جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بیست و چهارم دی ماه

سال قبل چنین شبی آخرین شب عمر دنیایی پدرم بود .


چند وقت پیش توی کامنتهای جوگیریات از روز بیست و چهارم دی ماه به عنوان یک روز لعنتی یاد کردم و دوستی محترمانه به من گفت اینروز روز تولد فرزندش بوده و عزیزترین روز عمر اوست .

امشب قصد ندارم با بازگو کردن خاطرات آن روز کامتان را تلخ کنم .

خودخواهی محض است تصور اینکه تلخ ترین روز عمر من باید تلخ ترین روز عمر شما هم باشد .

فقط به عنوان یک دوست یا برادر که اتفاق تلخ فوت پدر را تجربه کرده است دوست دارم به شمایی که سایه حضور پدر را بالای سرتان دارید چند تا سفارش کنم که اگر دوست داشتید همین امشب انجامشان بدهید .

سفارشی مثل توصیه یک سرباز در حال ترخیص به سرباز صفری که آمده است آموزشی

مثل سفارش روز اول مهر یک شاگرد کلاس دومی به شاگردهای کلاس اول

مثل سفارش یک همکار با چند سال تجربه به کارمندی که تازه استخدام شده است

سفارشی که مطمئن هستید از سر خیرخواهی است و تجربه

ولی اینکه انجامش بدهید یا نه به خودتان مربوط می شود :


لطفا همین حالا

همین الان که دارید این پست را می خوانید بروید پیش پدرتان 

اگر نزدیک شما نیست یک زنگ به او بزنید و صدایش را بشنوید .

حرف که می زند صدایش را گوش کنید . صدای نفس هایش را و سعی کنید آهنگ تک تک کلمات و گرمی همه نفس هایش را توی ذهنتان ثبت کنید . 

از صحبت های عادی او با گوشی فیلم بگیرید .

از همین سلام و احوال پرسی های معمول . عکس هم خوب است ولی فیلم خیلی بهتر است .اینطوری  آدم صدای بابایش بهتر یادش می ماند . 

همین فردا یک قرار دوتایی با بابایتان بگذارید و به او بگویید چقدر برایتان عزیز است و دوست داشتنی . اگر مقدور نیست اسمس بزنید و بگویید که چقدر دوستش دارید . اگر چیزی هست که می خواسته اید به او بگویید و گذاشته اید برای روز مبادا همین فردا به پدرتان بگویید . فکر کنید فردا روز مباداست . محکم بغلش کنید و محکم ببوسیدش . به صورتش به چشمهایش به موهایش دست بکشید و سعی کنید با تک تک اعصاب لامسه چین و چروک های صورتش را به خاطر بسپارید .


شمایی که از نعمت داشتن پدر محروم نیستید متوجه نمی شوید این اتفاقات ساده چقدر لذت بخش هستند و چقدر حیاتی و برای کسی که بابایش فوت کرده حتی خیال اینها چه آرزوهای محال و چه حسرت های بزرگی همراه دارند .

به پاس رفاقتمان قسمتان می دهم

همین حالا بروید دست بابایتان را بگیرید . محکم فشار بدهید و ببوسید ...



از صمیم قلب دعا می کنم هیچ وقت تجربه تلخ من در روز بیست چهارم دی ماه سال 92 برای هیچ کدامتان تکرار نشود . اگر پدر و مادرتان در قید حیات هستند آرزوی سلامتی و طول عمر برایشان دارم و اگر مثل بابای من از این دنیا رفته اند شادی روحشان را آرزو می کنم .

شب به خیر ...


نظرات 62 + ارسال نظر
پودر خاکستری مرگ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:06

خب که چی اه ه ه ه ه ه ه ه
بسته بابا مظلوم نمایی
کتاب دختر پرتقالی گاردر رو بخون

یه سری هیچ خاطره یی از پدرشون نداشتن و ندارن.... اینقدر ناشکر نباش و غرررر نزن اه ه ه
بدتر از یه دختر لوس ننر دوساله یی والله

پودر خاکستری مرگ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:09

پدرتون عمر عزیز و با عزتی داشتن و این شب اخرین شبی است که زنده بودن،
خود شما خودتون بگید آخرین شبی که به معنای واقعی زنده بودید کیه؟

زهر چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:15

"همین فردا یک قرار دوتایی با بابایتان بگذارید و به او بگویید چقدر برایتان عزیز است و دوست داشتنی . اگر مقدور نیست اسمس بزنید و بگویید که چقدر دوستش دارید . اگر چیزی هست که می خواسته اید به او بگویید و گذاشته اید برای روز مبادا همین فردا به پدرتان بگویید . فکر کنید فردا روز مباداست . محکم بغلش کنید و محکم ببوسیدش""
!!!!!

شما و این حرفا؟؟؟
تو ذره یی محبت تو وجودت نیست... سنگدل تر و حیله گر تر از تو عالم به خودش ندیده.... اس ام بزنید یا زنگ؟؟؟!! تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره دراکولای وحشی...فقط بلدی با حرفات دیگران رو شیر کنی و بندازی تو مخمصه و خودت از دور بشینی به صف کشته شدگان ره عشقت نگاه کنی و تحسین قدرت لایزال خودت رو کنی..... حیا هم نمی کنی.... میشینی به ریش نداشته اون بدبختا و سادگیشون می خندی..... متاسفم واست.... چه تفریح زشت و کریه ای داری.....

دود سیاه چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:23

ازین عکستون متنفففففففففففففففرم

دود سیاه چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:25

تو یه آدم مغروووووووووووور گنده دماغ بیماری.... و بیماریت اونقدررررر وخیمه که به دیگرانی چون من بجججججور ضربه زدی و میزنی.... پناه میبرم از شر تو به خدایی که وجود نداره.....

رها چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:28

روح پدر بزرگوارتون شاد جناب اسحاقی....
دلتنگیتون رو میفهمم،ایمان داشته باشید روح پدر همیشه و هر لحظه کنار شماست....

ممنون رهای عزیز

رها- مشق سکوت چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:39 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

خدارحمت کنه پدرتون رو. روحشون شاد و سرشار از آرامش باشه

خوش به حال شما و همه کسایی که داشتن همچین پدری رو حداقل تجربه کردین، هرچند که از دست دادنش واقعا سخته
خدا مادرتون رو براتون حفظ کنه و انشاالله همیشه سالم و سلامت باشن

ممنونم رهای عزیز
شاد باشی

صدیقه (ایران دخت) چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 00:43 http://dokhteiran.blogsky.com

دلم میخواد حرف بزنم ولی نمیتونم... دقیقا همین 5 شنبه چهلم مادر بهترین دوستم هم هست، وقتایی که پیشش میرفتم برای تسلا اصلا نمیتونستم حرف بزنم. فقط میتونستم بغلش کن، با همه وجود تو آغوشش بگیرم و پا به پاش اشک بریزم، از ته دلم...

دقیقا از پارسال همین موقع ها که پدر نازنین شما و عموی خوبم از دنیا رفتن دارم لحظه لحظه بودن پدرم رو زندگی میکنم، بیشتر نگاهش میکنم، صداشو میشنوم، باهاش حرف میرنم و زندگی میکنم بودنشو ... مرسی از نوشته و توصیه های عالیتون
خدا رحمت کنه جناب اسحاقی بزرگ رو.
دل آروم رفیق

روحشون شاد
ممنون صدیقه عزیز
قدر پدرتون رو بدونید

داود (خورشید نامه) چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 01:16

خدا همه مون رو ببخشه و بیامرزه

آمین

خاموش پیگیر جوگیریات چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 01:30

فقط باهاتون همدردی میکنم
واژه به واژه ی پستتون واسم ملموس بود با تمام وجودم
این پست رو منی میفهمم که توی بیمارستان وختی بابام توی کما بود , رفتم پاها و دستاش و بوسیدم. اینقد که اومدن جدام کردن... حسرت بدلم.. که چرا وختی بود یک بار دستی که کفشامو هر شب برق مینداخت, واسم چای و بیسکوییت می اورد موقع درس خوندن , برام تفال به حافظ میزد, دستامو میگرفت فشار میداد میگف عزیزدل بابا... چرا وختی بود نبوسیدمش.. و هزاران کاش و افسوس دیگه که سهم ماست از این تنها شدن...
روح پدر بزگوارتون شاد جناب اسحاقی....

ممنون دوست خوبم
خدا پدر نازنینت رو رحمت کنه
روح همه پدرها پرکشیده شاد
و جاشون خالی
شما می فهمید که چقدر دلتنگ بودنشون هستم
ممنون دوست عزیز

خاموش چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 01:41

چقدر چند تا کامنت اول بامزه بود.
دراکولای وحشی!!!

فرگل چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 02:36

روحشون شاد باشه.
من عکس فرستادم ببخشید سلفی نداشتم فقط دلم میخواست تو بازی شرکت کنم

ممنون فرگل جان
رسید

تیراژه چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 02:56

سلام جناب اسحاقی عزیز
دلتان آرام دوست بزرگوارم
خاطرم هست که از همان آغاز سال نود که مهمان جوگیریات و قلمتان شدم بارها به عناوین مختلف از پدر گرامی تان در پستهایتان یاد میکردید و در تک تک واژگانشان عشق و ارادتی که به استاد اسحاقی داشتید موج میزد، مثل همین تصویر دوستداشتنی و دلنشین
یادشان گرامی و برای شما و مادر نازنین و عزیزانتان آرزوی سلامت و صبوری دارم
یاد استاد گرامی و روحشان شاد.

ممنونم تیراژه عزیز
شاد باشی خواهر خوبم

محاله سخن از عشق به پدر باشه و یاد بابک اسحاقی نیافتم...محاله...
بغضم گرفت با خوندن این پست...
روحشون شاد و در آرامش ابدی...
دل شما و سایر بازماندگان آرام و تنتون سلامت...

ممنون منصوره عزیز
لطف داری خواهر

پروین چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 05:59

روح پدر نازنین ات شاد بابک جان. چقدر حسرت توی این نوشته ات بود. دلم مچاله شد :(

قبلاً گفته ام باز هم میگویم بابک. اگر کسانی مجود داشته باشند که اصلاً نباید افسوس این را بخورند که قدر پدرشان را ندانستند و یا محبتشان را به او به اندازهء کافی ابراز نکردند، تو در صدر آنها جای داری. دلنوشته های مکررت دربارهء پدرت در زمان حیاتش و تحسین و عشقی که در کلمه کلمه شان موج میزد گواه این مساله است. اندوه احتناب ناپذیر است، اما افسوس نباید بخوری دوست من

ممنون پروین خانم عزیز
سعی می کنم افسوس نخورم
امیدوارم واقعا پسر خوبی براش بوده باشم
امیدوارم طوری باشم که به من افتخار بکنه
خدا پدر بزرگوار شما رو حفظ بکنه

مریم گلی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 07:47

دقیقا 5 ماهه پدر شوهرم فوت شده و من تو تک تک حرفها و حرکات شوهرم این حسرت رو می بینم و از ته دل دردت رو حس میکنم بابک جان ... خدا به شما صبر بده

ممنون خواهر
خدا رحمتشون کنه
از قول من به همسرتون تسلیت بگید و دلداری بدین

سمیرا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 07:50 http://nahavand.persianblog.ir

با اینکه هیچوقت ندیده بودم استاد اسحاقی رو ولی حس خوبی بهشون داشتم مخصوصا این عشق تحسین برانگیز پدر و پسری شما رو...پدر و مادرها توی هر سنی که برن تلخ و دردناک و غیر قابل باوره...و همیشه جاشون خالی می مونه...هیچ کلمه ای نمی تونه تسلای دل پر بغض شما باشه ..اما میدونم که جاشون خوبه و همیشه هوای شما رو دارند....روحشون غرق گل و ریحان

ممنون سمیرای عزیز
میدونم که تو هم خیلی خیلی بابات رو دوست داری
میدونم که از هم دورید و چقدر دلتنگش هستی
امیدوارم همیشه سایه شون بالای سرت باشه
سپاس

افروز چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 07:56

چه عکس دلنشینی ... وقتی پدرت پرکشید طوری که هیچکدوممون نمی تونستیم باور کنیم با خودم فکر میکردم دیدم خیلی چیزا به بابا بدهکارم میدونی من همیشه مادرم همه زندگیم بود و انقدر گاهی حواسم بهش بود که بابا رو اصلا نمیدیدم چند روز پیش وقتی یکدفعه کنارش نشستم و به علیرضا گفتم ازمون عکس بگیر وقتی دستاشو دور گردنم محکم حلقه کرده بود و از ذوقی که برای عکس گرفتن داشت بغضم گرفت دیدم چقدر عشق بهش بدهکارم ... خدا پدر نازنینت رو رحمت کنه و تورو برای مانی و داداشش حفظ کنه دلت اروم رفیق

ممنونم افروز جان
واقعا ما چقدر عشق بدهکاریم بهب بابا و مامانمون
ایشالا که همیشه سلامت باشند و شاد باشی خواهر خوبم

اردی بهشتی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 09:07 http://tanhaeeeii.blogfa.com

خدا رحمت کنه آقای اسحاقی رو
روحشون شاد باشه

ممنون برای توصیه هات آقا بابک
ماها قدر داشته هامون رو نمیدونیم ...

عکس هم خیلی دوس داشتنیه، خیلی خوبه که چنین عکسی دارید و میتونید مواقع دلتنگی زل بزنید بهش

ممنونم اردی جان
ایشالا که خانواده عزیزت همیشه سلامت باشن

مرجان چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 09:13

روح پدر بزرگوارتون شاد!
من هم با این که چند ماه بیشتر نیس که خواننده وبلاگتون شدم ولی با مرور پستهای قدیمی شما به خوبی متوجه شدم که چه ارادتی به پدرتون داشتین. من مطمئنم ایشون هم به داشتن پسری مثل شما افتخار می کنن.
.
.
.
جریان اون چند تا کامنت اولی چیه؟؟ به قول یکی از بچه ها چقدر با نمکه!! من واقعاً نمی فهمم یعنی چی که مثلاً شما بخواهید با حرفاتون بقیه رو شیر کنید و بندازید تو مخمصه و بعد هم بهشون بخندید؟!؟؟! واقعاً این شخصی که این کامنت ها رو نوشته رو چه حساب و با چه انگیزه ای نوشته؟ خیلی برام جالبه که اصلاً چطور به ذهن بیمارش خطور کرده این چیزا!!!!!!

مرجان عزیز
ممنونم از لطفت
بابا برای من یک قهرمان بود
چه وقتی که زنده بود و چه وقتی که رفت

در مورد کامنتهای اول این پست هم واقعا حرفی برای گفتن ندارم
نه ناراحت میشم و نه خنده ام می گیره
فقط دعا می کنم که شفا پیدا بکنه

مهناز چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 09:22 http://www.mahnaz-daneshjoo.blogfa.com

خدا رحمت کنه پدر عزیزتون رو...
به سفارش شما الان اس ام اس زدم و نوشتم که چقدر دوستش دارم.

یک دنیا ممنون
مطمئنم باباتون خوشحال شده

ساینا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 10:20

متاسفانه پدر من هم به رحمت خدا رفته.خدا روح همشون رو قرین ارامش کنه.

روحشون شاد ایشالا
شاد باشی ساینا

سکوت چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 10:30

هیچ چیز نمیتونم بگم فقط اشکی که از چشمم جاری شده گواه اینه که تمام حس و حالتون رو درک میکنم.
خدا روح پدر بزرگوارتون رو قرین رحمت کنه.

ممنون سکوت عزیز
واقعا قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم
خواستم قدر بودن پدرتون رو بدونید

جعفری نژاد چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:16

دلت آروم حاج آقا

ارادت قربان

سعید هدایتی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:38

مرتضی احمدی را دوست داشتم.خیلی زیاد که این دوست داشتن ربطی به هنرش نداشت به همان آدم حسابی بودنش مربوط بود.روزی خاطره ای تعریف کرد که اشک همزمان من با صدای محزون ولرزانش تاییدی بود بر حسابی بودن این مرحوم. میگفت:مادرم بیمار بود همان روزهای آخر کلماتش نامفهوم بود باید دقت میکردی بفهمی چه میخواهد .شبها بسترم را زیر باهایش می انداختم خیلی نزدیک باهای مادر که اگر چرخی زد یا نیم خیز شد تا آبی چیزی بخواهد این پای مبارکش بخورد توی فرق سرم که حتی اگر خوابم برده باشد از جا بپرم و بگویم قربانت سرت دورت بگردم مادرم چی میخوای؟
روحش شاد وروح همه پدر ومادرانمان شاد که اینجور شیره محبت و تربیت شرقی را به وجودمان ریختند.

دمش گرم
نشنیده بودم

مهسا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:39

سلام.از خدا میخوام پدرتون در ارامش باشند و از همون بالا مراقب شما و خانواده محترمتون باشند.من هم ۱۴سال هست که پدرم اسمانی شده و از اون بالا مراقب منه.دلتنگی و حسرت من به رهایی و ارامش او میارزه.ایمان دارم.همیشه دستشو بالای سرم احساس میکنم.

حتما همینطوره عزیز
روحشون شاد

فامیل دور چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:44

روحشون شاد.

ممنون

سعید هدایتی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:46

بابک جان بعد فوت بابام چهار ساله تمامه دارم قرصای سنگین اعصاب رو نوش جون میکنم تا یادم بره خوشبختی چقدر زود از آسمون خونمو پر زد.اون اویا روزی 4 تا سیتالو+10ایمی پرامین+4تا کلوناز+4تا کلردیازپوکساید بود.یه قدم مونده بود تا بستری شدنم گمونم اگه بزندگی برگشتم بازم بخاطر دعاها وزاری برادرام سر مزار بابام بود.دستام روی شونه هاته رفیق تسلیت دوباره مرد.

روحش شاد
سعید عزیز
چون مثل خودت درد کشیدم میدونی که حرفم از سر شکم سیری نیست
پدری که انقدر برای تو عزیز بوده مطمئنا تحمل ناراحتی و عذاب تو رو نداره
پس با خودت مهربون باش
و صبوری کن که روحش شاد باشه
باباها آرزوی خوشبختی بچه هاشون رو دارن
چه باشن چه نباشن
پس خوب باش تا حالش اون ور خوب باشه

نیمه جدی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 11:58

دلتون آروم دوست من. روح پدرتون در آرامش....

ارادت نیمه جدی عزیز

فرشته چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 12:40

روحشون شاد...
دلت آروم رفیق جان...

ممنون فرشته عزیز

ستاریان چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 12:52 http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام آقای اسحاقی
روح پدرتون شاد و قرین رحمت الاهی

ممنون جناب ستاریان

پونی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 13:28

تا بوده همین بوده بابک

روحشون شاد

خب ایشون در شماها امتداد دارند در مانی ....

اطاعت امر میکنم

ممنون رفیق
تو خودت پدر هستی و می فهمی حرفم رو
شاید یکی از مهمترین دلایلی که من رفتن بابا رو تونستم تحمل کنم وجود مانی بود
و شاید باورت نشه خیلی اوقات وقتی بغلش می کنم
نگاه بابا رو توی چشمهاش می بینم و حضورش رو احساس می کنم

ترنج چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 13:51

دلم برای بابام تنگ شد......
خداوند هردورا قرین رحمت کنه

روحشون شاد

بولوت چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 14:38 http://maryamak.blogfa.com/

میخواستم بگم روحشون شاد. بعد دیدم ایشون جز اون کسانی هستن که با اطمینان میشه گفت روحشون شاده.
خدا سایه مادرتون رو سالهای سال بالا سرتون نگه داره.

مرسی بولوت
ایشالا که همینطوره

فرشته چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 14:43

دلت آرام آقا...و روح پدر نازنین و بزرگوارتان قرین آرامش و رحمت ..

ممنون فرشته جان

سهیلا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 14:46 http://rooz-2020.blogsky.com/



دل مهربونت آروووووووم عزیز دل

قربان شما سهیلا خانم

سحر چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 14:56

پر از بغض شدم .......

رو ح پدر بزرگوارتون قرین رحمت الهی و برای شما آرامش آرزو میکنم

ممنون سحر عزیز

خورشید چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 15:06

دلتون آروم کاش..
روحشون شاد.

ممنون دختر گلم

باران چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 15:17

روح پدرتون قرین رحمت پروردگار...
می دونم جای همچین باباهایی خیلی پیش فرزنداشون خالیه


خیلیا بابا نداشتن
خیلیا باباشونو از دست دادن
خیلیا هم مثه ماها هستن که دوست نداشتن اصلا بابایی داشتن
هیچ کدوم اینکارها رو نمی تونم انجام بدم
من سنگدل نیستم
اما اگه حرف نگفته ای به بابام داشته باشم و بخوام بهش بگم اینه خیلی بد کردی بابا خیلی به ماها بد کردی... تویی که مسئول به دنیا اوردنمون بودی نباید فقط به خوشیهات فکر می کردی
پدر شدن و دختر داشتن یه موهبت خیلی بزرگه که هر کسی به اون درجه نمی رسه

واقعا متاسفم باران
امیدوارم جای خالی پدر با عزیزانی خیلی بهتر برات پر بشه

زهرا.ش چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 15:31 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

خدا رحمتشون کنه!
قطعا انسان شریفی بودن که چنین فرزند شریفی رو تربیت کردن.

شرمنده می کنید
ممنون

خزر چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 16:00

سه روز پیش یکی از همکارام موقع برگشتن از دانشگاه تصادف کرد و از بین رفت
به آدم ساده آروم والبته کم حرف
ولی از اونایی که با تموم آرامششون توی ذهن می مونن
یاد قیصر امین پور به خیر که میگفت :
ناگهان چه زود دیر می شود
خواسته زیادیه اگه بخوام براش یه فاتحه بخونید؟

خدا رحمتشون کنه
با کمال میل فاتحه می خونم

رها آفرینش چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 16:20 http://rahadargandomzar.blogsky.com/

خدا روحشون رو قرین رحمت خودش کنه....

ممنون رهای عزیز

ترنم چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 16:31 http://www.nofault.persianblog.ir

خدا بیامرزتشون...غم از دست دادن پدر منم کمرمو شکست بعد 5 ماه هنوز رفتنشو باور ندارم...آخ که چقدر لذت داره برام وقتی تو خواب از ته دل دستاشو بوس میکنم...تک تک کلمات این پست رو با تمام وجودم درک میکنم و میدونم که چقدر سخته....

تسلیت منو بپذیر ترنم عزیز
روح پدرتون شاد
ایشالا که تلخی های زندگی دیگه به سمت زندگی شما نیان

سمیرا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 17:37

خدا رحمتشون کنه و روحشان شاد و دل شما و تمام عزیزانتون آرام .

ممنون سمیرا خانم عزیز

سبا چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 18:23

روح پدرتون شاد باشه آقای اسحاقی...
با خوندن نوشته تون بدجوری بغض کردم
ممنون از توصیه هاتون

ببخشید اگر ناراحتتون کردم
امیدوارم هیچ وقت اتفاق تلخ از دست دادن عزیزتون رو تجربه نکنید

آهو چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 19:54

برات آرامش و اطمینان قلب آرزو میکنم بابک عزیز
شاد و سلامت باشی و قدردان خانوادت
أقای اسحاقی جاشون خیلی خوبه
حتی منم لبخندشونو میبینم انگار

ممنون دوست خوبم
شک ندارم که جاشون خوبه
من فقط از حسرت و دلتنگی خودم نوشتم

حباب لامپ چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 20:12

:(
روحشون شاد...

ممنون عزیز

بهار همیشگی چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 20:19

دلتون آرام آقای اسحاقی...
تو همین چند ساله ای که شما رو شناخته ام و نوشته هاتون رو خوندم متوجه شدم تو لحظه زندگی میکنین و قدر آدم های دوست داشتنی زندگیتون رو میدونین پس دلتون آروم باشه که تک تک لحظه های با پدرتون رو زندگی کردین و مثل خیلی ها تو روزمرگی گمش نکردین...
خدا پدرتون رو رحمت کنه.

ممنون بهار جان
در تمام این سال ها من مرگ عزیزان زیادی رو دیدم
بابا رو واقعا دوست داشتم و هر بار که می دیدم محکم بغلش می کردم و می بوسیدم
میدونستم که یکروز موقع رفتن بابای من هم میرسه ولی اصلا فکر نمی کردم انقدر زود باشه
یعنی فکر می کردم حالا حالا ها وقت دارم برای بوسیدنش
توی این مدت واقعا حسرت خوردم از نبودنش
و چقدر دلم می خواست فقط یکبار دیگه فرصت داشتم می دیدمش و می بوسیدمش
پدر و مادرها انقدر عزیزن که هر وقت و توی هر سنی که برن بازم زوده
دلم می خواست بچه هایی که این نعمت بالای سرشون هست بیشتر قد نعمتی که جلوی چشمشون هست بدونن

مهرداد چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 20:56

خدا بیامرزه اسحاقی بزرگ رو
روحش شاد
و دلت اروم رفیق

تی فدا رفیق

صالح چهارشنبه 24 دی 1393 ساعت 21:32

دنیای ما اتفاقات هولناک کم نداره ولی داغ عزیز ی چیزه دیگس .
چه خوبه که دلت بزرگ و مهربونه. سرت سلامت.

قربانت صالح جان
ارادت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد