هرچه فکر میکنم اسم آن سه راهی یادم نمی آید
یکی از سه راهی های قدیم و معروف کرج بود
روبروی همان سینمای قدیمی و مشهور کرج
که اسمش یادم نمی آید
همان سه راهی که یکطرفش می رود میدان کرج
و یکطرفش سمت سه راه نهضت
و یکطرفش به سمت خلج آباد و کلاک و جاده چالوس
که خدا رو شکر اینها را یادم هست .
یکروز سرد پاییزی بود دم دمای غروب
هوا تاریک شده بود و من اضافه بر سازمان ایستاده بودم سر پست
این اضافه ایستادن را در فرهنگ لغات پاسگاهی می گفتند "مداومت کار"
مداومت کار ایستاده بودم سر همان سه راهی که اسمش یادم نیست درست روبروی همان سینمایی که اسمش را به خاطر ندارم و داشتم پست می دادم . سردم بود و گرسنه هم بودم .
پنج صبح از خواب بیدار شده بودم و شش رسیده بودم سر پست اصلی که پل فردیس باشد . یکروز مزخرف و پرتصادف را انقدر سوت زده بودم و جریمه نوشته بودم که نای راه رفتن نداشتم . ساعت 1 ظهر که پستم تمام شد افسر نگهبان گفت که بعد از ظهر مداومت کار باید بروی سر همان سه راه روبروی همان سینما و من انقدر خسته بودم که ناهار نخورده دراز به دراز افتادم روی موکت های گلی و کثیف و بوگندوی پاسگاه و با دهان باز خوابم برده بود و به چشم بر هم زدنی ساعت شده بود 3 که صدایم کردند . سرمای گزنده ای بود و سوزش داشت گوشم را می برید . یک کاپشن چرمی داشتم که به هزار عشق روی شانه هایش دو تا درجه زده بودم . خوشگل بود و من سرباز وظیفه را شبیه افسرهای کادری می کرد اما خیلی گرمکن نبود . برف و باران را می گرفت اما سوز و سرما را نه .
چقدر دلم می خواست به جای یک افسر لیسانسیه بدبخت ، یکی از این صدها عابر پیاده ای باشم که داشتند تند تند از سوز سرمای پاییز فرار می کردند تا به خانه هایشان بروند . یا جای یکی از این صدها راننده و مسافری که توی ماشین گرمشان نشسته بودند و توی ترافیک آن سه راهی لعنتی که اسمش یادم نیست بخاری روشن کرده بودند . یا یکی از این ده ها زوج عاشقی که دست همدیگر را گرفته بودند و وارد آن سینمایی می شدند که اسمش را به خاطر نمی آورم .
تازه یادم افتاد که از صبح هیچ چیز نخورده ام . یعنی خستگی و سرما اجازه نداده بود که گرسنگی یادم بیفتد .
یکهو بویی به مشامم خورد که شیرین بود
مثل عطرهای گرانقیمت مردانه
شبیه بوی خوش زولبیا و بامیه ای که از زیر زمین قنادی ها دم دمای افطار ماه رمضان به بیرون می زند
مثل تام کارتون موش و گربه انگار از زمین کنده شده باشم مست و ملنگ رفتم سمت مغازه ای که بو از آن بیرون می آمد . یک مغازه کوچک و تاریک با تنوری داغ و فقط یک لامپ صد وات خسته درست شبیه پیرمرد گیلک صاحب مغازه
صحبت زیادی بین ما ردو بدل نشد
فهمید برای چه آمده ام
انگار پیرمرد توی آن مغازه کوچک و تاریک رسالتی داشت برای سیر کردن آدمهایی که بوی شیرین کلوچه های داغش را دنبال کرده باشند . پرسید : کلوچه فومن خوردی تا حالا ؟
گفتم : من کلوچه دوست ندارم ولی اینا خیلی بوی خوبی دارن .
یکی از داغ ترین هایشان را با دست کند و گذاشت توی دستم
و من هیچ وقت لذتی را که با گاز زدن اولین تکه آن کلوچه فومن در جانم دوید فراموش نمی کنم .
منم کلوچه فومن نخوردم.
نوش جونتون.
ایشالا که بخوری
فکر کنمن سینما هجرت باشه .
این جوری که تعریف کردین اون کلوچه به ما هم چسبید.....
آره هلیا
سینما هجرت
یادته یه بار چهار تایی رفتیم ؟
سلام
اول اینکه بعد از چندسال خاموشی ، دیگه احساس میکنم دارم تبدیل به یه خواننده کاملا روشن میشم .
دوم هم اینکه وقتی به این همه خاطرات سربازی که ما خدمت رفته ها از اون دوران داریم فکر میکنم ، دلم میسوزه به حال اون بچه پولدارهایی که خدمتشون رو خریدند یا اون بچه خوش شانس هایی که دوبرادی و کفالت و ... گرفتند و خدمت نرفتند و آون موقع به حالشون غبطه می خوردیم.
سوما اینکه من هم دو سال ، توی راهنمایی خرم آباد بعنوان افسروظیفه خدمت کردم . اون هم یکی از اولین افسر وظیفه های راهنمایی خرم آباد که خودش نشون میده چه روزگاری بوده.
ممنون آقای زنگانه عزیز
قدیما می گفتن مرد تا سربازی نره مرد نمیشه
ولی خداییش این دو سال جز تباه شدن وقت و عمر سودی نداره
کاش می شد از توانایی جوان ها بهتر استفاده کرد طی این دو سال
حالا اونایی که خریدند و معاف شدند به کنار
خیلی ها هستند که به اسم سربازی میرن تو تیم های نظامی فوتبال بازی میکنن و پول میلیاردی هم می گیرن
الهی... چه خوب منتقل کردی تمام حس خستگی و گرسنگی اون روزت رو. انقدر خوب که بعد از گذشتن چند سال از اون خاطره فقط دلم میخواد بگم نوش جانت جناب سروان...
ارادت
نمیدونم چرا خاطرات این سرباز چرا اینقدر می چسبه.
یاد پست آقای باقرلو افتادم توی هفتگ...
خاطره محسن خیلی عالی بود
خدا خیرش بده
مهمونت کرد یا پول گرفت؟
فکر کنم پول نگرفت
رسیدن بخیر اخوی،من کلوچه فومن و هیچ نوع کلوچه دیگه ای دوست ندارم فقط همون بوش رو دوست دارم
نوش جون
کلوچه فومن خود خود زندگیه
موافقم
من عاشق کلوچه م ولی این کلوچه های فومن مخصوصا اونا که تو خود فومن پخته میشه یه چیز دیگه س...هم طعمش هم بوش عالیه....یاد فیلم سینمایی گلنار می افتم که برا خرسه کلوچه پخت....
یادش به خیر گلنار
تصورم از کلوچه همی کلوچه های بسته بندی نوشین و نادری بود
زیاد دوستشون ندارم
ولی کلوچه فومن محشره
ببخشید وسط این پست کلوچه ای اینو می گما! من همیشه فکر می کردم تو دوره سربازی ستوان سه بودید! ولی الان فهمیدم ستوان دو بودید! درسته؟
از همه اینا غم انگیزتر می دونید چیه؟ یه بار که رفته بودم توچال، برگشتنی با یکی از کادری ها که ستوان یک بود و همه بهش می گفتن جناب سروان آشنا شدم... غم انگیزی ماجرا درجه اش نبود! این بود که ادبیات خونده بود ولی از بیکاری مجبور شده بود بره تو نیروی انتظامی استخدام بشه! حالا خدا بهش رحم کرده بود که تو دامن طبیعت و کوه و جای نشئه برانگیزی مثل توچال خدمت می کرد! من که کلی دلم براش سوخت...
نه ستوان دو بودم
ولی جدیدا مثل اینکه لیسانسیه ها دیگه ستوان دو نمیشن
ای کاش پروسه کامنت گذاری دکمه غلط کردم (Undo) داشت! از بس گرفته ام این روزا کامنت هام هم شده یه مشت چرت و پرت... به بزرگی خودتون ببخشید...
اختیار دارید
خوردم...و نوش جان و چقدر
سخته کارپلیسان ِجوانی
که توی سرماوگرمامی
ایستندودرآخربدوبیراه
رانندگان به خــــاطر
نوشــــتن جریمه
نــثارشان می
شود.خدایی
ظلمه......
یاحق...
ممنون آوای عزیز
کلوچه ی فومن کَره ای برادران علیزاده روبروی پارک فومن با یه لیوان چای محلی لاهیجان عجب می چسبه توی این هوای سرد استخان سوز پاییزی.
دست هر کی که یه سرباز و یه دانشجو رو می بینه و با محبتش دنیایی خاطره براش می سازه درد نکنه .
به به دلم خواست
ای جوووووووونم
الهی لحظه لحظه ی زندگیت به کامت همچون اون گازی که به کلوچه ی داغ زدی شیرین و گرم و گوارا باشه عزیز دل....
الهی همواره دلت خوش و تنت سالم و درکنارخانواده بهترین اوقات رو داشته باشی.....عزیزی بابک...خیلی عزیزی...
قربان محبت شما
خیلی ارادت
من عاشق کلوچه فومنم اولین بار پارسال
ه رفته بودیم ماسوله و از فومن رد شده بودیم خریدیم و خوردیم و سوغاتی برا همه آوردیم
خییییییییییییییییییییییلی خوشمزه ست بخصوص محتویات داخلش
امسال که بابا اینا رفته بودن رشت گفتم برامون به جا کلوچه ورول و این چیزا کلوچه فومن بخرن ولی نخریدن!!!
دلم خواست!!!
خواهرم این هفته از رشت میاد میگم برام بخره!!!! دلتون آب
نوش جان
بازم از سربازی خاطره داری؟؟؟
یه چیزایی شنیده بودم درمورد خاطرات سربازی ولی فک نمیکردن انقد جدی و زیاد باشه!!!
خیلی زیاده
سینما هجرت
بله ممنون
من که عاشق کلوچه فومن هستم، عطر و طعمش فوق العادست
درسته
من عاشششششقه کلوچه فومنم.
بزن قدش
سرده.
من کلوچه می خوام.
دلم کلوچه فومن خواست
مطمئنم منم اگه روزی واسه اولین بار کلوچه فومن بخورم یاد این پست بیفتم
عالی حس و حال اون روز رو منتقل کردین!!
مرسی رها
ولی حتما امتحانش کن
وای منم عاشق کلوچه فومنم. سر میدون انقلاب هم یه کیک پزی بود که طعم کلوچه هاش خیلی شبیه فومنای واقعی بود ...
من که کلوچه فومنو هم داغ ِ داغ دوست دارم هم سرد و مونده و بیات ...
اصلنم ادم شیکمویی نیستم
من ک عاشق کلوچه فومنی م و مشتری همیشگیش . هرجا ببینم میخرم
نوش جان