جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

ویدیو

هیچ وقت آن بعد از ظهر تابستانی را فراموش نمی کنم که با پدرم نشستیم توی فیات 131 سفید رنگمان و رفتیم شهریار مغازه دوستش ...

آقای ف از دوستان پدرم بود و نمایندگی لوازم صوتی و تصویری داشت . ما یک تلوزیون سیاه و سفید 14 اینچی نارنجی رنگ داشتیم که داستان مفصلش را اینجا برایتان گفته ام :


+ یک + دو + سه 


تلوزیون را هم با خودمان بردیم و مطابق معمول اینجور وقتها پدرم حرفی در مورد کاری که

می خواست بکند نمی زد .

آقای ف با احتیاط از پشت پیشخوان مغازه اش یک جعبه سیاه رنگ عجیب و غریب بیرون آورد . جعبه ای که اسمش را برای اولین بار می شنیدم :


ویدیو ...


ویدیو آنروزها یک کالای ممنوعه بود . یک چیزی که نگهداشتنش اگر مثل نگهداشتن مشروب و مواد مخدر خطرناک نبود ، کم مخاطره تر هم نبود .

هیچ وقت یادم نمی رود اولین صحنه هایی را که از آن جعبه عجیب و غریب دیدم .

تلوزیون سیاه و سفید چهارده اینچ ما هیچ ورودی برای تصویر نداشت . یعنی مثل امروز نبود که پورت یو اس بی و فیش سه تایی آئودیو ویدیو و ای وی وجود داشته باشد .
آقای ف که از نظر فنی چیزی از یک مهندس الکترونیک کم نداشت از ویدیو سیمی کشیده بود و سر سیم ها را لخت کرده بود و سیم ها را وصل می کرد به زیر پیچ هایی که آنتن سرخود تلوزیون به آن وصل می شد . حالا که فکر می کنم این فرآیند که تصویر از توی ویدیو برود توی آن سیم ها و بعد از زیر پیچ های آنتن برود توی تلوزیون انقدر عجیب و باور نکردنی است که انگار بخواهید با چند تا سیم و یک بلندگو خودتان یک تلفن بسازید .


دقیقا یادم هست اولین تصاویری که از ویدیو پخش شد . البته آنروزها من هیچکدام از خواننده ها را نمی شناختم و اگر هم اسمشان را شنیده بودم عکس و تصویرشان را ندیده بودم .

فیلم مربوط بود به کنسرت مرحوم فرزین خواننده ...

روی صحنه داشت آواز می خواند و من چنان از دیدن  مردی که گردن بند طلا به گردن داشت و زن هایی که با موی باز می رقصیدند متحیر و متعجب شده بودم که فراموشم نمی شود .

حتی ترانه هایی را هم که می خواند خوب یادم هست .

قسمت میدم ... پشت سر من ... من مسافر ... گریه نکن گریه نکن گریه نکن ....

یا : تو را از بین صدها گل جدا کردم ... تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم ... برای لحظه پایان تنهایی  ... تو تنها اسمی بودی که صدا کردم ... عشق من ... عشق من ...

عشق ممممممن ... عشششششششق من ....


و باورنکردنی ترین اتفاقی که ممکن بود بیافتد .این بود که  فرزین روی صحنه شروع کرد به صحبت و از خواننده جوانی گفت که به تازگی از ایران آمده بود و بعد با صدای بلند گفت : لیلا فروهر


و لیلا به روی صحنه آمد و فرزین را بوسید و من چشمهایم چهارتا شد . برایم قابل هضم نبود که چرا یک زن و مرد غریبه دارند همدیگر را می بوسند و همانجا به پدرم گفتم : بابا ! پس چرا این خانومه رو بوس کرد ؟ و بابا و آقای ف هم از سوال من زدند زیر خنده ...


یادم نمی رود ویدیو را توی چادرشب پیچیدیم و چنان با ترس و لرز تا خانه رفتیم که انگار توی صندوق عقب ماشینمان جنازه حمل می کنیم .


اولین سری ویدیو هایی که وارد ایران شد نوع مخصوصی از vhs می خوردند که اصطلاحا به آنها فیلم کوچیک می گفتند . بعدها این ویدیو ها جای خودشان را دادند به فیلم بزرگ که vhs هایی که داخلشان می گذاشتیم کمی بزرگ تر بودند .



انواع و اقسام مارک های مختلف ویدیو در بازار وجود داشت که البته همگی ممنوع بودند و قاچاقی وارد ایران می شدند . PANASONIC ،SONY ،AKAI ، AIWA ، HITACHI و PHILIPS... که معمولا برندهای مشهور ژاپنی بودند که در ایران مشهور بودند و استفاده می شدند . آن وقت ها کره ای ها هنوز وارد بازار لوازم صوتی نشده بودند و خبری از LG و SAMSUNG نبود .


خاطره انگیزترین فیلم های عمرم را با همان ویدیوی فیلم کوچیک دیدم . کارتون کتاب جنگل و سیندرلا و لوک خوش شانس و سفید برفی و هفت کوتوله و فیلم های سیاه و سفید قدیمی که فردین قهرمان بلامنازعشان بود . سلطان قلب ها ، چرخ و فلک ، گنج قارون و ....





این فیلم ها را تحت نظارت شدید والدینمان می دیدیم . ساده ترین صحنه های فیلم با سانسور شدید مواجه می شد و فیلم را می زدند جلو یا اینکه داد می زدند : بچه ها ! چشمهاتون رو ببندید . خانم های مینی ژوب پوشیده اینجور وقتها تند تند می رقصیدند و بوسه های آرام و عاشقانه انقدر کمدی و خنده دار می شد که ....


تمام لذت شیطنت آمیز و شرارت بار ما بچه ها این بود که یواشکی بنشینیم فیلم ها را با دور تند تا آخر بزنیم شاید آخرش چند تا شوی خارجی گذاشته باشند .

این هم از اختراعات خلاقانه ایرانی ها بود که روی یک VHS چند بار فیلم ضبط می کردند که هرچند باعث افت کیفیت تصویر می شد اما یک خوبی داشت که اگر فیلم اولیه زمانش طولانی تر بود ممکن بود با تمام شدن فیلمی که روی آن ضبط کرده بودند هنوز بخش هایی از فیلم قبلی مانده باشد و چه هیجانی داشت کشف انتهای این فیلم های اولیه ...

چه دنیایی داشتیم با ابرقهرمان های نامیرای فیلم های اکشن

آرنولد که بزرگترین مسلسل دنیا توی دستش مثل هفت تیر سبک بود .

راکی بالبوآ که همیشه با صورت زخم و زیل و داغان مشت آخر را می زد و برنده می شد .

فرانکی که با یک ضربه ی پا ، سیاه ترین و زشت ترین حریف را نقش زمین می کرد .

بروسلی که یک تنه و با دست خالی از پس صد مرد شمشیر بدست بر می آمد

جکی چان که با دست ، مگس را روی هوا هزار تکه می کرد 

و رامبو با آن هد بند مشکی و تیر و کمان نارنجک اندازش لشکری را حریف بود .





و چه کیفی می داد تماشای شوهای ایرانی

چقدر ذوق می کردیم که مثلا شوی هفتاد را که شب عید سال 1370 توی لس آنجلس ضبط شده بود بعد از چهارماه می توانیم توی تابستان ببینیم و این ذوق را با دیگران سهیم می شدیم و با افتخار می پرسیدیم : فلانی ! شوی هفتاد رو دیدی ؟



خدمتتان گفتم که داشتن ویدیو چقدر خطرناک بود و مردم خودشان بیشتر خودشان را

می ترساندند . ما یک میز تلوزیون داشتیم که مادرم هر وقت خانه نبودند قفلش می کرد که من فیلم هایش را نگاه نکنم و یک پارچه بزرگ مشکی هم همیشه رویش بود که اگر میهمان می آمد می انداختیم رویش تا معلوم نشود که ویدیو داریم .


اما داشتن ویدیو و رد و بدل کردن فیلم انقدر همه گیر و عادی شد که حساسیت های اولیه از بین رفت و من چقدر غصه خوردم که نتوانستم به دوستانم بگویم که ما خیلی خیلی قبل از این که آنها ویدیو داشته باشند ویدیو خریده بودیم اما مخفی اش می کردیم .

سرانجام دولتمردان به این نتیجه رسیدند که دیگر نمی شود با ارعاب و ترس جلوی مردم را گرفت و موسسه فرهنگی رسانه های تصویری اولین موسسه ای بود که فیلم های ویدیویی مجاز را در اختیار مردم قرار داد . کلوپ های ویدیویی پر بودند از قفسه های فیلم های VHS

 فیلم هایی که تلوزیون صد بار پخشش کرده بود . فیلم هایی که جمشید هاشم پور با سر تراشیده و یک تفنگ توی دستش نقش اول همه آنها بود  و فقط اسم فیلم عوض می شد .

یادش به خیر ...

برای دیدن همین فیلم های مزخرف چنان شور و شوقی داشتیم که نگو

شناسنامه هایمان را گرو می گذاشتیم پیش صاحب کلوب تا یک شب فیلمش را قرض بگیریم و چقدر هم اصرار داشتند که اگر سر ساعت فیلم را پس ندهید یک شب دیگر به قیمتش اضافه

می شود . آنهم چه فیلم هایی ... پر از ترک و خش و وقت تحویل دادن فیلم هم باید کلی قسم و آیه می آوردیم که فیلم از اولش همینجوری بوده است .


با همه گیر شدن CD ، دوران ویدیو ها تمام شد و جز خاطرات شیرین و شیطنت ها و ترس هایش چیزی باقی نماند .

خاطره ای که اگر اینجا نمی نوشتمش معلوم نبود بعدها خودم هم به یادشان بیاورم .




+ ببخشید ... انقدر روده درازی کردم که داستان لامبادا کلا یادم رفت .

فردا شب ماجرایش را برایتان تعریف می کنم .

قول مردونه ...





++ این پست ناقابل را همینطوری تقدیم می کنم به سید عباس موسوی که برف زمستانی که او را دوباره به نوشتن وبلاگ برگرداند هیچ وقت نبارید ...



سید عباس - تابستان هشتاد و نه - بادآب سورت





نظرات 49 + ارسال نظر

نمردیم اول شدیم

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:04 http://tirajehnote.blogfa.com

به به
چه عجب!!!
ضمنا..اول!!

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:05 http://tirajehnote.blogfa.com

خب!
دوم!!!

تیراژه خانم من مقام اولیمو با احترام به شما تقدیم می کنم

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:15 http://tirajehnote.blogfa.com


شما لطف دارید غریبه ی آشنا


خب..برویم داشته باشیم که ادامه ی مطلب را...!

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:16 http://tirajehnote.blogfa.com

* برویم که داشته باشیم ادامه ی مطلب را..!!!!!!

دل آرام یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:21 http://delaramam.blogsky.com

به قدری ملموس تعریف کردی که انگار فصل مشترک خیلی از خاطراتمون یکی باشه ... حتم دارم همه هم سن و سالهای ما و البته بزرگترها خوب یادشون میاد چیزهایی که تو تعریف کردی رو ...
ممنونم برای این تداعی مو به مو خاطرات ...

ملودی یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:23


خیلی هم ممنون بابت این خاطره بازی .
هر چند سنمون به لامبادا قد نمیده اما این پست شدیدا نوستالژیک بود.
پس اشکال نداره که ادامه اون قصه رو ننوشتی.

عارفه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:24

من سه یا چهارساله بودم قرار بود بریم خونه یکی از دوستان بابا که فوق العاده مذهبی بودند قبلش به من سپردند که نگی ما فلان فیلم رو با ویدئو دیدیم منم از راه رفتیم گفتم اقای فلانی ما که فلان فیلم تو ویدئو ندیدیممممم

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:28 http://tirajehnote.blogfa.com

ما هم سال 70 ویدیو گرفتیم
قبلش گاهی از دوستانی که داشتند با همین دردسرهایی که ذکر کردید قرض بزرگترها قرض میگرفتند که دیگر چه میکردند و چه میدیدندشان به سن من قد نمیدهد اما اولین ویدیویی که دیدم رایادم است..اول دبستان بودم.پاییز 70..اگر اشتباه نکنم شوی گ.وگ.oosh بود..همان که تکه هایی از همه ی کارهای گوگوش را نشان میدهد با مقدمه ی ایلین ویگن..
چه دردسری داشتند مردم برای روزنه ای باز کردن به دنیای خارج از زندگیشان..به دنیای خارج از گفتگوی سیاsi و کوپنهای اعلام شده ی روغن و برنج و اخرین اخبار از فلان خانواده ی شهید و .. حالا گیریم به دیدن چندتا شو و فیلم آنور آبی یا هرچه
اما واقعا چقدر زندگی آن زمان بسته بود..همه چیز حول محور هر چه که سردمداران میخواستند مردم ببینند و نه فراتر از آن میگشت..الان با اشاره ی یک انگشت یا فشردن یک دگمه ی کیبرد دنیا و همه چیز فارغ از رنگ و لعاب های ناگزیرش پیش روی ماست..
نمیدانم کدام بهتر بود..شاید مردم آن زمان قناعت کرده بودند به روزمره ای که سهمشان قرار داده بودند و آرام تر و راضی تر بودند...شاید هم ما زیادی شلوغش کرده ایم و دست میاندازیم به پنجره های بی نهایت گشوده ای که پیش رویمان است..
نمیدانم..سنم شاید قد نمیدهد..

اون ترسها و لذت ها رو چه زیبا به تصویر کشیدین.یادش بخیر

تیراژه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:30 http://tirajehnote.blogfa.com

وصف جناب موسوی را زیاد خوانده ام
و چقدر دلم میخواست که با قلم این دوست قدیمی جناب باقرلو آشنا میشدم
کاش لینک وبلاگشان _ که انگار یخ زده به برفی که نباریده_ را هم میگذاشتید.

مریم انصاری یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:31

عااااااالی بود آقای اسحاقی.

ما هنوز هم که هنوزه، اون ویدئوی قدیمی و اون شوهای قدیمی رو داریم.

خواننده خاموش یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:35


یادش بخیر همه اون ترسها و محدودیتهای مزخرف

نامرد با خوندنت یادم افتاد که پیر شدم

ولی با اینهمه ممنونم به طرز بسیار زیبایی همه چیو تمام و کمال نوشتی

راستی این عکس خودتونه بابک خان ؟

ژولیت یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:38 http://migrenism.blogsky.com

من واسه اون لامبادای لعنتی تا این وقت شب بیدار موندم بعد تو اومدی بازوهای قارچی آرنولدو نشونمون می دی؟ چرا با احساسات جوونای مردم بازی می کنی آخه!
ولی ما هیچ وقت از اون ویدئوهای وی اچ اس نداشتیم تا وقتی که به لطف ایزد متعال ویدئو سی دی به بازار اومد! که همونم تو خونه ی ما خاک می خورد! چون در راستای اون کامپیوتر اومد!

فرزانه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:42 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خوب از اونجایی که بنده فقط یه سال از خدا کوچیکتر هستم از دیدن خانم های بدون حجاب و صحنه های یه کمی یواش متحیر نمی شدم بالاخره یه چند سالی زمان اون خدابیامرز هم بودیم تو این دنیا
اما یادمه که ما ویدئو نداشتیم یعنی پدرم که اهل این حرفا نبود. ما هم طوری تربیت می شدیم که کلا چیزی از پدرمون نخواهیم!! (یه همچین بچه های سر به راهی بودیم ما). در نتیجه شوی سال هفتاد رو سال هفتاد پنج خونه دوستی فامیلی بالاخره می دیدیم اونم اگه خیلی اصرار می کردن وگرنه من مغرور تر از اونی بودم که از کسی درخواست کنم. اما خواهرم تا خونه هر کی می رفت و از جیک و بوک دستگاه های صوتی و تصویریشون سر در نمی آورد ول کن ماجرا نبود ببخشید بهتره من خودم یه پست بنویسم و مصدع اوقات شریف نشم:))

فرزانه یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:43 http://www.boloure-roya.blogfa.com

یادم رفت بگم خداوکیلی ما نسل جزغاله نیستیم اون وقت؟

تارا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 23:55

بابک جان جان هفت جدت بگو قالب وبلاگتو چطوری طراحی میکنی؟

بی زحمت ایمیلت رو بذار تا جواب بدم

محسن باقرلو دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 00:04

واست گفتم که سر ویدئو یه بار چه حیثیتی ازم رفت !
داییم گفت فیلم خانوادگی از دوستات بگیر بیار ببینیم منم از همکارم توو نجاری که شغل دومش اجاره فیلم بود هف هش تا گرفتم و توی ساک قایمکی بردم تا نازی آباد ... دایی کلی مهمون داشت ... بعد از شام اولین فیلم رو گذاشت و تا تبلیغای اول فیلم بگذره رفت واسه خودش نوشیدنی بریزه کنترل ویدئو رم توو آشپزخونه جا گذاشت ... تیتراژ فیلم رفت و دایی تازه نشسته بود و همراه مهمونا زل زده بود به تلویزیون ... وسط صحرای آریزونا یه جیپ روباز از دور دورا می اومد ... اولش نقطه بود هرچی اومد نزدیکتر دوربین رفت پایین و وختی رسید به چرخای جیپ ، ماشین واستاد و دوربین رفت بالا ... چشمت روز بد نبینه کیا ! ... نیم سوپر ام نبود سگ مصصب ... تمام بود ! تمام !! عینهو کار من و آبروی من جلو دایی و مهموناش !!!!!

عسل دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 00:29 http://rozegar65.blogfa.com/

عی بابا من اومدم داستان لامبادای مشهور رو بخونم اونوقت صحبت ویدئو شده. بابک خان خوبه الان بعنوان جریمه یه ساعت بیرون خونه نیگهت دارن؟!

بولوت دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 00:34

اینا که مال دوران پارینه سنگین! آقا بهتون نمیاد انقدر سن و سال داشته باشیدا! ماشالا چه خوب موندید.

رهامیر دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 01:15 http://mystoryy.persianblog.ir

ما هم هنوز که هنوز فیلم های ویدیوای مون داره خاک می خوره! عجب نسلی شدیما؛با گسترش تکنولوژی همه چیز رو از یاد میبریم...
اینکه چقدر با این دستگاه خاطره داشتیم! اجاره نشین ها،عینک دودی و شوهای مختلف...
پست زیبایی بود .
ممنونم!

سمیرا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 08:23 http://nahavand.persianblog.ir

یادش بخیر چقدر خواهش و التماس کردیم تامامان راضی شد ویدئو بخریم حدودای 75 و اینا بود فکر کنم ...فقطم واسه دیدن شوهای جدید و نوروزی و فیلمهای کلوپ وگرنه کی جرات داشت از این صحنه های بد ببینه؟!!!

مریم راد دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 08:41

ویدیو ... و فیلم هاش ...
خیعلی خوب نوشته بودید
دست و پنجه تون همیشه توانا باد :)

از خاطره مستر باقرلو کلی خندیدم ..

ارش پیرزاده دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 09:02

عباس ....................................خیلی چاکریم
من خیلی این عباسش دوست دارم یه تیکه ماه

تلاش دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 09:30

مثل همیشه عالی بود..
اینقدر قشنگ از گذشته ها می نویسید با ریزه کاری ها که من خودمم یادم می افته که یه جاهایی اش واسه منم اتفاق افتاده..
و حالا دیگه با این فلش مموری ها سی دی رو هم باید فراموش کرد برادرم یه فلش داره شکل کلیده انداخته تو دسته کلیدش با همون هم می ره مدرسه!
فکر کن ما رو واسه یه عکس خانوادگی تو مدرسه می گرفتن اونوقت بچه های این دوره و زمونه چه ها نمی کنن و هیچ کسی هم خبردار نمیشه..

آوا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 10:41

یادش بخیر..چقدر باهاش فیلم هی دیدیم.
آیوا بودمال ما....اون زیبای خفته رو چقدر
دیدیم.ما هممون دختر بودیم.فیلمای چیز
اصن کسی هم نبود بگیره ما مستفیض
بشیمهمون در نهایت دزدعروسکها
و بزرگترم شدیم گربه آوازه خوان و اینا..
هی هی هی هی..یادش بخیر.....چه
روزایی بود..مررررررررررررررررررررررسی
یاحق...

محمد مهدی دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 10:43 http://mmbazari.blogfa.com



سلام

یه آقایی توی یه روستایی همسایه دوستمان بود گوشش سنگین بود ناشنوا نبود اما خیلی ضعیف بود ... یه شب ما رفتیم خونه دوستمون مهمونی نگو این آقای همسایه نامرد اونشب از این فیلم های ناجوری که جناب باقرلو در کامنت ها فوق اشاره داشته اند داشته نگاه میکرده و از اونجایی که گوشش سنگین بود صدای فیلم تا آخرش باز بوده و این بنده خدا فیلم نگاه میکرده و صدای بازیگر زن فیلم بود که توی کوچه هم شنیده میشد ... ( ملتی را به فیض رسانیده بود ) اونموقع ویدیو برای فیلم معمولی هم ترس داشت تا برسه همچین فیلمی اونم با صدای بلند ...من که از خجالت داشتم آب میشدم ...خلاصه چند تا از همسایه ها با عصبانیت و چند تاشون هم با کرکر و هر هر و خنده رفتند این بخده خدا را از آن حال بد نجات دادند ولی خدائیش خاطره ای شد واسه من و هر وقت هر کسی از ویدیو میگه سریع ذهنم میره سمت این بنده خدا ...

جعفری نژاد دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 10:43

مدرسه ی راهنمایی مون به دلیل شرایط خاصی که داشت خیلی تو درس و نمره سخت می گرفتن ... ثلث اول سال اول راهنمایی ریاضی شدم سیزده ... لا مذهبا اینقدر امتحانا رو سخت می گرفتن که خیر سرمون قد بکشیم . آقای پدر رو خواستن مدرسه و حسابی جلوش خجالتمون دادن با نمره ی ریاضی ...
اون روزا مد شده بود یه چیزایی به اسم کتاب فیلم ، غلط نکنم همین موسسه رسانه های تصویری هم تولید کننده اش بود . آقای پدر به خیال این که تاثیری داره تو پیشرفت علمی مون رفت یه دستگاه ویدئو با چند تا از این کتاب فیلم ها گرفت و ریخت جلومون و گفت بخوووووون و ببین تا آدم شی ...
بنده خدا خبر نداشت روزها که نیست عوض کتاب فیلم های ریاضی شوی هندی و بوکس " تایسون - فریزر " نیگا می کنم ...
ثلث آخر سوالای امتحان ریاضی رو منطقه می داد ، شدم 19.5 ولی خب تو اون یه سال اونقدر آتیش سوزونده بودم و درد سر درست کرده بودم که نمره های خوبم نتونست متقاعدشون کنه که نگهم دارن ... شوتم کردن نمونه مردمیه ته بلوار ابوذر
ولی خب خدا پدرشون رو بیامرزه ، اون سیزده ریاضی باعث شد یکی دو سال بعدش یه دل سیـــــــــــــر تایتانیک رو با همون ویدئویی که واسه کتاب فیلم دیدن ابتیاع شده بود ببینم ... بعید می دونم خود جیمز کامرون هم با دقتی که من تایتانیک رو دیدم به راش های فیلمش نگاه کرده باشه

محمد مهدی دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 10:45 http://mmbazari.blogfa.com


راستی این بادآب سورت خیلی جای قشنگیه ...خیلی ...

جناب سید عباس هم همیشه سلامت باشند انشالله ...

نینا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 10:54 http://taleghani.persianblog.ir/

نمیدونم چرا من هیچ علاقه ای به این شو و فیلمها نداشتم

مریم نگار(مامانگار) دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 11:16

..امان از این خاطره بازیای تو بابک جان...
...هم شیرینن..و هم تموم نشدنی !!
ما نیاز به خریدنش نداشتیم..جدیدترین شوها و فیلم هارو توی ویدئو خواهرم اینا می دیدیم...شوهرش عشق این چیزا بود...
یکی از شخصیتهای تاریخی و مبارزاتی مورد علاقه من چه گوارا بوده همیشه...یادمه روزای اولی که اومدم بلاگستون...لینک وبلاگ عباس موسوی رو با همین نام دیدم و قبل از تعطیلی آن...می خوندمش...
قلم شان که عالی ست.. از شخصیت و آگاهی و معرفت عباس آقا هم حکایتها شنیدیم...سلامت و موفقیت براشون آرزو داریم..کاش این قلمها تعطیل نشن...حیفه...

دنیا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 11:48

یادش بخیر. ویدیوی نوار کوچیک رو اجاره میکردیم البته قایمکی. بعدش به برکت سید نازنین در سال 69 ویدیو نواربزرگ خریدیم که هنوزم تعدادی از فیلماشو داریم. از فیلم عروسی یه زوج در آمریکا که همه خواننده های لس انجلسی دعوت بودند گرفته تا سلطان قلبها، روح، اشکها ولبخندها و و و. بعدشم که آنتن ترکیه اومد سال 76 از لامبادا هم نگو چقدر با دوستام تمرین میکردیم و چقدر دوستش داشتم. آقا بابک اگه لینکی برای دانلودش داری ممنون میشم اینجا بذاریش. مرسی از خاطره بازیت

من دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 12:26 http://ghezavathayam.blogfa.com

ما هم ویدیومون رو لای پتو پیچیدیم و آوردیم خونه. ما هم اولین فیلمی که دیدیم شوی لیلا بود
ما هم ....

مشق سکوت- رها دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 13:10 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

یادش بخیر،
پستتون منو برد به روزهایی که خیلی کوچیک بودم، اما یه سری دوستای خانوادگی داشتیم، هر دفعه یکی ویدئواجاره میکرد و میپیچیدیم توی چادر و هرشب خونه ی یکی بودیم

سهم بزرگترا فیلم دیدن بود، اما ما بچه ها دور هم جمع میشدیم و کلی بازی میکردیم

فالگیر دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 13:25 http://www.falgir64.blogfa.com

سلام
این همون "آیوا صدو ده" های معروفه بود یا مدل بالاترشه؟! اووو همه ی این حرفهات رو به صورت زیر پوستی میفهمم و دیدم و شنیدم و درگیرش شدم.عجب روزگاری بود.

chapdast دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 13:35 http://chapdastam.blogsky.com/

همه ی اینارو منم یادمه...
تازه قبل اینکه ویدیو بخریم خونه ی همسایمون می دیدیم... برنامه های ژانویه هم خیلی طرفدار داشتن اون وختااااااااااااا....
کامنت جناب باقرلووووووووو =)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
ی مدل دیگه این اتفاق باسه داداشم اینا افتاد...
نزدیکای عید بود و عموم اینا چن روزی خونه ما بودن... مامانم به داداشم گف بره از پسر خاله ئم چن تا فیلم و شو بگیره ک دور همی ببینیم... آقا قبل رسیدن داداشم اینا ب خونه، خاله م اینا زنگ زدن ک فلان نوار رو پلی نکنین ک ....
قشنگ یادمه مامانم و زن عموم همه ی ما بچه ها رو انداختن بیرون از اتاق و در رو هم قفل کردن و پرده ها رو هم کشیدن و تنا تنا اون نوارو دیدن... آخرشم نفمیدم تو اون نوار چی بود...

یه آدم تکراری دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 15:57

سلام
همه چیز رو گفتی الا خاطره فراموش نشدنی و همیشگی تمیز کردن هد ویدئو با اسکناس تمیز یا کاغذ رو.

الی دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 17:03

یادش بخیر ما هم دیر ویدئو دار شدیم ولی همون همسایه مون (که من دلم میخواست لامبادا بپوشم برم خونشون!) دستگاه (اسم دیگه ویدئو) داشتند و من اولین فیلمی که دیدم سلطان قلبها بود که البته همون هم سانسور میکردن.... ولی یادمه بعد از سلطان قلبها نوبت به آقایون میرسید و ما رو میکردن بیرون از اتاق ولی یه روز من گوش واستادم ببینم چی میگن که شنیدم یکی از پسرها میگفت اهههههههه انگار آبنبات میخوره !!!!!

chapdast دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 20:27 http://chapdastam.blogsky.com/

آدم تکراری جان بعدها ی سری نوار اومد ب بازار مخصوص هدپاک کردن بود :دی

محسن باقرلو دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 20:32

دو سه هفته دیگه آمار بازدیدات یه میلیون رو رد میکنه بچچه !
اونوخت باید اسمتو توی گینس بلاگ اسکای ثبت کنیم !

محسن باقرلو دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 20:33

خواستم اولین نفری باشم که پیش پیش تبریکشو گفته باشم
امضا:
خودشیرین باقرلو !

پروین دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 22:15

یاد این ویدیو ها بخیر
من توی اشکاف اتاق خوابم دوتا کارتن پر از این نوارها دارم که فیلم جمع های خانوادگی اند و مهمانی هایی که بعد از رفتن من از ایران، خانواده ام مثل یک آئین مذهبی از همه اشون فیلم میگرفتند و میفرستادند برای من. انقدر دلم میسوزه که وقتی به خانهء جدید آمدیم دستگاه وی اچ اس مون رو عین احمق ها انداختم دور. هی به خودم میگویم همه اشان را به زودی میریزم روی سی دی. اما انقدرررر زیادند :(

ارادت زیاد هم داریم خدمت عباس آقای عزیز

طوطی دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 22:33

یه چیزی بگم بخندی؟ ما تا همین الانم که در خدمتتون هستم ویدئو نخریدیم!

سولماز سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:59 http://arooseghogha.blogfa.com/

من دقیقا یادمه همه فامیل جمع میشدیم خونه داییم که اولین ویدئورو تو فامیل گرفته بود و بساط تخمه و میوه و ... رو به راه میکردیم و فیلمه شعله رو برای چندمین بار نیگا میکردیم
از آهنگاش چیزی نمیفهمیدیم ولی همرو حفظ بودیم همین الآنم آهنگش اومده تو کلم داره دور میزنه

منتظر سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 15:57 http://hamid35.persianblog.ir

سلام. خودمون ویدیو نداشتیم و خونه یکی از فامیلها چند تا فیلم هندی و خارجی و چند تا کارتون دیدم. ضمنا فیلمهای راکی و ... رو تو دبستان دیدم. وقتی که کلاس به بهانه های مختلف تشکیل نمیشد و میبردنمون به اتاق فیلم. وه چه لذتی داشت دیدن فیلمهای راکی میون سی چهل تا بچه جغله!!!!

عباس دوشنبه 17 فروردین 1394 ساعت 00:35

سلام اون کاست های کوچک رو بتاماکس میگن و ربطی به وی اچ اس نداره و اون کاست بزرگ ترها رو وی اچ اس میگن که رابطی بهم ندارن قربان

نیکنام سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 16:52

سلام انزمان سال60عموم یه ویدیو سانیو سلطنتی ازاین مکانیکی ها خریده بود ولای رختخواب قایم میکرد وفقط تعطیلات اخر هفته میاوردند وفیلم هایی که کرایه کرده بودیم نگاه میکردیم یادم یه سری فیلم چسب دار گذاشتیم وگپ هد پرید (شکست)البته این اتفاق مساعد شد باموشک باران تهران ومازمانی که رفته بودیم پشت شهرداری برای خرید هد اژیرقرمز زدند یادم فروشنده در پاساژفتوت داشت درمغازه رامیبست که برهپناهگاه ومن عموم اسرار داشتیم که هد را بمابدهد بعدبرود به هرحال بافروشنده به پناهگاه رفتیم وبعداز وضعیت سفید به اتفاق برگشتیم وگرفتیم انروز هرکی مارامیدید میگفت سرخوش والان کهحودسی واندی میگذرد فقط خاطره اش مانده

پرویز یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 22:57

یادش بخیر اون روزا ویدیو آیوا تو بورس بود،موبایل و کامپیوتر و این چیزا که نبود،داشتن ویدیو هم جرم بود.ولی با این حال دلو زدیم به دریا یه ویدیو خریدیم سیصد هزار تومن،اون موقع کلی پول بود برا خودش.چه فیلمهایی باهاش دیدم من چه خاطراتی داشتم باهاش من یادش بخیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد