جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره هفت : برای خورشید پور امینی


تهران کلی جای قشنگ داره. همه می دونن.. همه رفتن..

اما برای من، تهران همین نیمکت سبز قدیمیه که روزای بارونی میشینم رو سبز خیسش و شعر می خونم و خیال می کنم..

اینها را خورشید خانم پورامینی برای آخرین بازی جوگیریات نوشته بود .
عکس خورشید را اولین بار در بازی سفره های افطاری سال 90 دیدم . و تازه آن موقع بود که فهمیدم چرا داود پورامینی اسم وبلاگش را خورشید نامه گذاشته است . خورشید نشسته بود کنار سفره افطار و برادرش سپهر طور عجیبی داشت نگاهش می کرد .

داود را همان موقع که در پرشین بلاگ می نوشتم شناختم . بعد از فوت پدرش خیلی کم می نوشت . یکهو می رفت و مدتها پیدایش نبود و اصلا نمی دانم چطور شد که دوباره اینجا همدیگر را پیدا کردیم .
احتمالا آن هم از صدقه سری شیرزاد بود چرا که داود را همانروز توی بهشت زهرا دیدم که قرآن کوچکی در دست داشت و می خواند و ریز ریز گریه می کرد . این اولین و آخرین دیدار ما بود هرچند که بعدها با هدیه ای نازنین شگفتانه ام کرد روزی که پشت میزم توی شرکت نشسته بودم و انتظار چنین هدیه ای را اصلا و ابدا آن هم از داود نداشتم .

هرچه داود کم پیداتر می شد خورشید با فروغ بیشتری می درخشید .
اوایل فکر می کردم این کامنتها حتما از خورشید دیگریست
دختر خانم کوچکی که عکسش را توی بازی سفره های افطاری دیده بودم نمی توانست همان خورشیدی باشد که برایم کامنت می گذاشت . بعدها که پای کامنتهایش نشانی وبلاگش را هم نوشت مطمئن شدم که اوست و صد البته بیشتر متعجب شدم . متعجب از فهم و شعور بالای او
وقتی در بازی ترانه های درخواستی شب عید خورشید گوشی را از بابایش گرفت و گفت که گلنار داریوش رفیعی را می خواهد ، وقتی دختر نوشت هایش را به داود خواندم و وقتی توی کامنتها نقطه نظراتش را نسبت به مسائل می بینم . وقتی برخورد و رفتارش را  با دوستان می بینم و ادب و خانمی و فهم بالایش را
با خودم می گویم چطور ممکن است دختری به سن و سال خورشید اینقدر باوقار و اینقدر محترم و فهمیده باشد ؟
شما هم اگر با خورشید پورامینی دمخور شده باشید تصدیق می کنید که او لااقل ده سال از خودش بزرگتر است . این لااقل را دست پایین می گویم . از من باشد می گویم بیست سال

هر وقت نوشته های خورشید خانم را در شمس الملوک می بینم
هر وقت می بینم با وجود سن کمش چه رفتار بزرگمنشانه ای با دوستان مجازیش دارد
هر وقت می بینم چه احترامی به پدرش می گذارد و گفتمان بامزه پدر و دختریشان را توی کامنتها می خوانم
ناخودآگاه غبطه می خورم و آفرین می گویم به پدر و مادرش

این را قبلا به خود خورشید هم گفته ام و دوست دارم اینجا دوباره بگویم
دلم می خواست اگر روزی دختری داشتم
به اندازه خورشید موقر و خانم و فهمیده و با کمالات باشد .

هفتمین پست بهمن ماه را برای خورشید خانم نوشتم 
به جبران همه خوبی ها و خانمی هایش
و می خواهم بداند که چقدر از دیدن کامنتهایش خوشحالم
و او را درست مثل دختر نداشته ام دوست دارم .

نظرات 49 + ارسال نظر
بشرا سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 04:53

من هم اولین بار که کامنتهای خورشید ِ عزیز را دیدم از نظرات و احساساتش نسبت به مسایل مختلف خیلی لذت میبردم و وقتی فهمیدم پانزده /شانزده ساله است اصلا باورم نمیشد.. همان طور که اشاره کردید بسیار فهیم و موقر و البته سرشار از انرژی مثبت است...
*خورشید عزیز خواننده وبلاگت هستم ، خیلی تلاش کردم کامنت بذارم برات ولی نمیدانم چرا جدیدا نمیتوونم با گوشی برای بلاگفا و پرشین بلاگ کامنت بذارم...شاد باشی..

عاطی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 06:17 http://www-blogfa.blogsky.com

بعله
موافقم
خورشید خیلی خوووووووبه

دوست داشتنی.مهربان.با احساس.بزرگ فکر(:دی).باحال.

خوب شد مامان بابام وبلاگ ندارن.وگرنه خورشید قابلیت این را دارد که هر روز چند مرتبه به سر من کوبیده شود تا به قول مامان بابایم ازش یاد بگیرم و مثل او شوم:دی ی ی


خورشید عزیز دوست دارم:گل

سیاه سفید خاکستری سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 06:28

یه جا خوندم:
بیچاره دختری که همه گفتن ماشالله بیشتر از سنش میفهمه
اما هیچکس نفهمید که بیشتر از سنش هم سختی کشیده و
برای فهمیدن هرچیزی تاوان داده !

+ من اگه دختری داشته باشم دوست ندارم از سنش بیشتر بفهمه چون اینطوری عذاب می کشه و با هم سناش نمیتونه درک متقابلی داشته باشه. به قول شما اگه ایشون 10 یا 20 سال از سنش بیشتر بفهمه همسرش اگه 20 سال بزرگتر نباشه به مشکل می خورن. تو مدرسه و دانشگاه احساس تنهایی می کنه و این اصلا خوب نیست. مطالعه خیلی خوبه ولی بهتره هر چیزی تو سنش باشه. مثلا یکی از دوستان از سوم ابتدایی کتابهای روانشناسی و سیاسی میخوند و به خاطر همین الان نمیتونه ارتباط خوبی با همسن هاش برقرار کنه.

++با آرزوی سلامتی و شادی برای این دوست بزرگ زن کوچکمون

مرسی رفیق
دانایی مطمئنا دردناکه و پر مسئولیت

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 07:08

اینایی که گفتین من بودم؟
همین منی که خورشیدم؟
میزنم زیر گریه ها..

خودتی باور کن

پروین سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 07:39

من خورشید عزیز را اخیرا شناخته ام. همانطور که گفتی بنظر من هم دختر جوانی است که خیلی خانم و موقر و فهمیده است. مهربانی ای که از لابلای کلماتش به جان آدم مینشیند پخته تر از آنی است که از دخترکی به سن او انتظار داری. و این پختگی و درایت بنظر من بر خلاف عقیدهء دوستی که کامنت قبلی را گذاشته؛ اصلا و ابدا عامل بازدارنده ای بر سر راه جوانانه زیستن و جوانانه حس کردن دختر فهمیده ای چون او نیست.
من هم خورشید عزیز را خیلی دوست دارم و میتوانم حس کنم چقدر پدر و مادرش به داشتن فرزندی مثل او مفتخرند.

پروین سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 07:40

خود خود تو خورشید عزیز و دوست داشتنی

رها آفرینش سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 07:44 http://rahadargandomzar.blogsky.com/

واقعا این نوشته اش توی بازی قبلی من رو هم شوکه کرد...
هر جا هستی خوش و سلامت باشی خورشید جان...
راستی توی کامنتهای همون پست من هم اظهار علاقه کردم به داشتن یه همچین دختری که بشینیم و از این حدفهای با احساس بزنیم برای هم...

افروز سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 08:03

واقعا باید به پدر و مادرهاشون برای این نوع تربیت تبریک گفت برای یه دختر هیچی بهتر از این نیست که پدرش انقدر عاشقانه دوستش داشته باشه و شکرگذار بودنش .... همیشه سلامت و شاد باشی خورشید عزیز تا میتونی از این روزها و لحظه هات لذت ببر

ساجده سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 08:23

اولین بار با خورشید تو کامنتدونی جوگیریات تو مسابقات جام جهانی آشنا شدم. کلی با هم کری میخوندیم و کل کل می کردیم.ازهمونجا هم وبلاگشو دیدم وخوندم.
خورشید شاید تنها دوست وبلاگیم بود که حواسش به روز تولدم بود و زمانی که من فکرشو نمیکردم خورشید حواسش باشه بهم ایمیل زده بود وتبریک گفته بود و خدا میدونه چقدر خوشحال شدم از ایمیلش. تو تمام این مدت حتی یک درصد هم فکر نمیکردم که خورشید یه دختر نوجوون باشه.نوع کامنتهاش و نگاهش به مسایل، سنی فراتر از یه نوجوون رو می طلبید.کاملا باحرفتون موافقم که خورشید بیشتر از سنش می فهمه.وبرای من مایه افتخاره اگر جایی تو لیست دوستاش داشته باشم.براش آرزوی موفقیت می کنم.

سمیرا سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 08:32

منم از همون یک خطی که درباره بازی نمادهای شهری نوشت میشناسمش...خوشم اومد ازنوشته ها و سبکش...و بیشتر از عشق پدر و دختریش....خدا برای هم حفظشون کنه

سمیرا سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 08:54

نام خورشید برازنده این دختره ، بنظر من خورشید پخته تر از سنش مینویسه و این برای من خیلی جالب بود.
امیدوارم دلش مانند اسمش همیشه گرم و نورانی باشه .

ایشالا

جعفری نژاد سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:06

خورشید خانوووومه. بی شک اگه بخوام یه لیست از ده تا از عزیزترین آدمای وبلاگستان برای خودم بنویسم خورشید یکی از شماره های اون لیست رو صاحبه...

خوش به حال داوود با این گنجی که داره

ایشالا که انار دونه تو هم مثل خورشید خانوم باشه

آهو سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:21

من هم خورشید نازنین رو از وبلاگ شما شناختم و بعد رفتم وبلاگ خودشو خوندم ، این دختر فوق العادست ، نگاهش به زندگی ، عواطفش ، روحیه لطیفش آدمو وادار به تحسین میکنه ، ان شا .. سلامت و شاد و پاینده باشه و باعث سرفرازی پدر مادر و کشورش

بیوطن سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:22

یعنی میشه یه روز هم رها و من یه کل کل تو کامنت دونی جوگیریات راه بندازیم ....
یه چیز تو مایه های خورشید خانم و پدر ....
خدا این دخترو پدر رو برا هم و شما دوستان رو دور هم نیگر داره ....

چرا که نه ؟
ایشالا

سارای سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:32 http://damanekhali.blogfa.com

دل آرام سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:42 http://delaramam.blogsky.com

هزار ماشالله به خورشید.
منم اولین بار خورشید رو توی بازی سفره های افطار دیدم. بعد از اون هر متن و کامنتی که ازش خوندم، هی با خودم میگفتم نه این خورشید اون خورشید پور امینی نیست. آخه اون که خیلی نوجوانه، اصلا بهش نمیخوره این چنین حرفهایی بزنه. اما بعدها که مطمئن شدم خودشه خیلی متعجب شد. چطور ممکنه دختری با این سن و سال کم انقدر فهیم و با شعور باشه؟ چطور ممکنه انقدر قشنگ بلد باشه حرف بزنه و انقدر بشه روی این ادم حساب کرد؟
آفرین بر پدر و مادر محترمش و صد هزار آفرین بر خودش که اتقدر دختر دانا و فهمیده ایه. خدا حفظش کنه این دختر دوست داشتنی و عزیز رو
خورشید جان بدون که خیلی برام نازنینی و به شدت دوستت دارم عزیز دلم

رها سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:45

ای جااان نمیدونم چرا دل من لرزید!!!
سلامت باشه خورشید خانم عزیز
منم ایشون رو میشناسم و کامنت هاشو و وبلاگشو میخونم!
به پدر و مادرش تبریک میگم!

رها (زینب) سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 09:51

من سالهاس که وبلاگ جوگیریات و اولولون و خیلی وبلاگ های دیگه رو خوندم همیشه با اسم رها میام و ادرس ایمیل mahsaraha
و وبلاگ هم ندارم
اما میبینم گاهی اوقات تعداد رها ها تو کامنت ها زیاد شده

من بعد با اسم اصلی خودم که اینستا و ف.ب هستم واسه همه وبلاگ ها کامنت میذارم
زینب

رونوشت به جمیع وبلاگ نویس ها

گویا این پرچم رومانی کنار اسم من قصد نداره عوض بشه!!

صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 10:42 http://dokhteiran.blogsky.com

ای جانم خورشید ... همه جوره خانم ... دوست داشتنی و فهمیده.
یکی از کسایی که خیلی دوست داشتم روی ماهشو ببینم و تو بازی آخر به لطف شما اتفاق افتاد
اغراق نکردم اگه بگم یه جورایی، یه وقتایی به خورشید حسودیم میشه ...
مرسی جناب اسحاقی عزیز برای این پست های عالی بهمن ماه ... هر شب ذوق اینو دارم که قراره برای کی نوشته شه امشب! ممنونم ازتون. اینجا عالیه...

لطف دارین

سکوت سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 10:44 http://www.sokooteashena.blogfa.com

من هم کامنتهای خورشید خانوم رو خوندم واقعا فکر نمیکردم که این حرفها از دختر خانومی به این سن و سال باشه.
خدا ان شاالله برای پدر و مادرشون حفظشون کنه

ایشالا

n سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 12:19

ب خورشید

تیراژه سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 12:19

خورشید رو خیلی دوست دارم نازنین و مهربان و فرهیخته است ، امیدوارم همیشه بدرخشه و شاد و سلامت باشه در کنار عزیزاتش

ایشالا

سحر سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 12:29

من موندم یه خورشید چطور میتونه اینقد ماه باشه
خدا حفظش کنه واقعا خانووووومه

داود (خورشید نامه) سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 12:36

سلام
همیشه معتقد بوده ام که هر چیز زمانی دارد
بچه باید بچگی کند نوجوانی و جوانی کند تجربه بیاندوزد و سپس بزرگی کند غوره نشده نمی توان مویز شد ...
اما نمی دانم چرا این دختر از همان اول از همان ساعت اول تولدش جور دیگری بود ما هیچ کاری برایش نکردیم و بعنوان پدرش از این امر به او بدهکارم اما همیشه خواسته ام این را بداند که برایش دعا کرده ام بهترین کاری که از دستم بر امده است
از شما هم ممنون

ممنون داود عزیز
من که کاری نکردم
و شما هم داری شکست نفسی می کنی

طـ ـودی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 13:42

خورشید یکی از دوست داشتنی ترین دوست هایی هست که توی این دنیا پیدا کردم، و بی نهایت خوشحالم برای دوست بودن باهاش

نیمه جدی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 14:37

چندروز پیش تعریف خورشید خانم پور امینی رو برای محمدرضا و یکی دیگر ازدوستانم می دادم و می گفتم اگر تضمینی بود که دختری داشته باشم مثل خورشید همه ی خط قرمزهای فکریمو کنار می گذاشتم و حتمن حتمن همان چند سال پیش بچه دار می شدم. اینقدر که این موجود نازنین است و فهیم .
برای خورشید عزیزم که ماهیت وجود خودش از نوره و درخشش ، نورانی ترین و درخشانترین لحظه ها رو آرزو دارم.

پرهون سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 15:54 http://printemps.blog.ir

من هم تا قبل از خوندن این پست فکر می کردم خیلی بزرگتر از این حرف هاست. به خودش و پدر و مادرش تبریک میگم. امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشه :)

زهرا.ش سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 16:10 http://surgicaltechnologist.persianblog.ir

راست می گین،واقعا وبلاگ قشنگ و قلم دلنشینی داره.
تحلیل های دقیق و زیرکانه با یه سبک شاعرانه منحصر به فرد خودش.خیلی خوبه!
گل واسه خورشید جون

اوا سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 16:21

من نمی دونستم که این خورشید
همون خورشیدِجناب پورامینی
باشه...اخه خورشیدِتوذهن
من کوچیک بودوامااین
خورشیدبه وسعت
پهنای خورشید
بزرگ......خدا
حفظش کنه
زیر. سایه
خونواده
گلش...
یاحق...

مرسی آوا

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 17:21

اون اولا که شروع کردم خوندن جوگیریاتو، بیشتر از سر فضولی بود. بعد همین بازی سفره های آسمانی. (چقدر بچه بودم اون موقع..) می خواستم ببینم این آقای دوست بابا کیه؟
اومدم و خوندم و موندم همین جا. پا گیر شدم.
از جمع دوستانه تون خیلی خوشم میومد.
پستاتونو دنبال می کردم و نظرات دیگرانو. بعد میشستم فکر می کردم و برای خودم تجزیه تحلیل می کردم.
از اینجا خیلیای دیگه رو پیدا کردم. مثلا حمید ابر چند ضلعی.. تک تک اون دوستایی که بابا ازشون حرف زده بود. دنبال می کردم. می خوندم...
یه دنیای بزرگی رو پیدا کردم. کلی حرف یاد گرفتم.
من یه دختر 12- 13 ساله بودم که همه ی دنیاش خونواده و مدرسه ش بود و سرش پر حرفایی که اونا از بچگی دیکته کرده بودن.
حالا عقیده های مختلفو می دیدم. آدمای مختلفو می دیدم. باهاشون خوشحالی می کردم. قصه هاشونو می شنیدم. غصه می خوردم گاهی.
شمس الملوکو افتتاح کردم. نه که 10 سال وبلاگ نویسی بابا علاقه مندم کرده باشه.. راستش منم دوست داشتم یه خونه ای شبیه جوگیریات داشته باشم. همچین دوستایی..

اینجا همون آشنای قدیمی بود.
همین جا، یادم نمیاد چطوری.. آقای جعفری نژادو پیدا کردم. اولین دوست این محل بودن. اولین دوستی که آشنای بابا نبود. دوست خودم. براشون کامنت میذاشتم. یادمه چه چرت و پرتایی می گفتم.. بنده ی خدا همیشه با محبت جوابمو می داد.

کم کم دیگه تو جوگیریات هم روشن شدم. (خلاصه که بدونین اگه همه ش میام اینجا پرت و پلا میگم تقصیر آقای جعفری نژاده.)

پیش خودم فکر می کردم که چقدر این جمع آشناس. حرفاشونو می فهمم. باهاشون خوشحالی می کنم.. من این جمعو می شناسم. منم از جنس همین آدمام. چرا من نه؟ چرا من پیششون نباشم؟

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 17:22

حالا من اینجام. یه عالمه دوست دارم.
من با یه خانومی دوستم که اون سر دنیا زندگی می کنه و تقریبا 30 سال با هم اختلاف سنی داریم. (پروین خانم جان.. ماچ)
من دوستای مهربونی دارم که اسمشونم رو لبم خنده میاره. ( باغبان..طودی .. دل آرام .. تیراژه .. عاطی ..)
من یه دوستی دارم که ابرای آسمونش ضلع دارن و وقتی بهش ایمیل می زنم مملی شیرین زبونش جواب نامه رو میده. (حمید ابر چند ضلعی)
من 3 ساله با یه آقایی دوستم که با خبر اومدن دونه ی انارش یه هفته س لبخندم پاک نمیشه. (آقای جعفری نژاد جان..روناک خانمش.. گل نار توی راه..)
کلی کلی دوست که همین جا تو کامنت دونی جوگیریات عزیز شدن و رفتن گوشه های دلم. (صدیقه .. ساجده .. خانم افروز .. بشرا خانم ..رها خانم.. سمیرا جان.. سمیرا خانم مامان دل آرام .. )
من کلی دوست یواشکی پیدا کردم. کلی دوست پنهونی که خودشونم نمی دونن چقدر عزیزن. (آقای باقرلو.. آقای پیرزاده و هانا .. مهربان خانم .. محبوب .. نیمه جدی .. از اون قدیما آقای ناجی.. آقای م.ح.م.د ..)
من با یه پسرک یه سال و نیمه دوستم که وقتی می خنده چشماش برق میوفته و تازه داره جمله ساختن یاد می گیره. (مانی خوشگلم)
من با یه آقایی دوستم که دنیایی مهربونی تو دلش جا کرده و گمون نکنم بدونه چقدر عزیزه و چقدر همه ی ما دوسش داریم.
:)
چقدر من خوشبختم با این همه دوست مهربون نه؟

آقای اسحاقی مهربون، عزیز جان ازتون خیلی ممنونم برای همه ی روزای خوبی که گذشت و می گذره و دوستایی که همیشه گوشه دلم هستن و می مونن.



دنیایی همه تونو دوست دارم.
امضا: خورشید

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 17:25

سحر.. سحر.. داشتم فکر می کردم اسمتو بذارم میون اسم صدیقه و ساجده بعد یادم رفت.
تو یکی از اون دوستای ماهی هستی که واقعی واقعی دوست دارم.

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 17:39

این حرفا چیه بچه ها؟
دارم خجالت می کشم دیگه.

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 17:58

راستی نتونستم درست حسابی ابراز احساسات کنم که یکی از تقدیم نوشت های بهمن مال منه. هفتمیش هم مال منه. به به..











اینا ابراز احساسات درست و حسابی بودن که هورررراا یکی از پستای بهمن مال منه.. هفتمیش هم مال منه. به به..

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 18:15

آخ منصوره هم یادم رفت باید می نوشتم کنار اسم ساجده.

آرزو (همه اطرافیان من) سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 18:29

تا حالا پیش نیومده بود که خوندن کامنتای یه پست وبلاگی اشک به چشمم بیاره اشک از سر غبطه!
ممنون آقای اسحاقی با این پستهای بهمن ماه تقریبا بهترین های بلاگستان رو برامون گلچین می کنید
لطفتون مستدام

طـ ـودی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 18:34

خورشید!!!! اسم منو میشنوی میخندی؟!! این بود آرمان های ما؟!؟! این بود این همه رفاقت!!! نچ نچ نچ آیکون سر تکون دادن

+آیکون تغییر فضا و جو کامنتدونی از کامنت های سرشار از تعریف و تمجید به کامنت های چرت و پرت
+آیکون حسودی حتی :))

خورشید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 18:40

هررررر..
طودی..
هرررر...

تازه برات از اون قرمزا هم که دوست داری زدم.

سحر سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 18:45

به خورشید

تو عزیزمی خورشید پر فروغم

طـ ـودی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 19:10

:)))))))
خیلی ممنووون
وای من چقد هیجان زده ام الان از این اتفاق :))))

داود (خورشید نامه) سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 19:51

به خورشید
سلام بابا رفتم توی وبلاگ محمود پسر خاله ات یکی از اولین کامنتهات رو دیدم لینکش رو گذاشتم توی خورشید نامه ...(چه جگری بودی دلم برای هفت سالگیت تنگ شد ...چقدر خوشبخت بودم با چنین دختر بلایی...)
این بابک امروز ما رو وادار کرد به خاطراتمون سری بزنیم

حباب لامپ سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 20:04

خورشید ماهه...من تازه باهاش آشنا شدم اما تو همین مدت کم به فهمیده بودن و بامعرفت بودنش پی بردم...
خورشید جان دوست دارم

پیرامید سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 21:57 http://lifeformyself.blogsky.com

منم خورشید رو دوست دارم... از جام جهانی باهاش آشنا شدم... گرچه اون جام جهانی (و کلا هیچ مسابقه فوتبالی) دیگه مثل سابق نیست برام (از کی این جوری شد؟) اما خوندن کامنت های خورشید برام جالب بود... شاید تونست یه ذره از حس یخ شدن من به فوتبال رو جبران کنه! به هر حال، این جا مساله فوتبال نیست! مساله خورشید عالمتابه! حالا خوشحالم که آدرس وبلاگش رو هم دارم! بچه چرا آدرس وبلاگ نمی ذاری موقع کامنت نوشتن؟ نمی گی شاید یکی که تو زمستون یخ کرده، بخواد بیاد وبلاگ یکی مثل خورشید رو بخونه؟

بمب هیدروژنی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 22:17

پستهای بهمن خیلی خوبند. ممنون آقای اسحاق

همیشه بدرخشی خورشید خانم

آرتیست اتاقک زیر شیروانی سه‌شنبه 7 بهمن 1393 ساعت 23:45 http://the-nox.blogfa.com

فوق العاده دوست داشتنیست...

پروین چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 00:39

خورشید عزیز دلم
فقط خواستم روی این نکته ای که گفتی خودم هم تاکید کنم که من فقط سی سال با تو اختلاف دارم.
وا؟ خنده نداره که. دروغ هم نمیشه گفت؟ عجب دنیایی شده
کسی شناسنامه نمیخواد چک کنه که ایشالا؟

ساجده چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 08:09

خورشید جان ببین اسم دیگه ای نبود بذاری قبل یا بعده اسم من ؟؟؟
والا هی از اسم ما مایه میذاره.

رها- مشق سکوت چهارشنبه 8 بهمن 1393 ساعت 19:50 http://www.mashghesokoot.blogfa.com

من از خورشید همون عکس سفره ی افطار یادمه و تو بازی نمادهای شهری وقتی عکسش رو دیدم واقعا تعجب کردم
امیدوارم همیشه موفق باشه

گلنار چهارشنبه 15 بهمن 1393 ساعت 03:32

اصلآ همین که گلنار رو انتخاب کردند کافیست دیگه.نه؟
چند بار تصادفی کامنتهای این خانم گل رو خوندم.
سرشار از احساس و مهر دیدمش.
اصلآ همان خورشید.
همان نور
همان حرارت
همان درخشش.
همان بالا.
خورشید جان بالا بلند بمانی و بدرخشی و بتابی همواره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد