جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

گفتمان صبحگاهی من و مامان با احساس تارزان



ساعت 9:30 دقیقه صبح است و من دارم توی رختخواب غلت می زنم .

ساعت 9:30 صبح یعنی اگر من شرکت باشم چای دوم را هم نوش جان کرده ایم .

ساعت 9:30 صبح یعنی من باید یکساعت و نیم پیش انگشتم را در جا انگشتی دستگاه حضور و غیابمان فرو می کردم اما نکرده ام .

ساعت 9:30 صبح به این معناست که من باید حالا سر کارم و پشت میزم باشم ولی نیستم .


هی چپ و راست می شوم و سرم را می کنم زیر بالش .

مانی به نقطه ای نامعلوم روی سقف چشم دوخته و تند تند دست و پا می زند .

سرم را می گذارم کنار دستش و تماشایش می کنم .

نگاهم می کند و لبخند می زند .

و بعد ذوق می کند و ریسه می رود .


بعضی وقتها یکساعت اضافه تر خوابیدن به اندازه یک هفته استراحت مطلق حال آدم را خوب می کند .

بعضی وقتها یکساعت دیرتر سر کار رفتن به اندازه چند روز مرخصی روزانه به آدم خوش می گذرد .


به مانی نگاه می کنم و می گویم :

بابایی ! خوش به حالت که قرار نیست بری سر کار

مانی لبخند می زند .


مهربان از خواب بیدار شده و با یک چشم باز نگاهی به من و بعد به ساعت می اندازد و می گوید : خواب موندی ؟

می گویم : نه ! بیدارم . می پرسد : چرا نمیری ؟ و من نمی گویم : دوست ندارم بروم .


همانطور ولو شده و خواب آلوده می گویم :

کاش بریم از این شهر

بریم یه جایی وسط جنگلای شمال

یه جایی که فقط درخت باشه و مه و نم نم بارون

نه رئیس داشته باشیم نه موبایل و نه اینترنت

نه ماهواره نه تلوزیون و نه حتی رادیو

فقط صدای پرنده ها و دارکوبا باشه و نفس درختا

یه کلبه خوشگل وسط جنگل می سازیم

چند تا گوسفند نگه می داریم با مرغ و خروس و جوجه

من میرم از جنگل هیزم میارم

تو میری از کوه آب میاری

من تخم مرغا رو جمع می کنم

تو شیر گوسفندا رو می دوشی

مانی هم تو دل طبیعت بزرگ میشه

بالای درختا

تو دامن زمین و جنگل و ابرای آسمون

تازه میتونیم چهار پنج تا بچه دیگه هم بیاریم

نظرت چیه ؟


مهربان چشمش را باز می کند و نگاهی به من می اندازد و می گوید :

نکنه هر روز دیر میری واسه همینه ؟ نکنه انداختنت بیرون میری سر ایران خودرو هلیکوپتر چوبی میفروشی ؟

میگویم : نه بابا ! حس و حال کار رو ندارم .

می گوید : پاشو برو گمشو سر کارت . میندازنت بیرون اون وقت باید بریم جدی جدی تو طبیعت بخوابیم تو چادر کنار خیابون.


بلند می شوم .آبی به دست و صورتم میزنم و چونان امیری که از آخرین فتوحاتش قرن ها می گذرد امارتم را ترک می کنم

اینبار با دو ساعت تاخیر ...






+ تولدت مبارک دوستم




نظرات 51 + ارسال نظر
مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:06

این از اول شدنم

اولللللللللللللللللللللل

فرشته دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:06

"بعضی وقتها یکساعت اضافه خوابیدن به اندازه یک هفته استراحت مطلق حال آدم را خوب می کند .

بعضی وقتها یکساعت دیرتر سر کار رفتن به اندازه چند روز مرخصی روزانه به آدم خوش می گذرد ."...

واقعن با این قسمت موافقم شدیدددد...

مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:08

سلام بابک جان

ینی لایک در حد تیم ملی
به این پستتتتتتتتتتتتت

ارادت

فرشته دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:08

تولد باغبان لاله ها هم مبارک باشد

مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:12

اول اینکه آی خوب گفتی
مخصوصا این روزای اخر شهریور
که هنوز ساعت جدیده
انگشت زدن و ثپت حضور
کار حضرت فیله
آی می چسبه
آی می چسبه
این ده دقیقه یه ساعتی که صبحا
بیشتر می خوابی انداز یه خواب
یه روز کامل بهت می چسبه

ای گفتی

سارا دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:16 http://haleman1.blogsky.com

اقااااااا منم میام شمال منم میام مانی رو نگه میدارممممممممممممممممممم منمممممممم میااااااااام

بیا
فقط سارا ما پول نداریم حقوق پرستار بدیم
باید معامله پایاپای کنیم
تخم مرغ قبول می کنی ؟

yasna دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:17 http://delkok.blogfa.com

میگم ببخشید پسر عمو شرکتتون کارمند جدید استخدام نمیکنه من بیام .. بعد هر روز دیر برم سرکار کسی کارم نداشته باشه هان؟
خیلی از این کارا دوست دارم به خدا....
بعد فکر چی میگن تو شرکتتون ... میگن این اسحاقی رو کجا دلمون بذاریم... ای خدا...
ای خدا پنهون نیست .. ازتو هم پنهون نباشه.. من تا حالا اسحاقی ای ندیدم که صبح زود رفته باشه سرکار....

والا از همین یه اسحاقی که استخدام کردن پشیمونن

سارا دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:17 http://haleman1.blogsky.com

خیلی پست خوب و دوستداشتنی ای بود

ممنان

مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:18

دومندش اینکه
اغا شما تشیف فرما شوووو
واست نه حالا اندازه همه دوران
با زن نشستگی
که اندازه چند روزی همین فضا و
همین محیط که گفتی رو تجربه
خواهی کرد داداشی
اغا
شمال این روزای اخر شهریور
آی می چسبه
آی می چسبه
بابک جان
باز نگم
پاشو بیا
فردا مدارس باز می شه
مانی میره مدرسه نمی تونیا

هی دل ما رو آب کن

مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:21

سومندش اینکه
همه تلاشم اینه
که بتونم واسه رادیو جوگیریات
چیزی اماده کنم
اگه نشد دیگه شرمنده
اغا
میشه به زبون محلی هم حرف زد تو رادیوتون
شه برار دا

آره
زبون محلی خیلی خوبه

جودی آبوت با موهای مشکی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:22 http://judylonglegs.blogfa.com

اون! چه برخورد خشنی

مهرداد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:24

اخریشه
اغا
یک حال میده
از پی سی و نت شرکت
کلی مطلب بخونی و
کامنت بدی
اصن هر چیز مجانی
آی می چسبه
آی می چسبه

جعفری نژاد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:39

تپل جااان

بچه ی کجایی اینقدر شجاعی؟
می خوام بدونم تقسیم کار رو پیش کدوم آدم منصفی مشق کردی که وسط جنگل بین کلی دار و درخت هیزم جمع کردن رو گذاشتی تو لیست کارهای خودت و مهربان رو می فرستی بالای کوه آب بیاره؟!!

بعدشم حرف SMS ایم رو در مورد سریال ها پس می گیرم، آدمایی مثل من و تو جنبه ی فیلم فانتزی دیدن ندارن. جوگیر می شن شتک می زنن وسط همین زندگی نیم دار و هم دو زار عایدی آخر ماه.

هنوز دو ماه نیست از شر مموتی و عنتر بازیاش راحت شدیم آقا خوشی زده زیر دلش فاز Jungle Book برداشته واسه ما

قربونت برم
چشمه همین بغل کلبه است
کار سختا رو خودم برداشتم

نیمه جدی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:39

به کلوپ تاخیری ها خوش اومدین! یعنی من یه پرونده دارم به قطر یه متر! بعد توش پره از نامه های کسر کار و اخطار برای غیبت و تاخیرو ...
خلاصه به قول آقامون همین تاخیراست که اسلامو زنده نگهداشته!

شما که روی شیرازی ها رو کم کردی فاطمه جان

نیمه جدی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:46

چقدر این عکسه قشنگه . یهو باهاش پرت شدم وسط یه جنگل بی نظیر

آره
عکس محشریه
فقط اون دو تا صندلی اگه راک بود بهتر بود

دل آرام دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 14:55 http://delaramam.blogsky.com

آخ گفتی از جنگل و مه و نم بارون... آرامش آرامش آرامش...
اگه گذرتون افتاد اون طرفها و موندنی شدین، من هم میام بهتون سر میزنم. آخه من خودم عازمم...

جدا میفهمم حست رو، یک ساعت خوابیدن وسط اونهمه مشغله و مسئولیت و روزهای شلوغ، حس خوشایندی میده به آدم. یعنی یک ساعت برای خودت بوده... برای خود ِ خودت...

خالی نبند دلی
تو خودت تا ساعت یازده می خوابی بدون سرخر
چه می فهمی حال ما کارمندا رو ؟

مریم دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:18 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

با عنوان پستت فکر کردم سرما خوردی و برای اینکه مانی از تو نگیرنش رفتی خونه مامان ناهید
حالا چ ربط به مامان داشت؟؟؟
ولی خورد و خوراک رو از جنگل میارین لباس و اینا رو با چ پولی میخواین بخرین؟؟؟

خیلی باحالی

رضوان دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:19 http://zs5664.blogsky.com/

سلام
آخه خدارو خوش میاد مهربان بره آب بیاره و شما تخم مرغ جمع کنی؟؟؟؟
اون جنگلی که میگین اینترنت هم وصل میشه ایا؟؟؟؟؟
مانی چقد یه سقف علاقه داره حتمن فرشته هاش اون بالا رو سقفن!!!!
ازهمه این چیزایی که گفتی من فقط دنبال آرامشش هستم
برای امرار معاش میتونی چوپون بشی خیلی درآمد داره یا میتونی بادمجون و گوجه و انارترش و لوبیا شیرین و لوبیا سبز و اینا بکاری فصلش که شد بیاری تو بازار روز بفروشی تخم مرغ و اردک و شیر و ماست و اینا هم خیلی طرفدار داره !!!این خانمای روستایی که محصولاتشونو میارن بازار بیشتر فروش میکنن تا بقیه فروشنده ها!!!!

تو روستای ما یه آقایی هست چوپونه،شورای محل هم هست،چارمین بچش هم توراهه یه خونه هم تو همون محل برا خودش خریده و خانوادگی لاغر اندامن!!!!خانومش که خیلی کار میکنه بیچاره اگه من یه روز جای اون باشم مطمئن باش جان به جان آفرین تسلیم خواهم کرد!!!!
فقط آرامش و سکوتش را عشق است!!!!

ببین حاضره منو به عنوان فرزند پنجم قبول کنه ؟

حقدوست دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:19 http://www.bia2mofid.persianblog.ir

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل][گل]
[گل]
دوست ارجمند سلام
وبلاگ جالبی دارید.
اگر مایل بودید برای مطالعه مطالب زیر تشریف بیارید:
***********
[گل] یکی از نمونه قدرتهای خدا در تخم حیوانات
***********
[گل] احادیث بسیار زیبای این هفته؛ سه نشانه منافق در کلام رسول خدا(ص) + کسانی که شیعه آل محمد(ع) نیستند
***********
[گل] پاسخ شیخ بهایی(ره) به شعر یک سنّی
***********
[گل] راهی آسان برای ادای قرض، گشایش زندگی و توفیق رفتن به حج + راهی برای ورود آسان به بهشت
***********
[گل] از مطالبی که در مورد زندگی و خلقت «جن» نوشتم هم دیدن کنید.[گل]
***********
منتظر حضور و نظرات ارزشمند شما گرامی هستم
www.bia2mofid.persianblog.ir
[گل]
[گل][گل][گل]
[گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]

منتظر حضور و نظرات ارزشمند من گرامی نباش
من در مورد تخم حیوانات چه نظری دارم آخه مرد مومن ؟

مریم دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:19 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آخ چقدر قیافه ات دیدنی میشه وقتی سر چهارراه ایران خودرو داری هلی کوپتر چوبی میفروشی

وقتی زدم زیر اسفند دود کنت چادرت آتیش گرفت قیافه تو هم دیدنی میشه

باران پاییزی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:26 http://baranpaiezi.blogsky.com

مهربان بانو چی باحال تهدیدتون کرد آقای اسحاقی. بخدا بلند بلند خندیدم. شانس آوردم کسی نیومد تو اتاق (محل کارم)
عاقا ما که ازین موهبتا اطرافمون هست هم آرزوشو داریم.
امیدوارم بهمین زودیها به آرزوتون برسید فقط با بچه وسط جنگل یکم سخته ها فکر مهربان بانو هم باشید.
عکس از پسر زیبا رو ی چشم عسلی تو دل برو و دختر کُشتون نمیزارید؟؟؟؟؟

چشم

رضوان دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:27

به قول آقای مهرداد: شه برار دا چنه ته دل درد دره

سمیرا دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 15:32

بابک همه اینهایی را که گفتی خیلی خیلی عالیه ، ولی برای یه مدت ، اونم کوتاه .
همه ما بعد از یه مدت زندگی در این شهر شلوغ و پر صدا به یک کوچ موقت و آروم نیاز داریم که خودمون باشیم و خودمان ولی مطمئن باش دوباره بعد از یه مدت دلمون پر میکشه برای تمام اونایی که گذاشتیم و رفتیم!
تولدت مبارک باغبان جان.

حق با شماست

گنجشک پرگوی باغ دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 16:09 http://gholakeyadha.blogfa.com/

مرا به جایی ازین جهان خراب پرت کردی...........

ممنون
در مورد لینک هم صاحب اختیارید

باغبان دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 16:15 http://www.laleabbasi.blogfa.com

حس و حال "امیری که از آخرین فتوحاتش می گذرد" برام خیلی آشناست
با کامنت سمیرا بانو صددرصد موافقم دیدم که میگم

+ممنونم آقای اسحاقی
ممنونم فرشته
ممنونم سمیرا بانو
...

خواهش می کنم
تولدت مبارک

نینا دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 16:50 http://taleghani.persianblog.ir/

امیر به سلامت باد
سلطان بانو راست میگوید

شما موضعت رو معلوم کن

خاطره دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 16:50 http://khaterehfunny.blogsky.com/

ختم60000صلوات تقدیم حضرت رضا(ع)سهم شما6صلوات و ارسال به 6 نفر*لطفا قطع کننده زنجیر نباش انشا... روز تولدش هدیه بگیری*

آقای دنتیست دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 17:15

یعنی اگر روزی بخوان منو شکنجه بدن، باید بخوابوننم، بعد هی بگن پاشو صبح شده باید بری سرکار!... خودم به تدریج زجر کش میشم :|

هییی دس رو دلم نذار دکتر

جودی آبوت با موهای مشکی دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 17:46 http://judylonglegs.blogfa.com

منم یکی از کلاسام رو 30 دیقه بیشتر میخوام و تاخیر دارم
خعلی بیشتر درس رو میفهمم

احتمالا استاد هم سی دقیقه راحت تره

نیلوفر دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 17:46 http://gorkhejevalang.blogfa.com

بابک آخه چرا وبلاگ مانی رو آپ نمیکنی؟چرا عکسشو نمیذارید؟من هر روز به امید دیدن مانی این جا رو باز میکنم.

چشم

محسن باقرلو دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 17:58

مدیون منین اگه اون شیر و تخم مرغا رو تنها تنها بخورین !!

چشم

ایران دخت دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 18:05 http://dokhteiran.blogsky.com

سلام
چه سخته این دل کندن از بهترین محبوب دنیا "بالش"...
قشنگی زندگی همین به زور کندن از رخت خواب و با زحمت بیرون زدم از خونه س...
خدا قوت امیر پرشوکت سیاره s124m

شما اسم سیاره ما رو از کجا بلدی ؟
نکنه جاسوس سیارک متخاصم ایکس 666 هستید ؟

نیره دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 19:37

یه شعری هست مال ناظم حکمت
میگه نمیدونم چرا شهری میخواد بره ده
دهاتی میخواد بیاد شهر!!!

واسه اینکه مرغ همسایه غازه

مریم راد دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 20:16

با یه حساب سر انگشتی و این کامنتا
به نکته ی جالبی می شه پی برد

که همه می رویم سر کار

همه ناراضی هستیم که صبح باید جهت برآورده شدن آرزوی های دیگران برویم سر کار

بعد هم یه عالمه ایده داریم مثل جنگل زیستی که عملی نمی کنیم شان

... بعد الان می شه مشاهده کرد که انقد زیادیم که می تونیم بریم خودمون یه شهر تو جنگل بزنیم و زندگی کنیم و اینها....

و احتمالا وقتی همه فرار کنن به جنگل باید از جنگل هم فرار کرد به کرات دیگه

خورشید _ دنیای خورشید دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 20:21

سلام
من فایل خاطرات مدرسه رو فرستادم. شرمنده که دقیقه نودی شدیم دوباره .

تایید بفرمایید لطفا

مرسی

ممنونم رسید

ف رزانه دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 20:25

چه خبر بوده اینجا
جدول و رادیو ایول ایول
باید چقد صبر کنیم واسه شنیدن این رادیو؟

در مورد این پست هم بسی حال خوب کن بود
کاش میشد ...
تولد لاله عباسی مبارک باشه

مرسی

روناک دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 20:34

به نظر میرسه این موضوع اپیدمی شده.چون من هم چند وقته که 9 میرسم سر کار و هر شب هم که میخوام بخوابم به این فکر میکنم که چیا دارم که بفروشم و بگذارم بانک و سودش رو بگیرم به جای حقوق که نرم سرکار ولی احتمالا دچار وابستگی به کار شدم و کارم عاشق من شده که نمیگذاره جدا بشم ازش.
---
مانی عزیز دل

اگه کارها انقدر شعور داشتند که اینطوری نمی شد
بلانسبت کار شما معمولا کارها خیلی بیشعور هستند

پدیده بانو دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 21:54

من خیلی وقته رویای زندگی تو یه همچین جتیی رو دارم...راستش اقداماتی رو هم در راستلی رسیدن بهش به انجام رسانیده ایم....تقصیر آقامونه که به این زندگی ماااادی چسبیده

خوش به حالتون

پروین دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 22:00

ای خدااااا ...... کاش میشد. من رو هم ببرید با خودتون. اما از همین حالا گفته باشم من آب از کوه نمیارم. کلبه ام باید لوله کشی باشه. هیزم هم نمیتونم بشکنم. اما مرغ ها رو اگر پیشت کنید، شاید تخم مرغ ها را جمع کردم!!!!

قدمتون روی چشم
شما بیاید چشم

ماهک دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 22:02

درود بر شجاعت شما. من که جرات نمیکنم ده دقیقه دیرتر برم سرکار . ولی واقعا حس و حال خیلی خوبیه نفس کشیدن تو این جنگلای شمال .

آره واقعا

مریم دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 22:18 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

اولا اسفند نه و اسپند
دوما من اسپند دود نمیکنم گُل میفروشم

مریم دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 22:24 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

معاملۀ پایاپای
تخم مرغ دربرابر پرستاری
ای خدا بگم چیکارت کنه بابک
اونقدر خندیدم داد مامانم رو در آوردم
فکر کن
سارا هر روز صبح بیاد از مانی پرستاری کنه و دم ظهری که میره مثلا 5تا تخم مرغ بهش بدین
دوباره روز بعد
وااااااااااااااااااااااااااای

آذرنوش دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 23:17 http://azar-noosh.blogsky.com

دم مهربان گررررررررررم

تـه تغاری دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 23:17 http://ssmall.blogsky.com/

الان یهو چشم به ساعت افتاد و بدو بدو نفهمیدم چی گفتم و فرستادم
فایل صوتی یخ من به دستون رسید ؟!!!
تجربه نداریم ما ببخشید دیگه اون ته مها اخراش جا بدین صدای مارو !!!!!

تـه تغاری دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 23:19 http://ssmall.blogsky.com/

لذتی که در خواب 5 دقیقه بیشتر صبح ها و یکم دیگه بخوابم و ساعت رو برای 5 مین 5 مین بعد کوک کردن هست توی خواب های جمعه نیست

محسن باقرلو دوشنبه 25 شهریور 1392 ساعت 23:32

آقا ما هم فرستادیم صداهامونو واسه بازی
ببخشید دیر شد ... دم شما گرم ...

گلدونه سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 09:07 http://tondokhond.persianblog.ir/

خیلی وقتا ازاینکه با عجله از تخت بیام بیرون و آغوش همسرم رو ترک کنم غصه ام میگیره. با خودم میگم لذتهای زندگی همین لحظه هاست و لحظه های قشنگ روبه خاطر نخوردن تاخیر از دست میدم.
کار خوبی کردین دو ساعت سه سعات مرخصی برای لحظه ای تو بهشت بودن ارزشش رو داره

ب.ر سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 11:41 http://biparvabash.persianblog.ir

ﺟﺎﻧﺎ ﺳﺨﻦ اﺯ ﺯﺑﺎﻥ ﻣﺎ ﻣﻴﮕﻮﻳﻲ....
ﺧﻮاﺏ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﻲ اﺯ ﻋﺴﻞ ﻫﻢ ﺷﻴﺮﻳﻨﺘﺮﻩ...

بوسه ی زندگی سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 12:55 http://kisslife.blogsky.com

آی گفتین دلم هوس این طبیعت رو کرد مثل شمال حتی چند روز بدون دغدغه شهر نشینی و تکنولوژی و فلان و فلان ...

سارا سه‌شنبه 26 شهریور 1392 ساعت 14:57 http://haleman1.blogsky.com

باشه قبول ! تخم مرغم ندادید اشکال نداره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد