ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساعت 9 صبح که بیدار شدم راستش اصلا دلم نمی خواست از خواب صبح جمعه ام بزنم .
وقتی که در خانه را باز کردم و چشمم به آسمان نیمه ابری خورد و چند قطره ای هم باران آمد و باد شدید را دیدم پشیمانی ام پر رنگ تر شد . جالب اینجا بود که یکی از رفقا به نام مهدی چند صد متر آنور تر از خانه ما زندگی می کرد و من تا همین دیشب که قرار و مدار می گذاشتیم بی خبر بودم .
قرارمان پارک چیتگر بود و مطمئن بودیم در این صبح جمعه سرد که حال هوا زیاد خوش نیست و قرار باران دارد احتمالا مشکلی برای پیدا کردن جا نخواهیم داشت اما اشتباه می کردیم . تمام آلاچیق های مسقف اشغال شده بودند و بعد از چند بار دور خودمان چرخیدن بالاخره شانسی یکی پیدا کردیم . دوستان مجهز بودند . چادری علم کردیم و نشستیم .
راستش کلیت ماجرا زیاد به پیک نیک های مرسوم نمی مانست . خبری از سیخ و منقل و کباب بازی نبود . دور همی یک چای دبش زدیم و تمام آن چند ساعت که مثل برق و باد گذشت از خاطرات مدرسه گفتیم و خندیدیم . باورم نمی شد اینهمه وقت با هم گذشته بس که خوش گذشته بود .کلا با خودم هشت نفر بیشتر نبودیم و همین هشت نفر هم غنیمت بود . البته دو تا از دوستان به خاطر مشغله زودتر رفتند و باقی که مانده بودیم جای شما خالی ناهاری خوردیم و از زندگی و شغل و خانواده هایمان گفتیم . بی اغراق قرار محشری بود . من که مدتها بود اینطور نخندیده بودم و وقتی برگشتیم اصلا احساس خستگی نمی کردم .
با اینکه خیلی وقت بود همدیگر را ندیده بودیم اما هیچکدام حس غریبگی نداشتیم . اینجور دوستی ها برای خودشان اصالت دارند . ریشه این رفاقت ها شاید خیلی توی خاک مانده باشد اما در عوض محکم و تناور شده است .
جای شما خالی روز خوشی بود و امیدوارم قرار بعدیمان خیلی زودتر از 17 سال فرا برسد .