جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خواب امشبم درد می کند



سلام بابا ... حال شما خوب است ؟


معلوم است که خوبید

شما الان بابایتان را بغل کرده اید و دلتان برایش تنگ نیست

شما الان در یک سرزمین سبز

با یک عالمه درخت و رودخانه و سبزه و گل نشسته اید و دارید لبخند می زنید

گرسنه نمی شوید

سردتان نمی شود

پول کم نمی آورید

سیگارتان تمام نمی شود

کارت سوخت لازم ندارید

مجبور نیستید بروید سرکار

می نشینید تخته بازی می کنید

شعر می خوانید

کوبیده می خورید با ریحان و نان تافتون

ساندیس می خورید

حور و پری دور و برتان هست

خوابتان نمی گیرد

دهانتان آفت نمی زند

سوزش معده ندارید

گلویتان درد نمی کند

هر وقت که بخواهید می توانید بابا و مامانتان را بغل کنید و ببوسید




ببخشید انقدر برایتان گریه می کنم

دلم تنگ می شود اشکم می آید

به خدا اگر این اسحاقی کوچک اینجا نبود همین امشب می آمدم پیش شما نوکریتان را می کردم

به خدا هرکار می کنم فراموش نمی شوید

می دانم ناراحتتان کردم

چشم

می روم همین حالا می خوابم

بیزحمت یک سر به خوابم بیایید

فقط یکبار توی خواب دستتان را ببوسم

دلم برای شما لک زده بابا

شاید دلم باز بشود ...