قبل تر ها که همه چیز به سمت دیجیتال نرفته بود اکثر دوربین های فیلم برداری ویدیویی بودند . اصطلاح فنی دقیقش را نمی دانم ولی فیلم های کوچکی بودند شبیه فیلم های وی اچ اس قدیم . مراسم عروسی من و مهربان هم به همین شیوه فیلمبرداری شده بود و چون دستگاهی برای تماشای فیلم مادر عروسی نداشتیم همان یک عدد دی وی دی که فیلمبردار تحویلمان داده بود تماشا می کردیم .
خب وقتی دو تا دوربین سیر تا پیاز مراسم را از آب و شانه زدن موی داماد و گل زدن به ماشین عروس و آرایشگاه و باغ و مردانه و زنانه و بدرقه خانه والدین را فیلمبرداری کرده باشند می شود شش هفت ساعت . ولی دی وی دی تحویل شده نهایتا یک ساعت و خرده ای بود و اکثر تصاویر موزیک داشت و گلچین شده بود . این بود که بعد از شش سال تصمیم گرفتیم فیلم مادر را تبدیل به دی وی دی کنیم تا هم فیلم عروسی را بطور کامل و دیجیتال حفظ کرده باشیم و هم صدای تمام اتفاقات را داشته باشیم .
نتیجه کار شد چهار عدد دی وی دی
و احتمالا حدس می زنید که با دیدنش چقدر گریه کردیم ؟
شش سال به ظاهر زمان زیادی نیست اما اتفاقاتی که طی این مدت نسبتا کوتاه افتاده بود انقدر زیاد و عجیب بودند که باور کردنش سخت بود . باور اینکه تنها شش سال از آن روز تابستانی گذشته باشد .
بچه کوچولوهایی که حالا برای خودشان خانم و آقا شده اند و تو وقتی الانشان را می بینی باورت نمی شود یکروزی انقدر کوچک و کم سن بوده اند . تغییرات ظاهری زیادی هم رخ داده بود . لاغر و ترکه ای هایی که حالا چاق و چله شده اند و توپ تکانشان نمی دهد . و تپل مپل هایی که حالا مانکنی شده اند برای خودشان .
موهای سیاهی که سفید شده اند و قامت های راستی که امروز خمیده و خسته اند
لباس ها و تریپ ها و مدل موهای خنده داری که اگر امروز پول دستی هم بدهی صاحبانشان حاضر نیستند دقیقه ای انتخابش کنند و به قول معروف از رده خارج و آلامد شده اند .
زندگی هایی که از هم پاشیده اند . زوج های خوشبختی که لبخند روی لبشان است و باور نمی کنی شادی چهره هایشان در آینده نزدیک جای خودش را به غم جدایی و طلاق خواهد سپرد .
وصلت هایی که خنده بر لب آدم می آورند و حتی کمی در مخیله ات نمی گنجد که این خانم کوچولوی توی مجلس زنانه یکروزی می شود همسر این آقا پسری که دارد توی مجلس مردانه لبخند می زند .
اما تلخ ترین بخش فیلم عزیزانی بودند که دیگر نیستند .
با مهربان شمردیم . 14 نفر از حاضران فیلم عروسی طی همین 6 سال فوت کرده بودند . بابای من و بابای مهربان . بابا بزرگ و مامان بزرگ . خاله و دایی بابای مهربان . وحید و آقا یعقوب و حسن آقا و آقا ایوب و خانم نوروزی و خانم ایوانی و آقای نجات و توران خانم .
چهره هایشان را برانداز می کنیم و صحنه هایی که در آن حضور دارند دوباره به تماشا می نشینیم .
تصور مرگ تک تکشان عجیب و بعید است . بس که لبخند توی صورتشان دارند .
بس که حالشان خوب است و سرحال هستند . بس که هیچ چیزشان به مرده ها نمی ماند .
به چهره تک تکشان نگاه می کنم
هستند
یکطوری که انگار قرار نیست هیچ وقت بروند
ولی رفته اند
یکطوری هم رفته اند که انگار هیچ وقت نبوده اند .