ننه سرما پیرزن مهربون و تنهایی بود که توی خونه کوچیکش زیر درختی پر از گل زندگی می کرد و تمام عشقش دیدن یار عزیز و جونیش عمو نوروز بود .اینکه چرا این دو تا انقدر از هم دورن و چرا با این همه عشق پیش هم زندگی نمیکنن معلوم نیست . اصلا تمام مزه عشق به همین دور بودن و ندیدن و نرسیدنه . شاید اگه عمو نوروز و ننه سرما هم پیش هم زندگی می کردن انقدر عاشق هم نبودن و مدام با هم دعواشون می شد و چه بسا کارشون به طلاق می کشید اصلا .
القصه . زمستون سیاه که به انتها می رسید و زورهای آخرش رو می زد ننه سرما پا می شد و به عشق عمو نوروز شروع می کرد به خونه تکونی . تموم خونه رو آب و جارو می زد و تارهای عنکبوت رو از کنج طاقی های سقف می روفت و شیشه ها رو پاک می کرد و برفهای توی ایوون رو پارو می کرد و سفره هفت سین مینداخت با هفت تا میوه جور به جور و یه غذای خوشمزه می پخت باب میل عمو نوروز و ذغال مینداخت تو آتیش گردون و انقدر توی حیاط می چرخوند تا ذغال ها گر بگیرن و سرخ بشن و یه قلیون واسه عمو نوروز چاق می کرد تا خستگی راهش در بره . لباس های رنگی رنگی قشنگ تن میکرد و صورتش رو بزک میکرد و بعد می نشست پای کرسی و نخ و سوزنش و در می آورد و شروع می کرد به دوختن قبای عمو نوروز. چون خسته و کوفته بود و کرسی هم گرم نم نم پلک هاش سنگین میشه و چشماش هم میاد و میگه خب یه چرت کوچولو بزنم تا عمو نوروز که میاد سرحال باشم ولی یهو خوابش میبره .
عمو نوروز که از راه میرسه میبینه ننه سرما خوابیده . میشینه سر سفره و شیرینی و میوه میخوره و پکی هم به قلیون میزنه و آروم طوری که ننه سرما بیدار نشه قباش رو بر میرداره و تن میکنه و از خونه بیرون میزنه . دلش نمیاد ننه سرما رو از خواب ناز بیدار کنه یه شاخه گل همیشه بهار میذاره توی موهای سفید ننه سرما و میره تا سال بعد روز اول بهار دوباره برگرده . ننه سرما که بیدار میشه میبینه سفره دست خورده و قبای عمو نوروز هم نیست میفهمه که عمو اومده و بیدارش نکرده و رفته . حسابی غصه میخوره و گریه میکنه و افسوس میخوره که چرا باز هم امسال دوباره خوابش برد و عمو نوروز رو ندید .
حکایتی که هر سال تکرار میشه و دیداری که هیچ وقت اتفاق نمیفته
امیدی که هیچ وقت تموم نمیشه و عشقی که هیچ وقت به وصل منتهی نمیشه
و گردش مدام سال ها و سال ها و سال ها
قبلاها که بچه بودم حرصم می گرفت از اینکه ننه سرما همیشه دم بزنگاه می گرفت و می خوابید . می گفتم خب امسال انقدر کار نکنه که خسته بشه و دوباره خوابش ببره . دوست داشتم بعد از اینهمه سال بتونن همدیگر رو ببینن و انقدر غصه دوری همون نخورن .اما بعدا فهمیدم اصلا کیفش به همین ندیدنه . اصلا لطفش به همین نرسیدنه . اصلا اصل ماجرا همین دوست داشتن و نتونستنه
آخه بعضی ها اعتقاد دارن اگه عمو نوروز و ننه سرما همدیگر رو ببینن دنیا به آخر میرسه .
http://www.hemmat110.com/1392/12/%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%87%D9%85%D8%AA-%D8%AF%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D9%84-92/
یاد نامه ی دستنویس زیبایی افتادم که 15 اردیبهشت 81 برای مهربان نوشته بودی...یاد عروسک گیس بافته ای که اسمش بهار بود..یاد مرد پاییزی ای که شبیه عمو نوروز خوش خلق و مهربان است و ننه سرمایی که مهربان ترین زاده ی اردیبهشت است...و یاد پستی که مهربان پارسال بعد از تعطیلات نوروز نوشته بود.
میبینی؟..همیشه هم رسیدن ها تلخ نیست و اگر اغراق نکنیم، دنیا به آخر نمیرسد بلکه روزگار شیرین و دوستداشتنی تر میشود..
اما خب، پستت هم راست میگوید...گاهی هم ..
بهار خوبی داشته باشی در کنار عزیزانت.
راستی بابی ساندز عزیز
امسال رادیو جوگیریات ویژه ی نوروز نداریم آیا؟!
که بعد جنابعالی پست رونمایی را رمز دار کنی و من بیایم توی کامنتها غرغر کنم و زمین و زمان را بهم بریزم؟!
دلت برای شلوغ کاری های من تنگ نشده آیا؟
جاااااان؟! آخ! نزن برادر من! بچه که زدن نداره! خودم رویم را کم کرده ام و دارم گورم را نیز گم میکنم!
اینقدر این چند روز بوی وایتکس و شیشه شور و شوینده به مشامم رفته که اسمم هم داره یادم میره !(یاد آهنگ شاد.مهر افتادم!)
پست مهربان پارسال نبود!
امسال بعد از تعطیلات نوروز نوشته بود.
این کامنتهای پشت سر هم با وضوح نشان میدهد که بنده هنوز توانایی اختشاش را به صورت باالفطره در اندرون خودم حفظ کرده ام
البته امیدوارم به این زودی ها به صورت باالفعل بروز پیدا نکند!
سلام تی تی
برای رادیو جوگیرات نوروزی ایده دارم ولی فکر نکنم وقت بشه
حالا خدا بزرگه ببینیم چی میشه
سلام از بنده است قربان. ارادتمندم
به احتمال زیاد مثل همیشه عالی و بی نظیر برگزار میشه و الی آخر.
من مانده ام با این تریپ رسمی و مهربانانه که از الان برداشته ای چطوری رویم بشود موقع رونمایی از رادیو اختشاش کنم!!
ولی خدا بزرگه!!
میخواستم یه چی توکامنت بگم که
دیدم آخرپستت گفتی...داشتم
فکرمیکردم اگه این دوتابهم
برسن دنیابه آخرمیرسه
دیدم نوشتی........
چخوب گفت تیراژه
که:مــــــردخوش
خلق پایــیزی و
مهـــــربانترین ِ
اردیبهشتی..
امیدوارم100
تابـــهاردیگه
روکـــنارهم
داشتـــــه
باشین...
یاحق...
عذر میــخوام اطلاع رسانی
میکنم اینجا:اگه تونستین
این سایت بریدو بیانیه
آزادی هـموطنانمون
رو امضاکنید.تافردا
مهلتشه.......با
تشکر.شرمنده
صاحبخونه....
یاحق...
http://www.bmp.ir/
ایندفعه با گوشی امتحان میکنیم
یک
دو
سه
آزمایش میشه
الان حس یه آدمیو دارم که مستجاب الدعوه شده
یا مثلا یه جادوگر تازه کار که یهو هرچی ورد میخونه درست اثر میکنه
یا مخترعی که اختراعش کار کنه
یا مثلا یه پرنده که بالاخره میتونه پرواز کنه
یا مثلا زلیخا که یهو جوون میشه
یا مثلا...
که بالاخره کامنتم ثبت شد!۷
جالب بود
واقعا هم اگر دیداری اتفاق بیفته همونطور که خودتون فرمودید"شاید اگه عمو نوروز و ننه سرما هم پیش هم زندگی می کردن انقدر عاشق هم نبودن و مدام با هم دعواشون می شد و چه بسا کارشون به طلاق می کشید اصلا و دنیا به آخر میرسید
قصه خواستن و نرسیدن پرغصه است. من همیشه دلم میخواد خلاصه این دو تا بهم برسن.
خدارو چه دیدی شاید هم با این وصال دنیا به آخر نرسه. من فکر میکنم شاید عمو نوروز و ننه سرمای هرکس یه سالی بهم برسن. اونوقت اون سال آخرین سال حیاتش باشه...
چه قصه ی پر غصه یی
نظر دل آرام خیلی جالب بود امیدوارم ننه سرما و عمو نوروز هیچ کدوم از عزیزانمان سالیال سال بهم نرسن...
عجب پستی نوشتی بابک....
سلام
ا من تا حالا این قصه رو نشنیده بودم!
طفلی ننه سرما
منم یاد اون نامه افتادم که واسه مهربان نوشته بودین و کلا با کامنت اول تیراژه موافقم...
وااای یاد کتاب عمو نوروز آقای صبحی افتاد
چه قصه ی جالبی ... چرا عید همیشه "عمو" هست توی قصه ها ؟؟ چرا مثلا خاله یا عمه نیست ؟
عید = نوروز *
ننه سرما هم یک بدبختیه دقیقا عین خود من........
می فهمم ذوق و شوق و عشقش رو.........
با تمام وجودم می فهمم........
کاش هیشکی مثل ما نباشه.....
همه چیز مثل یک حباب خوشگله....همه چیز........معلق......
چقدر ننه سرما دلش می خواد با عمو نوروز بخنده.....
لابد اونم توی همون خواب لحظه ورود عمو نوروز تحقق آرزوهاش رو می بینه........لابد اونم دوست نداره از خواب بیدار بشه........
من دوست دارم از زبون ننه سرما بنویسم....
اگر بتونم....اگر بتونم می نویسم.....
خوش به حالش که همون گل همیشه بهار رو روی سرش داره.....می دونی چقدر بهش امید میده؟
سلام آقا...
چه جالب ...من هم یاد پست دستخطتان برای مهربان عزیز افتادم ...
راستی ایده ی رادیو گفتگو هم خوب بود ها...دیشب داشتم مصاحبه اتان را با منصوره ی عزیز (کودک فهیم ) دوباره گوش می کردم ...
الهی که زندگیتان همیشه خوش باشد و تنتان سلامت در کنار عزیزانتان.