جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بخت همیشه باخته

+ قسمت اول



و حالا ادامه داستان :


- اگه به حرمت ریش سفید آقا رحیم نبود ، والله همونجا دم در ، سرش رو می بریدم .


کربلایی این را گفت و همانطور که تکیه داده بود به پشتی ترکمن ، یک زانویش را بغل گرفته و تند تند تکان می خورد . با عصبانیت لبش را به دندان می جوید و مدام زیر لب استغفرالله می گفت .

هرچقدر سعی کردم با ایما و اشاره به عمو رحیم حالی کنم که حرفی بزند و کربلایی را آرام کند اما انگار خودش را زده بود به کوچه علی چپ و لام تا کام سخن نمی گفت و لب از لب وا نمی کرد  .

همین که حاضر شده بود بعد از آن گندکاری ، همراه حمید بیاید خانه کربلایی ، سنگ تمام گذاشته بود . نمی دانم حمید چه اصراری داشت که این آشتی کنان انقدر رسمی برگزار بشود ؟ صد بار گفتم : مرد مومن ! خودت دم غروب یه توک پا پاشو برو دم مسجد . کربلایی که از مسجد اومد بیرون برو دستش رو ماچ کن و بگو غلط کردم . اونم که دلش از سنگ نیست . آدمه نه آدم آهنی . وقتی ببینه تو نادمی و جلوی جمع داری عذر خواهی می کنی دلش به رحم میاد . اما حمید راضی بشو نبود . 


می گفت : چون عمو رحیم رفیق قدیمی کربلاییه اگه با هم پاشیم بریم خونه اش عذرخواهی ، شاید نقشه مون گرفت . این کربلایی همچین از دست من شکاره که اگه تنها برم جلوی چشمش میگیرتم به باد کتک . 


دست آخر هم انقدر پیش عمو رحیم عجز و لابه کرد که او دلش نرم شد . می گفت : عمو رحیم ! شما بزرگتر مایی . شما  ریش سفید مایی . مگه آقام خدا بیامرز رفیق گرمابه و گلستان شما نبود ؟ مگه من گناه کردم ؟  مگه خدای نکرده بی عفتی کردم ؟ خب دلم پیش راحله است .خاطر خواهی که عیب نیست .ای تف به این بخت کچل . ای دستم بشکنه که هر بار خواستم خودم رو پیش آقاش شیرین کنم، گند زدم . من چه می دونستم اون سگای پدر سگ دنبالم می کنن ؟ خب تنگم گرفته بود عمو . با اون وضعیت میومدم وسط صحنه خوب بود ؟ به خدا اگر می دونستم اینطوری میشه همون پشت مشتای قلعه میذاشتم سگها بیان پاره پوره ام بکنن اما اینطوری ناراحتی شما و کربلایی رو نبینم . بیا و در حق من پدری کن . بیا و منو با کربلایی آشتی بده . به خدا من نیتم خیره . من دلم پیش راحله است .



 

+ اگه به حرمت ریش سفید آقا رحیم نبود ، والله همونجا دم در ، سرش رو می بریدم .


دیدم آبی از عمو رحیم گرم نمی شود و ناچار خودم  باید میانه میدان را بگیرم :

- کربلایی ؟ شما که به مهمون نوازی شهره خاص و عامی . این چه حرفیه ؟ مهمون حبیب خداست . یعنی که چی سرش رو می بریدم ؟

کربلایی گفت :

+ مهمون؟ این مهمونه ؟ با اون افتضاح می خوای نوازششم بکنم ؟ باور کن خیلی دلم می خواد همچین بنوازمش . و دستش را مثل باد بزن جلوی صورتش تکان داد :

این پسر آبروی منو برد . حیثیت برای ما نذاشت . توی بیست تا پارچه آبادی از یه الف بچه هم بپرسی دهه ی محرم کجا میری  ؟ میگه تعزیه خاتون آباد .

از شهر ، مردم میان برای تعزیه ما . یادت نی ؟ یادت نی از تلوزیون اومدن فیلم گرفتن توی اخبار پخش کرد ؟ هیات ما آبرو داره . تعزیه ما چشم و چراغ این آبادیه . دیدی این پسره سوسول جلوی کس و ناکس چطور با آبروی ما بازی کرد ؟ هی هی هی ...


حمید تکانی به خودش داد و خواست چیزی بگوید که با چشم و ابرو منصرفش کردم . رو به کربلایی گفتم : کربلایی ! این بنده خدا که کاری نکرده .

کربلایی مثل اسپند روی آتش همچین از جایش پرید که من و عمو رحیم و حمید نزدیک بود از ترس قبض روح بشویم . صورتش گر گرفته بود و داشت دندان هایش را به هم می سائید  :

کاری نکرده ؟ کاری نکرده ؟ لابد من بودم که ...ون لخت داشتم تو میدون ده جلوی چشم خلایق یورتمه می رفتم ؟ 

و بعد از روی عصبانیت و شرم نگاهش را از حمید و عمو رحیم دزدید و چشم دوخت توی چشم من و گفت : این پسر کاری کرد که من تا عمر دارم نمیتونم سرم رو جلوی خدا و خلق خدا بلند کنم . بازم میگی کاری نکرده ؟


مانده بودم چه در جواب کربلایی بگویم که حمید مثل بچه مدرسه ای ها که از معلم برای دستشویی اجازه می گیرند دستش را بالا گرفت و گفت : ببخشید کربلایی !!!! ؟

کربلایی اخم کرده بود و به حمید نگاه نمی کرد . حمید گفت : من اشتباه کردم . منو ببخشید . به بزرگی خودتون . به حق این ماه محرمی . به خاک آقام قسمتون میدم منو ببخشید کربلایی .


کربلایی که انگار با شنیدن اسم محرم و پدر مرحوم حمید تحت تاثیر قرار گرفته بود نگاهی از سر ترحم و دلسوزی به حمید انداخت و خواست حرفی بزند که پشیمان شد و دوباره زیر لب استغفار کرد  . عمو رحیم چشمکی زد و من هم حمید را به سمت کربلایی هدایت کردم و گفتم : شما چشم و چراغ این ولایتی . خدا از بزرگی کمت نکنه کربلایی .  بزرگتر که از کوچیکتر کینه به دل نمی گیره .

حمید هم مثل قرقی شیرجه رفت روی پای کربلایی و شروع کرد به بوسیدن پایش .

کربلایی با بی میلی او را بلند کرد و یکهو عمو رحیم آن دو را هل داد توی بغل همدیگر و حمید و کربلایی هم شروع کردند به بوسیدن هم . حمید دستهای کربلایی را می بوسید و به وضوح می شد دید که اخم وا نشدنی صورت کربلایی دارد محو می شود و لبخندی کمرنگ جایش را می گیرد .


خوشحال بودم که این رفیق دیلاق و بدردنخور ما هم بالاخره توانسته توی تمام عمرش یک کار را درست و سلامت تمام کند اما خوشحالی من زیاد دوام نداشت . نمی دانم از قبل برای اینکار نقشه کشیده بود یا اینکه یک آن با مهربانی کربلایی جوگیر شد . اما خوب که فکر می کنم می بینم این همه اصرارش برای اینکه حتما عمو رحیم هم همراه ما باشد بی دلیل نبوده . این دیوانه از قبل فکر همه چیز را کرده بوده هرچند که درک نمیکنم واقعا به چه چیز فکر می کرده وقتی داشته این نقشه احمقانه را می کشیده است . 


کربلایی ، حمید را که خم شده بود و اصرار داشت دستهای او را ببوسد بلند کرد و لبخندی زد و گفت : بسه دیگه پسر

حمید هم که لبخند را برای اولین بار در صورت کربلایی می دید بدون هیچ مقدمه ای پرسید :

کربلایی ! میشه منو به غلامی قبول کنید ؟


عمو رحیم انگشت سبابه اش را با دندان می گزید و من هم دهانم از تعجب باز مانده بود . فکر کردم اشتباه شنیده ام .

لبخند نصفه و نیمه کربلایی روی صورتش ماسید و رو به عمو رحیم گفت : هااااااا ؟ این چی میگه رحیم ؟


حمید که دستهای کربلایی روی شانه اش بود با خجالت و بریده بریده به کربلایی گفت : اگه اجازه بدین می خواستم راحله ،یعنی  راحله خانوم رو از شما خواستگاری کنم . البته الان که نه . بعد محرم و صفر ....






نظرات 144 + ارسال نظر
تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:27 http://tirajehnote.blogfa.com/

ها ها ها
چه اوضاع قاراشمیشی!
حمید بیچاره..حمید بی نوا...
ایشالا که آخر محرم و صفرِ داستانتان، این پسرک ساده دل هم به مراد دلش برسد.
مرسی اسحاقی. خوب بود و شیوا و جذاب. دم هردوتان گرم "رغبا"!!!

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:28

اول

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:34

خسته نباشی قربانت گردم :-)


و اما اصل مطلب:

ای من شیکارم از هر چی ریش سفید و آدم فضوله!!
اصن چه معنی داره یارو یه کاره بلند شده رفته پا در میونی
اصن بعضی از گند کاری ها هیچ رقمه صاف و صوف نمیشه
اصن من جای کربلایی بودم نعش دخترم رو هم روی کول این پسره ی دست پا چلفتی ِ بد شانس نمی ذاشتم


می بینم کف کله ات کچل شده بس که فسفر سوزوندی واسه ترمیم رابطه ی حمید و کربلایی
یه تنفس کوتاه بگیر، یه آشی برات پختم فردا شب، یه وجب روغن روشه
هرررررررررر

مهرداد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:35

ارادت بابک
خوب بود
این که تو پیش دستی کردی
راحله رو واسه حمید از کبلایی
خواستگاری کردی خوبه
محمد جعفری نژاد باس بابت
معرفتت ازت تشکر کنه
داستان رو انداختی تو مسیری که
فردا خیلی راحت میشه ادامش داد
مرسی بابک
درست نبود اذیشتش کنی
جعفری نژاد با کلی ذوق وشوق اومده بود
تو دوئل
باید بهش روحیه میدادی
که با این کارت خیلی بهش حال دادی

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:36

می بینم که توپ افتاد تو زمین رغیب
حالا مملی جون خودت میدونی و این حمید بینوا
ببینم چطور دست این دو تا جوون رو میذاری توی دست هم .
نگو نمیشه که مقصر خودتی
می خواستی جوووون دلداده مردم رو با او فضاحت جلوی خلق بی آبرو نکنی
آره .. ببینم چطور آبی رو که ریخته جمع می کنی

دوستان طرفدار جوگیریات امشب همه شام اینجا دعوتید . دور هم می خوایم غذایی بزنیم بر بدن و به آقای بلاگر بخندیم دسته جمعی . هرررررر

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:38

آره دیگه مهرداد جون
ما طالاقونیا هم غریب نوازیم
هم رغیب نواز

اردی بهشتی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:38 http://tanhaeeeii.blogfa.com

خدایااااااااا این راحله رو به حمید برسووون!

ساجده یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:38 http://www.ayatenoor.blogfa.com

آقا خیلی خوبه این داستان...درسته که ما طرفدارِ آقای جعفری نژاد هستیم ولی شما هم کارت درسته...خدا کنه نفراول باشم :)

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:39

ای بابا به خاطر چند ثانیه نظر تیراژه جون زودتر از من ثبت شد!!
خواستم بگم چه مدیر روابط عمومی فعالی هستم
...
بابک جان؛
اگرچه ما در تیم "رغیب" جان شما می باشیم ولیکن از حق نگذریم از قلم شما انتظارات بیشتری می رفت... آشتی کنان را بسیار فانتزی و مصنوعی جلو برده اید و بدتر از آن ، انتهای داستان می باشد!
چونان سرزمین ویرانی که دکتر" ا.ن "به دکتر "ر" تحویل داد داستان را به "رغیب" تحویل داده اید....
لیکن واضح و مبرهن است که پیروز این میدان کسی نیست جز آقای بلاگر جوان
هرچه زودتر به این امر اعتراف کنید بهتر است؛
از ما گفتن بود...باشد که رستگار شوید

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:39 http://tirajehnote.blogfa.com/

این غریب نواز و رغیب نواز رو خوب اومدی اسحاقی!

اردی بهشتی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:40 http://tanhaeeeii.blogfa.com

بچه ها گفتن امشب ما دعوتیم به دسپخت مهربان من جدی نگرفته بودما!
به به !

ساجده یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:42 http://www.ayatenoor.blogfa.com

وااااااااااااااااااای کامنت منو ببین .چندمم؟؟؟خخخخخخخخخخخخخخخخ زهی خیال یاطل...شما با این همه طرفدار چرا انتظار داشتم نفر اول باشم...

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:42 http://tirajehnote.blogfa.com/

اردی بهشتی؟
دستپخت مهربان؟!

منو با خودت ببر...منو با خودت ببرررررررر...(با صدای گو.گو.ش!)

فروغ یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:42

به به! عجب دوئلی شده!دمتون گرم.
آقا شام چی دارید؟
چیپس و ماست موسیرش با من
حالا باید منتظر باشیم ببینیم آقای بلاگر فردا شب چی رو میکنه؟
آخر هفته هم که حتما عروسی آقا حمید افتادیم...

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:43

نسیم جان
همه کامنت روحیه خراب کنت به کنار
اون دکتر ا.ن رو خیلی بی انصافی کردی
یعنی اصلا این مقایسه چنان حالم را گرفت که مغزم پوکید
آخه ضربه انقدر کاری ؟

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:44 http://tirajehnote.blogfa.com/

ساجده جان
من کمی سرعت مطالعه کردن ام بالاست برای همین سریعتر کامنت گذاشتم.
اول و آخر نداریم که..شما در نظر بگیر که اول هستی دوست من.

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:45

:-)))

داداش گلم
سعی کن امشب رو خیلی خوب استراحت کنی
فردا هم کارهای سنگین انجام نده ترجیحن
می خوام همین ساعتا یه درس خووووووووب بهت بدم. که همچین یه چند روزی از خلسه در نیای

والا این حمید ما دیگه آب از سرش گذشته، خشتک از پاش افتاد باکیش نبود، واقعن خیال کردی با خواستگاری از راحله خیلی گند زده؟!! فردا شب رو داشته باش پس
هرررررررررر (آیکن صدای خنده ی "برونکا" که روی تپه ها ایستاده و به چوبین هار هار می خنده)

اردی بهشتی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:47 http://tanhaeeeii.blogfa.com

آقا بابک جدا از طرفداری و حمایت و این صحبتا
خدایی من خودم رو وسط اون جمع تصور کردم! ... به نظر من که خیلی خوب تصویر سازی کردید ...

مهرداد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:48

نگا کن خدایشششش
بابک
نباس به این جعفری نژاد اصن حال میدادی
جای تشکرشه تو رو خدا
لقمه رو حاضر و اماده گرفتی جلو دهنش باز
داره واست سوسه میاد
با حس و حالی که از کبلایی نشون دادی
که لبخند زدو بخشیدو این صوبتا
اگه بعدا بخواد بازی در بیاره
و الکی الکی دختر به حمید نده
با کبلایی تو نمی خونه
برادر جعفری نژاد
شخصیتا رو نمی تونی بعدا وارونه جلوه بدی
مخلص کلام
راحله باید زن حمید شه
مگر اینکه بخوای........

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:48

بابک الان که گفتی یهو خجالت کشیدم
راست میگی خداییش در حق شما و وبلاگت _که یک عالمه لحظه ی قشنگ برام ساخته_ خیلی بی انصافی بود...
ما از همین تریبون از شما و قلم توانمندتان پوزش می طلبیم

این امر بیانگر آن است که افراد تیم بلاگر بسیار فرهیخته و حق طلب می باشند...

اردی بهشتی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:48 http://tanhaeeeii.blogfa.com

تیراژه نباید جایی بریم باید همینجا باشیم جلوی رغیب پذیرایی میشه !

ساجده به تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:52 http://www.ayatenoor.blogfa.com

مرسی عزیزم.چقدر دل به دل راه داره.من همین الان داشتم وبلاگتو میخوندم.
یه چیزی هم هست که من خوابگاهم،اینجا شبا سرعت اینترنت افتضاحه.چند دقیقه ای هم اینترنت قطع شد...منم رفتم پیِ ظرف شستن واینا دبگه تا اومدم کار از کار گذشته بود... :(

ترنم باران یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:52

حالا چرا کربلائی اینقدر حرص میخوره،لزومی نداره که
ولی بنظرم آقا رحیم باید عصبانی باشه و خونش به جوش بیاد از دست حمید نه کربلائی ها! ناسلامتی بزرگ و همه کاره ی تعزیه اونه نه کربلائی.
فکر کنم کربلائی جوگیر شده ،نکه طرف حمید بوده خواسته بگه بعله مسئولان رسیدگی کنن نمیشه که تعزیه امسال اینطوری آبروریزی بشه که،اونم با این همه هوادار از همه جه آباد

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:53

مهرداد جان اخوی

یه پیشنهاد خوب برات دارم
یه شماره حساب بهت می دم
تا فردا ساعت 12 وقت داری یه مقدار از هزینه ی جهیزیه ی راحله و یه کمک هزینه ی جشن عروسی رو بهش واریز کنی. بالاخره عروسی خرج داره قربان.
تو این پول رو واریز کن، به همین شب عزیز قسم همین فردا شب دست این دو تا جوون رو می ذارم تو دست هم. اصش یه صیغه ی محرمیت براشون می خونم تا خیال تو راحت باشه، جشن و بقیه ی مراسم رو هم می ذاریم واسه بعد از محرم و صفر

خوبه؟ منصفانه س دیگه؟

ترنم باران یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:55

آقا رحیم = عمو رحیم
کربلائی =کربلایی

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:56

بنده اینجا لازم می دونم یه قسمت از کامنت مسئول روابط عمومی محترم خودم "نسیم" جان رو اصلاح کنم

من و طرفدارانم اصلا و ابدا "حق طلب" نیستیم...

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:58

محمد عاااالی بود جوابت به مهرداد
دمت گرم
تازه اگه کمکای مردمی بیشتر شد می تونیم کل جوونای ده رو بفرستیم سر خونه زندگی شون، قلمش از تو کارای اجراییش هم به عهده ی روابط عمومی!!
مهرداد جان سهیم شو تو این کار خیر داداش....
والااااااا

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:58

ساجده جان
میگم می رفتی یه ورقی هم به کتابا می زدی و برنامه فردات رو هم میذاشتی تو کیفت و یه دستی به سر روت می کشیدی یهو میومدی عروسی حمید و راحله
خب خواهر من پست رو خوندی اینترنت هم که قطع شده بعد رفتی ظرف ها رو شستی برگشتی کامنت گذاشتی انتظار داری اولم بشی ؟
مگه اینجا وبلاگ جعفری نژاده که سالی دوازده ماه کلا چهار تا عبوری نداشته باشه ؟ تازه یکی از اون عبوری ها هم روناک بانو باشه که بیاد بگه : محمد ! یادت نره امروز واسم مانتو بخری ...

والا ...
اینجا جوگیریاته
ترافیک داره در حد ساعت 5 بعد از ظهر اتوبان همت
طرفدار داره در حد هولیگان های اینگیلیس

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 22:58

اما "فرهیخته" چرا، ما خیلی فرهیخته ایم. خیلی بیشتر از اینکه فکرش رو بکنید حتی.

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:01

:-))))))))))

خیلی خوب بود کیااااا


در ضمن هواداری تو همون شبیه هولیگان های انگلیسی هم هستن. الان مثلا از هوادارانت تعریف کردی دیگه کلنگ؟!!!
والا با این نوناشون

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:03

ممد فراگی
انقده رجز نخون
فردا شبت هم میاد و روسیاهی می مونه به بلاگر نما

در ضمن وقتی رئیس روابط عمومی طرفدارها میگه که طرفدارهای تو همشون حق طلب هستن چرا ماله میکشی ؟
مثل این خبرگزاری ها که میان تکذیب میکنن

ممنونم نسیم بانو
به نکته خوبی اشاره کردید
حق طلبی خصلتیه که خیلی خیلی به کسی که ازش طرفداری می کنید میاد .

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:04

محمد جان منظورم طرفدار و طالب حقیقت بود
یعنی اینکه ما در تیم شما می باشیم حاکی از آنست که شما بر حق می باشید و حقیقت این است که شما برترید...
باور بفرمایید...

آیکون روحیه دهی از طرف جمعی از هواداران

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:05 http://tirajehnote.blogfa.com/

خاک بر سرم
اینقدر این دو واژه ی ملعون! رو بُلد نکنید
بعدش توضیح دادنش به دختر جماعت میافتد پای خودتان ها!!
از ما گفتن بود به هر حال!

حوریه (ترنم) یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:05 http://anneblackhair.blogfa.com

ضربه فنی!!

ساجده یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:07 http://www.ayatenoor.blogfa.com

آقای بابک خان اون موقع که اینترنت قطع شد شما هنوز پست نذاشته بودید من چه میدونستم اینقدر بد شانسم که تا بلند شم برم پی کارام شما مطلب میذارید...
باور کنید من همین الانم باید پای درس ومشقم باشم که امتحان میان ترم دارم اما مگر وبلاگ شما وآقای جعفری نژاد اجازه میده؟؟؟
وبلاگهای شما از فیسبوک هم اعتیادآورتره...البته امشب وبلاگ تیراژه هم اضافه شد...

مهرداد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:07

بابک جان
حیف تو
واقعنی حیف تو
اومدی حمید .ون لخت رو جمع کردی
داری سرو سامونش میدی
داری صاحاب زن و زندگیش می کنی
مرحبا به این معرفت
بعد این اخوی
برادر معروف
میاد میگه من هزینه های عروسیشونو بدم
برادر چشاتو باز کن
این دو تا جوون عقدشون تو اسمونا بسته س
به این بزک دوزکای زمینی نیازی ندارن
با سلام صلوات بفرستشون خونه بخت
ببین
کبلایی بابک اینا راضیه
کبلایی تو خرابش نکنه یه وختی

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:08

ممنونم نسیم
بر حق خیلی بهتره
شما که دارید زحمت می کشی یه مقدار هم از درک عمیقش تعریف کن

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:09

نسیم جان
خواهر میشه دیگه این جمله رو استفاده نکنی؟
همینی که میگی "شما بر حق می باشید"
آخه یه جوری تنم رو می لرزونه، عصبیم می کنه، اصلن خوووف می کنم. (مزاح می کنم البته)

بابک جان
حیف که روناکمون دعوام کرد گفت باس احترام بابک رو نگه داری وگرنه حق ات رو کف دستت می گذاشتم همین امشب :-)))))

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:10

نکبت

شوما عمیق تری به همین سوی چراغ

بابک اسحاقی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:12

نسیم یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:13

ای بابا
اینجا چه خبره؟!!!
اصلا تا اطلاع ثانوی ما قهریم

یکی از جنس همه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:14 http://yekiazjensehame.blogfa.com

پنالتی اول را که جناب جعفری نژاد گل کردند ، آن هم چیپ
پنالتی شما هم گمانم گل شد جناب اسحاقی ... آیکون یک نفر که همیشه طرفدار تیم برنده است ...

خخخخخخخخ!!!
آقای جوگیرات یه کم آب و تابش الکی بودا
یعنی قشنگ دست آقای جعفری نژاد رو باز گذاشتین تا فردا دوباره شما رو بندازه لای منگنه! همون آمپاس.
البت باید بگم آق جعفری نژاد این فقط یه آوانس بود برای شما! بعله.
جوگیراتی که من میشناسم پوریای ولی ِ
بعله. الان داره جوان مردی میکنه و یه دست نوازشی به سر پهلوان هندی میکشه. البته گفته بودن لو نره. ولی خب لازم بود ذکر شه

طوطی یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:17

خسته نباشی رزمنده، خدا میدونه چقد فشار آوردی تا بتونی داستان جعفری نژاد و جمعش کنی

ولی رییس ! من که میدونم الان یه ذره هم استرس نداری، فک کن نتونی ادامه اش بدی

جعفری نژاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:17

قهر نکن خواهر جان

سپردم تیراژه برات بگه قضیه چیه :-)
تی تی پدیا
بدو بیا

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:17 http://tirajehnote.blogfa.com/

بفرما
قهر و قهر کشی هم که شد
حالا هر دویتان لغتنامه ی آرشمیرزا به دست، کمر همت ببندید برای منور کردن اذهان تازه واردینی که خوشبختانه! با آرشمیرزا هم عصر نبوده اند تا حالتان جا بیاید.

baran یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:17

داستان اقای بلاگر بهتر بود
این قسمت که بابک خان نوشتن چنگی به دل نمیزد
منتظر بقیه داستان هستم
در ضمن بنده خواننده خاموش بودم!

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:20 http://tirajehnote.blogfa.com/

من توضیح بدم؟
من به این مودبی مگر جانم رو از سر راه آورده ام جعفری جان؟!
اصلا هوادار خودت است..با رعایت نکات ایمنی! بفرستش پیش همان آرشمیرزا (دامه برکاته) تا روشنش کند!

میلاد یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:20

خدا لعنتتون نکنه شما دوتارووووووو

اخه نسیم خانم بیچاره اگه میدونست شما دوتا بدجنس در مورد چی حرف میزنید، عمرا از این دو کلمه به قول تیراژه ملعون (حق و درک) استفاده می کرد

نسیم خانم ناراحت نشو

متاسفانه حیا و ابرو نمیزاره توضیح شفاف تر بدم

ولی این دوتا بدجنس دارن حسابی شوخی میکنن باهم

ممد جعفری تو برو به اشی که برات بابک پخته برس انقدر در کشفیات حق و درک نباش

تیراژه یکشنبه 3 آذر 1392 ساعت 23:23 http://tirajehnote.blogfa.com/

بدبختی اینه که نسیم جان بی وبلاگ هم هست
هیچ رقمه راه نداره خصوصی ای چیزی برایش گذاشت و آوردش توی باغ!
عمومی که هم که همون بهتر خود عمو آرش بیاید برایش توضیحات بدهد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد