جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

لامبادا

 

 

 

 

 شماها یادتان نیست اما آنهایی که یادشان هست٬ خوب یادشان هست  

 

لامبادا یک کلیپ یا به عبارت عامیانه یک شویی بود مال یکی از این کشورهای آمریکای لاتین ... نمیدانم به زبان پرتغالی بود یا اسپانیولی ... به هر حال هرچه بود خیلی خوب بود لامصب ...  

 

 

این لامبادا اصلا یک دوره ای برای خودش یک نوع مد شده بود . ما که حالیمان نبود و سن و سالمان هم قد نمی داد که کاری به اینکارها داشته باشیم اما یادم هست کلی از این مغازه های لباس فروشی ٬ تبلیغ شورت و دامن لامبادا چسبانده بودند روی شیشه هایشان و خانم ها هم سر و دست می شکستند برای خرید همین زهرماری خانمان برانداز که پیش همسرانشان دلبری کنند با این لامبادای لامصب ... 

 

ماجرای کلیپ لامبادا از این قرار بود که یک عده خانم و آقای سیاه پوست آمریکایی  توی ساحل و کافه جفت جفت با هم می رقصیدند .  

یک رقص خاک بر سری حسابی تو هم تو هم با لباس های آنچنانی . بی انصاف ها همچین موحکم به همی می چسبیدند و می رقصیدند که انگار نه انگار  یک آدم جهان سومی مسلمان چشم ناپاک هم ممکن است وجود داشته باشد که امکانات ندارد و آنوقت با دیدن این کارها چه خاکی باید سرش بریزد ؟ اما این خارجی ها که فهم و شعور ندارند که ... 

اگر داشتند درست مثل آدم لباس می پوشیدند و اینطور مفسد نمی شدند که خدا قهرش بیاید هی زلزله و طوفان بریزد سرشان .... 

عرض می کردم توی این کلیپ یک شازده پسر کوچولوی سیاهی هم  بود که دل بسته بود به یک دختر کوچولوی سفید پوست با موهای طلایی و می خواست برود با او از همین رقص های خاک بر سری بکند ولی بابای دختر هی مانع می شد و نمی گذاشت بینشان اتصال بوجود بیاید . 

القصه سرآخر انقدر این دو طفل معصوم اصرار کردند و خانم خواننده هم وساطت کرد تا بابای دختر کوتاه آمد و به لطف خدا اتصال برقرار شد آنهم  چه اتصالی  .... 

 

 

این کل ماجرای لامبادا بود که اگر خواستید می توانید در اینجا کلیپش را ببینید و البته گناه و عواقبش به گردن خودتان است و من اینجا فقط واسطه شر هستم  

اگر ایمانتان قوی است وسوسه نشوید و تماشا نکنید  .... 

 

اگر می خواهید بدانید که یک پسر بچه ده - دوازده ساله آفتاب مهتاب ندیده که صحنه دارترین چیزی که توی عمرش دیده بود صحنه بوسیدن پسر شجاع توسط خانوم کوچولو آن هم توی یک عکس سه در چهار بوده است در سال ۱۳۷۰ با  تماشای این کلیپ  چه حال و روزی به او دست خواهد داد ٬ تا شب صبر کنید تا باقی ماجرا را برایتان تعریف کنم ....  

 

 

نظرات 50 + ارسال نظر
خواننده خاموش یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:26

آقا این سانسور شماهم ما رو کشته .ولی چرا فقط خانوما رو سانسور کردید .آقایون ماشالا سینه بازو شکم ... همه چی معلومه
تازه نتونستیم این کلیپ معروف خاک بر سری رو هم ببینیم
بنده بیصبرانه منتظرم تا بقیه ماجرا رو بخونم .

دیدن بدن آقایان اگر به قصد لذت نباشد بلامانع است

آرشمیرزا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:27

خوب یادمه خووووووووووووووووب



.

بلا گرفته

آذرنوش یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:35 http://azar-noosh.blogsky.com

من کلیپ و یادم نیس شاید هم دیدمش نمیدونم...
ولی یاین کلمه ی لامبادا رو وقتی بچه بودم دخترعمه هام که همشون حدودا 18 19 ساله بودن زیاد میگفتن...

بعله
ماجرایی بود این لامبادا

احسان یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:47 http://www.pardeyeakhar.persianblog.ir

سلام جالب بود مرسی بابک جان............این کلیپا به سن ما قد نمیده....

اگرم می داد شما ایمانت قوی تر از این چیزاست احسان جان

کاسپر(بابک) یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:55 http://kasperworld.ir

سلامی بابی ...
یادش بخیر رقص لامبادا ...

جعفری نژاد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:03

عروسی پسر داییه بود ... دو جفت از این رقصنده های لامبادا و ماکارنا را آورده بودند تا موجبات انبساط خاطر خلق الله را فراهم آورند ... به عنوان یک پسر بچه ی 8 ساله که از قضا تعهد عجیبی هم نسبت به آرمان ها احساس می کردم زیر زیرکی خانم های این گروه را زیر نظر داشتم ( مدیونی اگه فکر کنی به غیر از امر به معروف قصد دیگه ای داشتم ) تا اینکه اواخر شب ، گوشه ی استخر ، لای شمشادها مچ یکیشان را در حالی که با پسر خاله ی گرام مشغول تبادل اطلاعات Face to Face و lip to lip بودند گرفتم ...
بعد از آن روز و صرفن به جهت سر به مهر نگه داشتن این راز امتیازات فراوانی را از پسر خاله جان ستاندم آن قدر که هنوز بعضی اوقات موجب از یادآوری خاطره ی آن شب خون خونش را می خورد

همچین مزدور مزخرفی هستیم ما

ای مزدور مزخرف

امی یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:03 http://weineurope.blogsky.com

من عاشق این آهنگ و این کلیپ بودم و هستم یادش به خیر اون سال ها که تازه اومده بود با خواهرم و دختر خاله هام همش نگاش می کردیم و به قدری از دامن هاشون خوشمون اومده بود که مامانم رفت دو تا دامن لامبادا ( اون سال ها به همین نام معروف شده بود ) برای من و خواهرم خرید انگار دنیا رو بهمون داده بودن البته عاشق موهای لخت و خوشرنگ دختره هم بودیم اما توی این قسمت از دست مامان کاری برای ما بر نمی اومد .
راستی من تا حالا فکر می کردم اون دختر کوچولو خدمتکار کافه است و اون مرد بداخلاق هم صاحب کافه.

والا جایی ثبت نشده که آقاهه بابای دختره است
من حدسیاتم رو گفتم امی جان

ف رزانه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:19

فک کنم ما اون زمون که مردم از کلیپا میدیدن نبودیم یا شایدم بودیم ولی امکاناتشو نداشتیم مربوط به چه دوره ای میشه؟؟

خوشبحال آقای جعفری نژاد چه عروسیایی دارن! شاهد چه صحنه هایی بودن!

والا منم دلم از این عروسیا خواست

ف رزانه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:20

از کلیپا= از این کلیپا

مریم انصاری یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:27



صحنه دارترین شویی که در دوران طفولیت!!! با خانواده می دیدیم، شوی تپش تپش وای از تپش بود.

دقیقاً یادم هست که تا هجده نوزده سالگیم، حتّی کلمه ی «شُهَر» از نظر بابام، یک کلمه ی بسیار رکیک بود. چه برسه به لامبادا.

یک دوره جوگیریات باید برای آقای پدر بگذاریم
قول میدم ذهنیتشون نسبت به رکیک عوض بشه

آوا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:49

وای چه بامزه.این جا که
فیلتره نمیشه دید.برم
خونه بازش می کنم
می بینمش...ببینیم
شب در ادامه چه
میبینیم
یاحق...

فاطمه شمیم یار یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:52

سلاممم
میگم چیطور شده من نشنیدم ؟
از بس بچه مثبت و محجوب و غیر خلافکار بودم ها
من اون زمانا همش پی فیلم سینمایی های کلاسیک و کتاب بودم...
بابک خان شوما و محمد خان کلا بیش فعال بودین یه هوا انگار
..محمد خان که کلا یه پله جلوتر بوده ..بیش فعال
سو استفاده گر..
الاناست محمد خان جعفری نژاد سر برسه بگه آبجی خانوم شما....

اون موقع ها فیلم کلاسیک کوجا بود خانوم معلم؟
ما هم اگر فیلم کلاسیک وجود داشت سراغ این افلام مبتذله نمی رفتم بوخودا

جعفری نژاد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:55

من این بار رو بهت چیزی نمی گم فاطمه جان صرفن واسه این که پشیمونی رو تو چشمای کامنتت دیدم

سمیرا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 13:59 http://nahavand.persianblog.ir

من فقط یادمه هر کی عجیب غریب میرقصید میگفتن لامباداس..یه مدل دامنشم مد شده بود میپوشیدن...شمام ماشالله فلفل نبین چه ریزه ای بودی واسه خودت

نه سمیرا جان
از آن نترس که های و هو دارد

مریم راد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 14:25

هی می گفتن لامبادا لامبادا اییییییین بوده په !!!

ژولیت یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 14:42 http://migrenism.blogsky.com

این توصیفاتت تو حلقم! با اون سانسورت که انگار تنبون کردی مشکی کرده باشی پای اون ضعیفه ها!
استغفرا... بنده ی حقیر هم به چشم خواهری دیدم هنوز هم آهنگش تو مغزم می پیچه! دختره قدش از پسره بلندتر بود و من از این مسئله زورم می گرفت یادم!
اما از اون بدتر یه چیزی تو همون زمان ها فیلم هنری the wall بود! بعدها که دوباره دیدمش گفتم ای بابا این که چیزی نداشت!!!! اما اون وقتا تو ایام بچگی خیلی سانسوری بود به خیالم!
کلی خندیدم با این پست مخصوصا اینکه کل جماعت ذکور همیشه خاموش را با این پست واسه درج کامنت بیدار کردی!


جای خواهری دیگه چه صیغه ایه ؟
دیدن این چیزا برای شما که مباهه

فالگیر یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 15:02 http://www.falgir64.blogfa.com

سلام
واقعا ببینیم چه به روز ضمیر یه بچه سر و گوش نجنبیده و معصوم به یکباره چشش به چیزهایی باز شه که مرد +30 زن دارشم ببینه یحتمل تو دلش خواستنی بخواد میاد. ما اون موقع تازه دوم دبستانی بودیم الله نگهدارمون بود ندیدیم ازین چیزها یا نداشتیم که ببینیم ازین چیزها!تا راهنمایی چشم و گوش پاک بودیم.

والا ما هنوزم چش و گوشمون کامل وا نشده

فرشته یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 16:20 http://houdsa.blogfa.com

آره...یادمه..البته ما اون وختا از این چیزای بی ناموسی نمیدیدما..من بعد از ازدواج دیدم..

منتظرم تا شب که ببینم که چه میکردی...

ممدقلی تو چقدر بدجنسی آخه؟

هررررررر
بعد از دواج تازه ؟
به این میگن آفتاب مهتاب ندیده

رهامیر یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 16:22 http://mystoryy.persianblog.ir

چقدر رو لباساشون خود سانسوری کردین شما آخه!

والا از ترس عمو فیلی ما مایکل فلپس رو هم سانسور کردیم چه برسه به این در و داف کم لباس

مموی عطربرنج یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 16:35 http://atri.blogsky.com/


چقدرم این دختر پسر کوچولو مردنی بودن!!

ولی شانسش خوب بود لامصب

ماجراهای مریمی یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 18:21 http://merrymiriam.persianblog.ir/

ای بترکی! خب یه جا بگو (((((((((((:

ترکیدم

الی یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 18:47

یکی از آرزوهای کودکی من این بود که دامن لامبادا بپوشم و برم خونه همسایه و با داداش دوستم!!! بازی کنم ....که البته با پلیس بازی های داداشم هیچوقت این آرزو محقق نشد ...

ای خاک بر سرم
شما اگه الان داداش نداشتی احتمالا رفته بودی خارج

chapdast یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 18:54

من یادم نمیاد این کلیپ!!! که البته سنمم قد نمیده :دی
برم ببینمش ...
کامنتا باحالتره :))))

حالا هی بیا این صغر سنیت رو بزن تو سر ما پیرمردا
خط کش !

تلاش یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 19:49


چه باحال من اصلا خبر نداشتم..
فکر کنم به سن ما قد نمی ده..

خدا رو شکر نسل ما یک چیزی برای تفاخر پیدا کرد
چی فک کردی خواهر؟
ما یه چیایی دیدیم که شما ها سنتون بهش قد نمیده

نسرین یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 19:55

خب دیگه الان شبه
باقی ماجرا چی شد؟

صبر داشته باش خواهر
من تازه الان رسیدم

ملودى یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 20:18

aghaye hekayati, bea baramon baghiye ghesaro bego.dg shab shode ma bayad saat 9 bekhabim.

ملودی
برو بخواب دخترم فردا صب بیا بخونش
هنوز ننوشتمش

عسل یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 20:41 http://rozegar65.blogfa.com/

بابک خان شما که دست برادران صدا و سیما رو در سانسور کردن از پشت بستین
والا سن ما که قد نمیده اما بخاطر کار فرهنگی!! که کردین سپاسگذاریم میریم که ببینیم
منتظر ادامه هم هستیم

به روی همین چارتا چش باباقوریم

[ بدون نام ] یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 20:44

منتظریم همچنان

چشم
حوالی 11 احتمالا

دل آرام یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 20:48 http://delaramam.blogsky.com

والا من از لامبادا فقط دامنش رو یادم میاد و اون رقصی رو که از بعضی از دخترها برای خودشون توی مهمونی ها نمیدونم با کدوم اعتماد به نفس ساطع میکردن
پس قصه از اینجا آب میخورده

بله

نگین یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 20:56 http://zem-zeme.blogsky.com

والا این ماجرایی که شما تعریف کردین رو من یادم نمیاد..
اخه اون سال من تازه بدنیا اومدم و داشتم شیر میخوردم..

الانم عمو فیلی اجازه نمیده برم ببینم..

چرا من همیشه یه سد محکم دارم جلوی روم؟!

الان عمو فیلی.
سال هفتاد هم بهانه ی محکم ِ طفولیت!!

خدایا چی میشد یکم زودتر بدنیا میومدم

+ سانسور جالبی بود

مریم انصاری یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 21:18

الآن دیگه اون طوری نیستن اصلاً.

فقط تا همون هجده نوزده سالگی خیلی سخت میگرفتن.

الآن دیگه خودشون دوره های جوگیریات برگزار می کنن آقا.

شیما یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 21:56

همیشه دوست داشتم بدونم لامبادا برگرفته از چه چیزیه الان گرفتم:)))

محسن باقرلو یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:00

ای بابا ، چرا همچین میکنی خب ؟
گند میزنی توو عکس به این لطیفی و ملیحی و وجیهی خب !

محسن باقرلو یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:03

یادش بخیر کیا
فیلم وی اچ اس آموزش رقص خردادیان رو گرفته بودم و عین کتاب مقدس ازش نگهداری میکردم ... ویدئو هم نداشتیم که ببینمش ... سالی دو سه بار موقعیت دست میداد که بتونم یخورده شو ببینم ... نمی دونی چه لذذت و کیفی داشت ... دیر همه چی آسون شد کیا ... خیلی دیر ...

ف رزانه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:19

بعد میگن عجب دوره و زمونه ای شده! بچه های این دوره چه کارا که نمیکنن!

والا اینطور که معلومه قدیم ندیما بچه ها خیلی چش و گوش بازتز بودن

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:36 http://tirajehnote.blogfa.com

والا من بیلتر شکن ام کار نمیفرماید
کار هم میفرمود باز هم کاری از پیش نمیبرد من باب نقب زدن به خاطرات بس که ما چشم و گوش بسته بودیم
ولی دروغگو دشمن خداست..
آره.. یه چیزایی یادم میاد
این کلیپی که گذاشتی رو هنوز ندیدم و نمیدونم قبلا دیدم یا نه
اما یادم میاد دختر پسرهای سفید و سیاهپوستی که به خوانندگی یک خانم سیاهپوست لامبادا یا سالسا یا نمیدانم چه میرقصیدند و با هر تکان تا فیها خالدونشان..استغفرالله!
همچنین یادم میاید mدونای جوان با لباس قرمز دکلته اسپانیولی را..
و کلیپهای mایکل jکسون را
با هزار اخم و تخم بزرگترها مینشستم کنارشان و با هر تشر باید بلند میشدم میرفتم سر درس و مشق یا بازی ام ..
اون روزها با خودم فکر میکردم که آیا روزی میشود تنها بنشینم یک دل سیر همه ی اینها را بدور از غرولند بزرگترها ببینم؟
رسید اون روز..
حالا ولی توی این همه شو و کلیپ رنگارنگ هیچ کدام مزه ی دیدن آن کلیپ های ممنوعه ی با هزاردردسر را ندارند.
آن قدیمی ها هم که همه شده اند نوستالژی
نوستالژی هم که چاشنی اش مشخص است..حسرت و غم و اینها
ولی چه خوب یاد اون روزا انداختی مان
یک لحظه حس کردم نشسته ام جلوی تلویزیون و دارم چهار چشمی رقص دختر و پسرها را نگاه میکنم که بعد بروم توی اشپزخانه به دور از چشم بزرگترها ادایشان را دربیاورم که طبق معمول مادربزرگم با خنده سر برسد و بگوید "جوان نَمُرد!..چه رقصی هم میکنه!"
جوان نمرد به نظرم یعنی یک چیزی تو مایه های اینکه "جوانمرگ نشوی" و اینها

[ بدون نام ] یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:41

انشای دانش آموز کلاس دوم دبستان:

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور. بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف می زند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول می خواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیش وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان می رفتیم خونه عمه زهرا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می شم همچین می زنمت که به خر بگی‌ زن دایی، بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد.
بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟
ما نتیجه می گیریم که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و در موردشان حرف بزنیم و و نمی دانیم اگر در ایران به دنیا نیامده بودیم چه کار باید می کردیم!!

محسن باقرلو یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:42

fhghddd lk f,nl

محسن باقرلو یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:42

دو تا بالائیا من بودم !

جزیره یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:44

والا من که سنم به سن شما نمیرسه پدر جان، اولین شویی هم که دیدم،اون هم در خانه ی مادر بزرگ، یه خواننده ی ترکی بود،گونل بود؟! گوگل بود:دی، یه چی تو این مایه ها، اون بود، بعد هی میگفت دیدم،دیدم ،دیدم،دیدم.
فک کنم اینی که شما میگی خییلی قبل از اونه و به سن من نمیرسه.

خواننده خاموش یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:58

دیدن بدن خانومها چطور؟ میتواند اگر به قصد لذت نباشد بلامانع باشد ؟

منتظریم همچنان

م . ح . م . د یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 22:58

جووووووووووووووووووووووووووووووون

پونی یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:02 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

لای لالا لای لا لا لا لا لا لا لا لای لای ...........

چه تستستستستسترون زا بودشا

مهشاد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:51 http://mahshadjoon2008.blogfa.com

واقعا خدا خیرتان بدهد که اسلامی کردید آن بانوان بی حیا را.خیالمان راحت است دیگر.زین پس با خانواده از اینجا رد میشویم

بولوت دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 00:36

ئه! پس وجه تسمیه این لامبادا اینه! من همیشه برام سوال بود که یعنی چی که اسم اون اسمشو نبرا لامباداس! نگو اسم نیست لقبه.

گلنار دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 00:39



وای من از این لامبادا یک خاطرۀ جمعی خفن قلی خانی دارم ..هاهاها..آدم رو یاد چه چیزا که نمی اندازید شوما.
متشکریم.

من - هیچکی - نیستم دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 03:56

خوب یادمِ که این موزیک ویدیو را یواشکی میدیدم :)

تجدید خاطره شد

سینا شنبه 4 خرداد 1392 ساعت 18:21

آقا اون دو تا بچه که میرقصند اسمشون
Chico and Roberta
هستش که یه گروه دو نفری رقص لامبادا بودن اون دوران و چند تا کلیپ دیگه هم ازشون موجوده!

آناهیتا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 12:28

یعنی دهنم سرویس شده الان یه مدته میخوام اهنگ لامبادا اصلیشو دانلود کنم اما پیدا نمیشه هرچچچچچچچی سرچ میکننم

بعد میگن عجب دوره و زمونه ای شده! بچه های این دوره چه کارا که نمیکنن!

والا اینطور که معلومه قدیم ندیما بچه ها خیلی چش و گوش بازتز بودن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد