جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

قرمز

امشب آخرین داستان رنگین کمان را می خوانید و فردا شب ( ساعت ۲۲:۲۲ ) نویسندگان هر داستان معرفی می شوند .  

داستان قرمز را در ادامه مطلب ببینید ... 

 

 

 

 

 

با آن پلیور قرمز که یقه اش را درست تا برآمدگی جلوی گردنش بالا کشیده بود از همیشه جذاب تر شده بود . این را حتی می توانست از میان شیشه های مربای تمشک قفسه ی انتهای فروشگاه هم حس کند .

چند روزی بود که به بهانه ی خرید وارد فروشگاه می شد و از بین قفسه ها دختر فروشنده را  

می پایید اما آن روز بالاخره دلش را به دریا زد ، از بین قفسه ها بیرون آمد و آرام رفت و جلوی پیشخوان فروشگاه ایستاد .

دخترک همان طور که اسکناس های مچاله ی داخل صندوق را مرتب می کرد پرسید : " می تونم کمکتون کنم ؟ "

بریده بریده جواب داد : " بلیط بخت آزمایی می خواستم ... دو تا "

دختر فروشنده بدون این که سرش را بالا بیاورد جعبه ی بلیط ها را از زیر پیشخوان بیرون آورد و گذاشت پیش روی مرد جوان ، او هم یکی از بلیط ها را از داخل جعبه بیرون کشید ، بعد جعبه را هل داد سمت دخترک و گفت : " میشه خواهش کنم بلیط دومی رو شما انتخاب کنید ؟! "

دختر نگاه متعجبی کرد ، لبخندی زد و اولین بلیط سمت خودش را برداشت .

مرد جوان در حالیکه عقب عقب به سمت درب خروج فروشگاه می رفت با صدای بلند گفت : " بلیط رو پیش خودتون نگه دارین ، فردا شب برنامه ی ساعت 10 رادیو برنده رو اعلام می کنه ، توی کافه ی اون طرف خیابون منتظرتونم "و از فروشگاه خارج شد ...

شب بعد ، پشت یکی از میزهای کافه نشسته بود و زل زده بود به ساعت روی دیوار که انگار عقربه هایش روی ساعت 9.50 دقیقه ی شب یخ زده بودند . ناگهان درب کافه باز شد و دخترک وارد شد . میزهای کافه را ورانداز کرد و خرامان آمد و نشست رو به روی مرد جوان . همان پلیور قرمز رنگ روز قبل تنش بود و به جذابیت صورتش رژ لب قرمزی که لبخندش را باشکوه تر می کرد اضافه شده بود .

مرد جوان در حالیکه با یک دست گره کراواتش را شل می کرد ، با دست دیگر شاخه گل رز روی میز را برداشت و به دخترک داد ، بعد صدایش را صاف کرد و رو به مرد درشت هیکلی که پشت میز بار ایستاده بود گفت : " ممکنه رادیوی کافه رو روشن کنی ؟ "

گوینده یکی یکی اعداد شماره ی ده رقمی بلیط برنده را اعلام می کرد : " هشت ... صفر ... چهار ... یک " مرد جوان آهی کشید و گفت : " بلیط من سوخت ! "

دخترک دستش را به علامت سکوت بالا آورد ، گوینده ی رادیو ادامه داد : " یک ... سه ... هشت .. شش ... پنج و... دو "

دختر بلیط را داخل کیف دستی اش گذاشت و با خونسردی گفت : " فقط دو شماره کم آوردم "

پسرک دوباره آهی کشید و سرش را روی میز گذاشت .

دختر سرش را جلو برد و زیر گوش مرد جوان گفت : " خب ... شاید هفته ی دیگه ! "

سرش را از روی میز بلند کرد و نگاه متعجبی به دختر انداخت ، دخترک چشمکی زد و هر دو شروع کردند به خندیدن ... 

 


نویسنده : محمد حسین جعفری نژاد 

 

نظرات 63 + ارسال نظر
سمیرا یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:02

اول؟

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:02

دوم

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:03

سوم

mmad یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:05

ماشالله
فک کردم هیچکی نیس تا لود شد دیدم اولو دومو سوم

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:05

اولش که خوندم فکر می کردم آخرش یه جور دیگه شه

mmad یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:08 http://nemidanam.blogsky.com

کمین کرده بودید ها

بنظرم رنگا دیگه قویتر بودن قرمز واقعا قرمز نبود
آبی قویتر بود

مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:08 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عارفه؟

مهتاب یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:09

ای بد نبود ولی خیلی از داستان های عاشقانه از این قرمزتزن انتظارم از قرمز بیشتر بود فقط خوب که این یکی
غم انگیز نبود

مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:09 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آخیییییییییییییییش
این یکی بهتر از اون قبلیا بود بخدا
محشر بود
کمی لبخند نشستم بر لبمان بعد از شیش روز
حالا کی اسم نویسنده ها رو اعلان می کنین؟

دختری از یک شهر دور یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:10

والا دختر هم دخترای قدیم!!!! یه ابهتی داشتن یه غروری داشتن الان دخترا کلا شلی ان!!! :))))
البته این دخترای خارجکی از همون اول هم امیدی نبود بهشونا!!!!!
با نمک بود!!! خیلی خوب بود حداقل شب آخر حالمون رو نگرفتید خوبه!!!

تیراژه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:10 http://tirajehnote.blogfa.com/

بلیط بخت آزمایی بهانه بود
مرد برنده شده بود
به سادگی همان گل رز روی میز و خنده ی دختر و قرار هفته ی بعد..

گرچه در این پست رنگ قرمز نقش ساده ای داشت و مثل پست های قبل نمادین یا اسطوره ای بیان نشده بود اما همین سادگی هم مثل بهانه ی مرد داستان شیرین و دلنشین بود

مرسی بانو یا جناب قرمز
(یاد "عالیجناب سرخ پوش" اکبر گنجی افتادم!!!)

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:10

مریم جان جانم؟سمیرا که اول شد به اون بگو

[ بدون نام ] یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:15

طودی نیستش عجیبه ؟

مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:17 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

عارفه جانم زورم فقط به تو میرسه عزیز

فرشته یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:18 http://houdsa.blogfa.com

قرمز...

عشق بود...خوب بود...ممنون جناب قرمز...

چه خوب که غم نداشت...

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:20

کوزت وبلاگستانم مشخص شد با تشکر از مریم عزیز

میس یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:23 http://qorqorane.mihanblog.com

خوب بود ... خاص نبود اما خوب بود ... بعد از اون همه بدبختی ی کم نشاط و لبخند خیلی لازم بود...
ممنون قرمز
گفتن اینکه میشه بهتر باشه اسونه اما انجامش....
ممنون بابک بابت همه این هماهنگیا

مهربان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:23 http://mehrabanam.blosky.com

بچه ها این داستان های هفت گانه تموم شد ولی
من می خوام یه اعترافی بکنم؟
تا قبل از این ماجرا ها من فکر می کردم رنگین کمون دو سه تا رنگ بیشتر نیست..... عمرا اگه می دونستم قرمز یا نیلی توی رنگین کونه
خدا روشکر اقلا یه چیزی به این اطلاعات درب و داغونم اضافه شد

عارفه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:25

مهربان بانو
بناس زنق علوم را لابد فراموش کردین تقصیر شما نیست تقصیر معلم علومتان است

مهربان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:27 http://mehrabanam.blosky.com

داستان قرمز رو هم دوست داشتم
صمیمی و روون بود.

طـ ـودی یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:32

کی گفت طودی نیستش؟؟
طودی هستش!!

mmad یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:34

من بودم!

دارم میگردم بببینم کار کی میتونه باشه!!!! هوم؟؟؟

Chap dast یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 00:54

این کار مهربانه !
باور کنین جدی میگم!
کامنت آخری که برا پست نیلی گذاشتم برآورده شد.. یوهوووووووووووووووو
آبی رو بابک نوشته!
نیلی کار تیراژه س..
نارنجی کار جعفری نژاده..
سه تای بقیه رو هم فردا میگم :)))

کار مهربان؟؟؟ این نوستالژیک بازیش میشه کار مهربان باشه....

مهربان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 01:05 http://mehrabanam.blosky.com

چپ دست جان
فردا دیگه نمی خواد زحمت بکشی....همه رو اعلام می کنه.
خسته نباشی

آبانِ آذر یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 01:09 http://abanazar1388.blogfa.com

بی تردید داستان ترین سرنوشت نصیب قرمز شد و
در مقام دوم نیلی
:)

ارش پیرزاده یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 06:57

خوب بود واقعا قرمز بود شاد بود .... تمام ماجرا روی پوسته سطحی زندگی بود و این یعنی قرمز
فکر کنم کار بابک اسحاقیه

[ بدون نام ] یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 07:15

نارنچی : حمید باقر لو
بنفش مهربان
نیلی : خاله سوسکه یا جعفری نژاد
قرمز : بابک
باقی شم نمیتونم حدس بزنم

ارش پیرزاده یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 07:35

بالایی من بودم

میلاد (یه پیشنهاد) یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 07:44

بابک جان سلام

خدا قوت

دست همه ی نویسندگان عزیز درد نکنه

باید بگم همه کارها خوب و دلنشین بودن البته من دو رنگ آبی و نیلی رو از بقیه بیشتر دوست داشته ام، مخصوصا نیلی رو

یه خواهش بابک جان داشته ام

سر رنگ بنفش علیرضا یه پیشنهاد خوب دادش که به نظرم میتونه هیجان انگیز و خوب باشه

پیشنهاد داد بعد از اتمام همه ی داستان ها، اسامی نویسندگان رنگ ها مشخص بشه بدون اعلام اینکه کدوم یکی از دوستان کدوم رنگ رو نوشته و بعد بچه ها خودشون حدس بزنن که هرکدوم از نویسندگان کدوم رنگ رو نوشته

فکر می کنم ایده خوب و جالبی باشه و همینطور هیجان انگیز چون هر کدوم از نویسندگان رو که نشناسیم میتونیم سراغ وبلاگشون بریم و با خوندن چند پست سعی کنیم داستانش حدس بزنیم و این به نظرم برای شناسندن دوستان نویسنده امون با ارزش

البته این پیشنهادیه که باید ببینی خودت دوست داری انجام اش بدی یا نه

بازم از همه دوستان نویسنده و نوشته های خوبشون متشکرم و همچنین از خودت که چنین ایده عالی رو اجرا کردی

الحق که وبلاگت یک وبلاگ نوآور و همیشه تازه است

خیلی مخلصیـــــــــــــــــــــــــــــــــم

پروین یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:04

شاد و خوب و دوست داشتنی. مثل مهربان. من هم فکر میکنم میتواند نوشتهء مهربان باشد.

بابک خان دستتون درد نکنه. ایدهء جالبی بود. داستانهای جالب تری.

افروز یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:21

داستان روان و قشنگی بود خیلی دوست دارم ببینم نویسنده این داستانها چه کسانی بودند دست همه نویسنده ها درد نکنه رنگهای رنگین کمون را تو ذهن ما جاودانه کردن

آوا یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:27

قرمز....یه روزمرگی ساده
و قابل لمس.....خوب و
روون...........مرسی
قرمزخان جان یاقرمز
جان.......ممنون از
تموم عزیــــــــزان
دست اندر کار و
صاحبخونه عزیز
یاحق...

محبووب یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:51

درووود بر نویسنده قرمز
داستان خیلی روون پیش رفته بود، و دو معنای برد رو خیلی ملیح تو خودش گنجوده بود... بدون هیچ اغراق و بزرگ نمایی ... ممنون

علیرضا یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 08:51

همه ی داستانها کنار هم عالی بودند
چون این رنگها کنار هم میشن رنگین کمون
و تنهایی اون زیبایی غیر قابل وصف و دست نیافتنی رو ندارن

سما یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 09:20

من میگم این کار تیراژه است.
نارنجی : حمید باقرلو
آبی : آرش
بنفش : مهربان

مموی عطربرنج یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 09:30 http://atri.blogsky.com

خدارو شکر که این یکی دیگه هپی اند بود!!!من حدس می زنم این نوشته خود شما باشه!

chapdast یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 10:11

مهربان جان الانم جزء فرداس هااا...
مثلن من الان می تونم حدسم رو راجع به نویسنده ی زرد بگم :))
ولی خب واقعن نمی تونم مابقی نویسنده ها رو حدس بزنم..
ی چیزی هم بگم تو کامنت اولت بدجور سوتی دادی :)))

محمد مهدی یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 10:23 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

قرمز دلنشینی بود ...

کاراگاه یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 11:52

خیلی خیییییییییییییییلی باحال بود ممنون

خانوم میم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 11:56 http://mrsmim.blogfa.com

اوایلش منو یهد داستانای او.هنری انداخت اما آخراش....
نه!

خانوم میم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 11:59 http://mrsmim.blogfa.com

یهد=یاد !

جزیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 12:12

خیلی قرمز خوب بود. خیلی.
از خوندنش لذت بردم.
والا دوستان تو روزای قبلی زده بودن تو مودِ غصه و خب این یکی متفاوت عمل کرد و خیلی خوب بود

جزیره یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 12:17

ولی چقدر این رنگ قرمز کنار وبلاگ اعصاب خورد کنه. فک نمیکردم رنگ قرمز بتونه اینقدر بره رو اعصابم...
رنگ زرد رو خیلی دوس داشتم وقتی افتاده بود پس زمینه وبلاگ...

مریم یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 13:00 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

منم با پیشنهاد میلاد موافقم بابک
راس میگه ها اینم میشه یکی دیگه از بهانه هایی که دور هم بشینیم و تخمه بشکنیم و چای بخوریم و گل بگیم و گل بشنفیم و بخندیم
آورین میلاد جان
آفرین
با وجود اینکه 18 سال بیشتر نداری اما عجب ایده های نابی میدی
خوشم اومد

silent یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 13:07 http://no-arus.blogfa.com/

یه مقدار نسبت به بقیه سطحی تر بود..
اما بامزه بود
فکر کنم کار مهربان باشه

ماهبان یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 13:28 http://www.gorizpa.blogfa.com

سلام دوست عزیزم
بسیار ممنونم از حضورت. نمی دونم از مجا به وبلاگ من رسیدی. ولی از اینکه برای اولین بار اومدی و برای من و دوستانم احترام قائل شدی بسیار سپاسگزارم...
ممنونم

سپیده یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 14:13

نگاه متعجب اون آقا ، لذت شیرین این برد رو در من زایل کرد ... عجب موجوداتی اند این قوم رجولیت

حدیث یکشنبه 11 تیر 1391 ساعت 14:29 http://khatkhatihayman.blogfa.com

اوه اینجا چقد عوض شده...
چقد دلم واسه اینجا و بچه هاش تنگ شده بود..
اومدم عرض ادب..
از این بعد دوباره هر روز به اینجا سر میزنممم..
:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد