررررررررررررررررر

(ایکون گاز گرفتن دست فاصله ی بین انگشت سبابه و انگشت اشاره برای جلوگیری از مبتلا شدن به مرض سرماخوردگی به دلیل مسخره کردن بابک اسحاقی)

نوبت تو هم میشه
اون وقت من بهت می خندم

صالی سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:39

۴ تا آمپول!!

من یکی از آمپول می ترسیدم و می ترسم حاضرم 2 ماه قرص بخورم ولی اسم آمپول بیاد فرار می کنم!

باید خرس طلایی به شما بدن به خاطر این شهامت

فکر کنم اصغر فرهادی هم از آمپول نمی ترسه
بهش خرس طلایی دادن

آذرنوش سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:43 http://azar-noosh.blogfa.com

بنده در همچین مواردی قرصو ترجیح میدم

رها سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:57

وقتی کپسول های آمپیسیلین 500 از گلویم پایین میرود احساس میکنم نفسم بالا نمیاد و همیشه ترس از این دارم که در گلویم منفجر شود!
اَه من متنفرم از قرص...
همیشه آمپول را ترجیح دادم،حتی اون پنیسیلین 1/200 را که وقتی میزنی،حس میکنی سنگی به زیر پوستت تزریق کردن!

انشالله خیلی زود بهبودی کامل بابک خان...

ممنون رها
پنی سیلین خیلی درد داره لامصب
اون تزریق سنگ زیر پوست رو خوب توصیف کردی

آرشمیرزا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:57



نکند خدای نکرده خارشت فقط در گوشت نباشد و بخاطر نداشتن دول سراغم نیایی


آرشمیرزا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:02


عفونتها مطابق قانون جاذبه از بالا به پایین گسترش می یابد ولی خارش در تو ؛ بر عکس این قانون از پایین به بالا رفته و به گوشت رسیده
تو از همون بچگیات با همه فرق داشتی و خلاف جاذبه رفتار میکردی تا جذابتر باشی.
یادته همیشه روو دستات وامیستادی و می گفتی میخوام شلوارمو بالا بکشی ؟؟؟
واسه همینه که خارشت رسیده به گوشات!!!!


آرشمیرزا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:04



همه سرما میخورند
و تو
سرش را.



تیراژه سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:07 http://tirajehnote.blogfa.com/

امان از این القائات بزرگتر ها..کاش همه چی به نترسیدن از آمپول ختم میشد
گاهی این تعریف و تمجید ها کاری میکند که تمام بچگی کردن را می فروشی به اینکه مبادا خلاف حرفشان ثابت شود.

پس جریان اون کامنت مهربان بانو همین بود
ان شا الله زودتر خوب بشید جناب اسحاقی
ولی خودمونیم گوش شیطون کر انگاری مریضی و سرماخوردگی هیچ اثری روی فعالیت های وبلاگیتون نداره..خداروشکر.

تاثیر که داشته
تاثیر مثبت البته
فردا رو مرخصی گرفتم دربست هستیم در خدمت دوستان

آرشمیرزا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:08


خانه که رسیدی چپ شدی
باسن چپت فلج شده
در این وانفسای چپ چپ
در فکر تو هستم و اوضاع
راست راست است


نسترن سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:26

من بچه بودم اصلا از امپول نمی ترسیدم الان بلانسبت مثل........ می ترسم...

ترس نداره که
درد داره

آرشمیرزا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:31

یکی اینو برای من معنی کنه لطفن :


«حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است، چون حجاب تخیل جنسی را تحریک میکند و سبب میشود که مسئله جنسی معنادار شود و دچار بیمعنایی نگردد.... برهنگی در غرب، بیرغبتی جنسی را برای غربی به ارمغان آورد، چرا که برهنگی سبب تحریک اولیه انسان به طرف عمل جنسی در سنین اولیه بلوغ میشود، ولی در نهایت به سرد مزاجی جنسی تبدیل میشود، چرا که اسراف جنسی در دوران بلوغ، به بیرغبتی جنسی در سنین بالاتر منتهی میشود."

تیراژه سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:36 http://tirajehnote.blogfa.com/

جناب آرشمیرزا شما خودتون مفسر عظیم الشان بلاگستانید!
فکر نمیکنم کسی بتواند تفسیری در خور شان درخواست شما تیار کند !
خود دست به کار شوید بلکه ما نیز مستفیض گردیم همی!!!!
(میگن بازی بازی با دم شیر هم بازی؟!..حکایت منه ها!!)

آوا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:46

از نوشته روی در جناب دکتر
خیلی خوشم اومد......
دمشون گرررررم با این
مرامشون.امیدوارم
حالتون به زودی ِ
زود خوب بشه
یاحق...

مرسی آوا

طاهره سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:58

سلام...
خدا بد نده.... انشالا که خیلی زود سرحال شید و کسالتتون رفع شه...
من واقعا ممنونم... با این کسالت تو زحمت افتادید... خیلی شرمنده شدم....واقعا ببخشید...
به مهربان بانوی عزیز سلام برسونید
باز هم متشکرم
سلامت و شاد باشید

زحمتی نبود طاهره خانم

وانیا چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 00:07

امان از این دکتر بازی
من بخام بگم که یه کتاب قانون در حد کتاب قانون ابن سینا از توش در میاد

امیرمحمدخان که الان تخصص رو رد کردن دارن فوق تخصص میخونن در رشته ی آمپول بازی و دکتریت

الان تو خجالت نمیکشی با دومن ویروس اومدی پست نوشتی آنفولانزا متساطع میکنی؟

چرا خجالت کشیدم
بی زحمت شماره این امیر محمد رو بده چن تا سوال دارم ازش

محسن باقرلو چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 00:31

خدا بد نده حاجی آقا جان !
ایشالا که زود آمپولا اثر کنه و ردیف شی ...
گفتم خدا بد نده یاد یه جوکی افتادم !!

خدا بد نداده خودم بد دادم

فسیل چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 00:32 http://www.fosil.blogsky.com/

همه به کنار چقدر خوشم اومد از اون جمله ای که منم به راست و دروغش کار ندارم

انصافا جمله قشنگی بود

silent چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 01:21 http://bikhialeeshgh.blogfa.com/

اه به این آقای آرشمیرزا نمیاد انقدر بی ادب باشه!!

امیدوارم زودتر خوب شید

آره معمولا بهش نمیاد
معمولا بهش ... بگذریم

مهیاس چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 02:08

نه بابا جناب سایلنت زیاد جدی نگیرید آرش بیچاره بچه خوبیه این بابک عمدا میاد به اسم آرش واسه خودش کامنت میزاره که آرش رو خراب کنه شما جدی نگیر

مهیاس چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 02:10

آره واقعا یادش بخیر بچه که بودیم بدترین کار رو آمپول بازی میدونستیم دیگه ته خلافمون بود این +۱۸ :دی

بابک چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 02:12

آره مهیاس جان
این کامنت +۱۸ شما هم من بودم با اسم تو گذاشتم
فکر کنم خرابت کردم الان

گلنار چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 02:26

سه تا خانم و چهار تا آمپول که با هم تناسبی ندارن ,یا باید می شد سه تا آمپول یا چهار تا خانم . (آیکون بدجنسی!)

آقای دکتر اجازه بدید یه نسخه هم ما بنویسیم :
برای بالا بردن ایمنی بدن از لیمو ترش + عسل غافل مشوید و همینطور نوشیدن مدام آب .

امیدوارم هر چه سریعتر بهبودی حاصل بشه.

دست شما درد نکنه گلنار خانوم

شازده کوچولو چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 03:58 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

منم از آمپول نمی ترسیدم
هنوزم نمی ترسم
بچه اول خونواده ام نبودم
ولی خدا تقدیری برام در نظر داشت که ترس آمپول و از دلم برداشت که به جاش دردی و بده که درمانی جز آمپول نداشته باشه
باببببببببببببک از خدای بزرگم سلامتی زود زود زودتو می خواد
داداش گلم داداش مهربونم از خدا می خوام از ته قلبم می خوام تو در کنار مهربان گلم و همه این بچه های بلاگستان در کنار عزیزانشون طعم شیرین سلامتی و خوشبختی رو همیشه همیشه بجشید

میسی میثا

دل آرام چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 07:20 http://delaramam.blogsky.com/

ای وااای ایشالا خیلی زود خوب و سرحال و بانشاط تر از قبل بشی .
خیلی شجاع بودی که توی اون وضع گریه نمیکردیا . منم از آمپول نمیترسم اما محاله زمان بخیه زدن گریه نکنم !
یه چیز خنده داره ، مریض که میشدم به دکتر تاکید میکردم حتما آمپول بده بهم . فکر میکردم این دیگه آخر شجاعته !!

ایندفعه فقط چون سرما خوردیا ...

مرسی دلی جان

سمیرا چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 07:36 http://nahavand.persianblog.ir

آخی الهیییییی...مراقب خودتون باشید خب...شلغم و لیمو شیرین و سوپ مهربان پز فراموش نشه...من از وقتی یادم میاد سرماخوردگیام جز با آمپول خوب نمیشد...همینه که وقتی دکتر میرم میگم قرص و شربت نده لطفا اونم سه چهارتا آمپول می نویسه حالمون جا میاد....

ایشالا که سلامت باشی خواهر
دستت درد نکنه

سحر چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:01 http://dayzad.blogsky.com/

سلام
خدا بد نده داداش!
انشالله که حالت خوب خوب بشه!
منم آمپولو دوست دارم خیلی! مرگ ی بار شیون هم ی بار دیگه! البته دور از جون شما!
در ضمن کاملا بهت حق میدم که کامنتهای آرشمیرزا رو از قبلش تکذیب کردی


میدونستم چی می خواد بگه

کاپو چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:15 http://cappuccino.blogfa.com

خدا بد نده.
ایشالا زودی خوب شی.
منم از آمپول میترسیدم.خیلی ...
اما از بس مغرور بودم هیچی نمیگفتم.
البتهالان دیپلم تزریقات گرفتم و همه رو آمپول میزنم.
درد هم نداره.
در خدمت باشیم؟

دست شما درد نکنه

میلاد چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:26

سلام مرد بزرگ

می بینم که سرمای زیبای پاییزی در خانۀ وجودتان لانه کرد و حال خوبی برایتان به ارمغان آورده

بلا به دور بزرگ مرد

انشاالله به زودی زود سرحال و قبراق ببینیمتون

ما راضی نیستیم بخاطر ماها و وبلاگ یک روز خانه نشین سرماخوردگی باشید

انشاالله که سریع و سیر برخیزی از جا مرد پراحساس ما

در ضمن بنده از اون دسته بودم که شدیدا از آمپول میترسیدم

یادمه یدفعه با پسرخاله ام همزمان مریض شدیم و رفتیم دکتر

جاتون خالی دوتایی انقدر صدای هواپیما و کامیون ( شما عربده و جیغ بخونید ) که نزدیک بود بعد از آمپول یه چند سی سی هم کتک بخوریم

یه نکته جالب متوجه شدم امروز؛ این رفیق بی معرفتتون هر از گاهی میاد اول میشه، کامنت میزار بعد وبلاگشم اپدیت میکنه بعد یدفعه غیبت صغری و کبری میگیرتش
( مدیونی فکر کنی مهدی رو میگما )
داداش مهدی سلام عرض شد
خوشمان باشد که بعد از یک غیبت کبری چشمانمان به جمال شما روشن شد
بی معرفت نمیگی دلمون برات تنگ شده
هی میایم اون وبلاگتو سر میزنیم خبری نیست توش
امیدوارم دوباره دچار غیبت فرا کبری نشی مهدی
خیلی خیلی ارادت داریما

والا ما که سر از کار این دکتر فسقلی در نیاوردیم
هست ولی حس و حال نوشتن نداره انگار

روزگارمو چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:26 http://mavgola.blogfa.com

سلام آقا. با این همه دعای دوستان حتما زود زود خوب میشید.
در راستای آمپول زدن هم بگم که این پونه ی ما به شدت از آمپول میترسد.بر عکس یاس که میگه صدتا آمپول میزنم ولی شربت نمیخورم. حالا هر وقت پونه مریضه ومیگیم بریم دکتر میگه باشه میام به شرطی که آمپولاش رو یاس بزنه.

هرررررر
خدا به خیر کنه این پونه شما بزرگ بشه چیه میکنه ؟

افروز چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:43

فکر کنم تا الان آمپولها اثر کرده و انشالا بهتر شدی مخصوصن اگر سه تا آمپول باهم به یک ناحیه تزریق بشه
ولی من هنوزم که هنوزه از آمپول وحشت دارم بچه هم بودم کلی کولی بازی درمیاوردم الانم همینم
نمی گذارم علیرضا بیاد داخل مطب تا الکی به دکتره بگم به پنی سیلین حساسیت دارم وقتی هم می گم دکترها یه خنده ای تحویلم میدن که یعنی خودتی...حاضرم به جاش صد تا سفکسیم بخورم فقط پارسال انقدر حالم بد بود که از سرکار رفتم دکتر اونم تنهایی گفتم بی زحمت یه پنج شش تا آمپول بده

مرسی بهترم
ولی قرص و دارو جای آمپول رو نمی گیره هیچ وقت

پنگوئن چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 08:46

با اینهمه آمپول و دارو زود ِ زود خوب میشید

ایشالا
مرسی

نگار چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 09:15

تو رو خدا بابک وردار این آهنگ لا مصصبو از اینجا. صبح میام بخونمت میشم پر حسرت . ظهر میام میشم یه پارچه بغض. دم غروب هم که میام ببینم خبری هست یا نه دیگه خوشکل میترکه این بغضه . اخه این چه وضعشه ؟ هان؟مدیونی فک کنی سادیسم مادیسمی چیزی دارما

عوضش کردم

حسین چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 09:48 http://hosseinb.blogfa.com

سلام
بلا دور باشه .

مرسی حسین جان

مونیس چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 11:07 http://tanazi.blogsky.com

بابا می گفت میریم یه دوری بزنیم..
بعد یهویی می پیچید توی درمانگاه ...
و دیگه کاری نمی شد کرد..!!..آمپول..

هررررر
اینم کلک خوبیه

عاطفه چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 11:18 http://hayatedustan.blogfa.com/

در حال موتم منو ببرن دکتر میگم آمپول نمیزنم ها!

ترسو
میگم یه پروژه بردار در مورد فوبیای آمپول در جوامع بشری تحقیق کن

ستاره چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 11:26 http://ssetare.blogsky.com

امپول بدی نداره
اما بداینکه وقتی میری امپول بزنی ۱نی نی بیارن که امپول بزنه٬یعنی صدای گریه هاش ............
راستی سلام

وای راست میگی
آدم اعصابش خورد میشه

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 11:43 http://denizlove.blogsky.com/

نازییییی سرما خورده بهت داداشم!!!!!!!؟؟؟ مواظب خودت باش!!!! نـــــــــــــــــــــــــــــــــه از آمپول بدم میـــــــــــــــــاد!!! افرین بچه خوب شما نترس از امپول!!

چشم

محبوب چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 11:47 http://mahboobgharib.blogsky.com

من هم به شدت سرما خوردم و امروز دیگه حتی صدام در نمیاد... با این تفاوت که باز هم اومدم سر کار و عین خر کار می کنم و می دونم که خبری هم از مرخصی نیست که نیست... حتی اگر بمیرم...

من هم بچه اول خانواده بودم... اما وقتی تو 6 سالگی سینوزیت گرفتم و مجبور بودم هر هفته یه پنادر بزنم و یه بار هم پام تا 10 روز فلج شد و نمی تونستم راه برم، دیگه آمپول نزدم تا 2 سال پیش که باز به هزار بدبختی یه 6.3.3 ناقابل زدم...

امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی داداش!

مرسی محبوب
ایشالا تو هم زود خوب بشی

الهام چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 12:05 http://SAMPAD82.BLOGFA.COM

:)))))))))))) شما سالمی جدن؟ ببخشیداااا اما کجای درد آمپول دوس داشتنیه؟!!! من کلا ۴ بار آمپول زدم ک اونم ب ۱۲ بوده واسه دوپینگ! اونم با هزار تا آه و ناله بعدم اونقدر منقبض میکنم کل بدنم رو ک تا ۴ ماه درد میکنه جاش!
خدا بد نده حالا تهشم بگم دیگه!:دی

مرسی الهام

مهیاس چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 12:15

نه من به این راحتیا خراب نمیشم
بچه ها به من اعتماد دارن میدونن حرف ناشایست از دهنم بیرون نمیاد
بعدم عب نداره این حرف ها که تو مملکت ما بیشتر خریدار دارن.تو به جای من کامنت بزار ٬ من محبوب شم !!!

زویا چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 12:25

منم بیام تو جمعتون؟؟؟؟
آهااان....آقا اجااااازه.....سلام

سلام علیکم
خوش اومدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد