جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

خداحافظ اولولون . خداحافظ کرگدن

برادر عزیز و رفیق نازنینم محسن باقرلو در این پست رسما وبلاگش را تعطیل کرد .

دنبال جمله مناسبی برای عنوان این پست بودم :


"محسن باقرلو با دنیای وبلاگ نویسی خداحافظی کرد "

"محسن باقرلو دیگر نمی نویسد "

"بدرود محسن باقرلو با  دنیای مجازی "


خب در واقع هیچکدام از این اتفاق ها نیفتاده است

محسن باقرلو در وبلاگ هفتگ می نویسد

در صفحه فیس بوکش فعال است 

و با قدرت و انرژی وصف ناپذیر یکی از پیج های پر مخاطب عکاسی را در اینستاگرام مدیریت می کند .

به عنوان کسی که بی نهایت خاطره شیرین و دوست داشتنی از وبلاگ کرگدن دارم و ساختن این خاطرات و یافتن این رفقای نازنین را اول مدیون محسن باقرلو و بعد مدیون وبلاگش هستم مسلما از تعطیلی آن احساس خوبی ندارم . یکی از دوستان مثال خوبی زده بود . انگار ببینی خانه ای قدیمی و پر از خاطره را دارند می کوبند تا به جایش برج بسازند .


اول از همه برای سلامتی رفیق نازنینم دعا می کنم و امیدوارم هرجا هست خوش باشد

و بعد امیدوارم تعطیلی کرگدن به معنای محروم شدن ما از خواندن نوشته های خاص و منحصر به فرد محسن باقرلو نباشد و بعدهایی شاید دور و شاید نزدیک ، پیوسته و مدام مخاطب قلمش در کرگدن یا هر محیط دیگری که دلش خوش است و دوست دارد باشیم .


و در آخر خطاب به وبلاگ دوست داشتنی کرگدن سابق :


ممنون بابت تمام خنده ها و بغض ها و خاطرات شیرینی که برایم ساختی

هیچ وقت فراموشت نمی کنم و همیشه به تو و صاحبت مدیونم

خداحافظ دوست قدیمی

و به امید دیدار ...




نظرات 11 + ارسال نظر
عاطی چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 05:25 http://www-blogfa.blogsky.com

وبلاگ بسیار دوست داشتنی ای داشتند

دل آرام چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 09:15 http://delaramam.blogsky.com

با اینکه در صفحات دیگه فعال هستن اما بی شک یکی از غم انگیزترین خداحافظی هایی بود که خوندم. آخه اینجا محله برو بیا بود، کجا دیگه مثل اینجا میشه...

باغبان چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 09:18 http://Www.laleabbasi.blogfa.con

اگه.گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سـاده است
نه اینکه میشـــه باور کـــرد دوباره آخـــر جاده است
خداحافظ واســـه اینکـــه نبندی دل بـــه رویــاها
بدونــی بی تـــو و بـــا تـــــو همینه رســم این دنیا
...

نیمه جدی چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 10:15

7 سال پیش با یکی از دوستانم توی غمگین ترین شب هایی که می شود تصورش را کرد می نشستیم پای وبلاگ کرگدن و با نوشته هایش حال و هوای دلمان عوض می شد.
حالا دوسالی می شود که دیگر دوستم را ندارم . یعنی از دستم رفته است. خیلی وقت ها به یاد ایشان و با بغض می روم توی اولولون و می زنم زیر گریه .
شاید به نظر خنده دار بیاید اما تعطیل شدن این وبلاگ جزو غمگین ترین اتفاقات این روزهایم بود. روزهایی که مانند یک پاندول بین زمین و آسمان معلقم و دلم آشوب است.

محسن باقرلو چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 12:27

کیامهر شریف و نازنین و عزیزم
بذار مث همیشه راستشو بگم کیا ... می دونم پر روئیه ولی از دیشب منتظر بودم بنویسی برام ! برا من نه ها ، برا اولولون برا کرگدن ... یک دنیا ممنون از تو و همهء دوستان بزرگوارم که در تمام این سالها خیلی خیلی بیشتر از لیاقتم بهم لطف و محبت داشتین و دارین ... کامنت خصوصیتو امروز خوندم و حالمو خوش کرد ، مث باقی کامنت خصوصیات که توو این سالها درست سر بزنگاه به داد احوالات خرابم رسیده ... خداییش خیلی سخت بود دل کندن از اولولون و کرگدن ولی خب دیگه ... این موضوع تقریبن از اول امسال ، چن مااااه توو ذهنم بود و بهش فک کردم ، چن بارم نوشتم و باهاتون درباره ش حرف زدم ... یعنی میخوام بگم تصمیم لحظه ای و احساسی نبوده مث دیلیت کردن آرشیو چن سالهء پرشین بلاگ با یه کلیک ، که الان بابتش مث سگ پشیمونم یا مث خیلی تصمیمای دیگهء زندگیم ... دیروز جلو سایبرتک زیر بارون به ممد حسین میگفتم که اولولون و کرگدن واسه من فقط یه پیج اینترنتی نیس ، کاملن یه خونه س ، یه محله س ، یه موجود زنده س که کاراکتر و شخصیت و شناسنامه داره لذا باید شان و حرمتش حفظ بشه ... شاید تصمیمم اشتباه بوده ولی من به این نتیجه رسیدم که بهترین راه برای حفظ شان و حرمتش اینه که با عززت و احترام بره توو موزه و یادگاری بمونه ... بحث حضور من توو دنیای مجازی یه بحث دیگه س و می بینی که از قبل هم فعال ترم ! ... خلاصه که هیشکدومتون حالا حالاها از دست من و اراجیفم خلاصی ندارید ! مگه اینکه بمیرم و نباشم ! ... بازم مرسی عزیز دل ، از تو و از همه ...
ارادتمند : برادر کوچیکتون محسن باقرلو

فدای لطف و محبتت عزیز جان
من مخلصت هستم و ارادتمند دائمی
هرجا هستی شاد باشی که هر کاری که خوشحالت بکنه حتی اگر موافقش نباشم چون خوشحالت میکنه درسته

سمیرا چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 13:30

اولین باری بود که وبلاگتونو نخونده گذاشتم و رفتم سراغ لینک خط اول! و چقدرررررررر دلم گرفت...حیف شد حیف....

سحر چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 14:27

واقعا خیلی حیف شد کلن خداحافظی یکی از سخت ترین کارای دنیاست من که هیچ رقمه باهاش کنار نمیام

امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشن و به خواستشون احترام میذارم

خورشید چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 15:28

آقای باقرلو یکی از اون دوستای یواشکی 4 ساله ی منن. از اون دوستایی که خودشونم خبر ندارن که چقدر برام مهمن.

من دلم خوشه به هفتگ و سه شنبه ها..
(هرچند که هیچ جا اون خونه ی قدیمی نمیشه..)

رها- مشق سکوت چهارشنبه 5 آذر 1393 ساعت 23:19 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

خداحافظی رو دوست ندارم، هرجوری که باشه، چه ادمای دور و چه نزدیک و به هر دلیلی

مریم گلی پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 07:08

با آرزوی موفقیت و شادی روز افزون برای محسن خان باقرلوی عزیز بابت تمام این روزهایی که به ما انرژی مضاعف دادین ... حرف دل ما رو زدین... و لبخندی رو مهمون لبامون کردین ممنون موفق باشید و پاینده
بابک جان شما که نمی خوای یکی از این روزا ما رو بذاری تو خماری بابا جان ؟ نه ؟

گلابتون بانو پنج‌شنبه 6 آذر 1393 ساعت 17:10 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

تعطیل شدن وبلاگ های دوست داشتنی حس بدی داره. این روزا هم که به وفور وبلاگ ها چه رسمی و باخداحافظی و چه غیر رسمی دارن تعطیل میشن...
می ترسم یه روز هم بیام اینجا و یه پست خداحافظی ببینم!!! دور از جون البته!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد