وقتی در نامه هایی به باران با اسم جعلی دانیال برای مانی می نوشتم دو تا هدف داشتم
یکی اینکه خاطرات روزهای قبل از آمدنش را جایی ثبت کنم
و دوم اینکه خودم را محک بزنم که آیا نوشتن در وبلاگی ناشناخته و با اسمی دیگر مورد توجه و اقبال دوستانم قرار می گیرد یا خیر ؟
سهیلا خانم قبلا برای جوگیریات هم کامنت می گذاشت اما کامنتهایش در نامه هایی به باران بی اندازه محبت آمیز بود . سهیلا خانم خودش زندگی سختی داشته است . مرد زندگیش و عشق اول و آخرش را در جوانی از دست داده بود و شیرزنانه ، سه تا پسر کوچک را با وجود تمام سختی ها از آب و گل درآورده است . سهیلا خانم با نوشته های دانیال در نامه هایی به باران همزاد پنداری می کرد و همیشه با کامنت هایش به من دلگرمی می داد .
وقتی روز 13 خرداد 92 مانی به دنیا آمد سهیلا خانم هم جزء کسانی بود که حسابی غافلگیر شدند . غافلگیر از این جهت که فکر نمی کرد نامه هایی به باران را هم من نوشته باشم .
می دانستم سهیلا خانم ساکن اصفهان است و از من قول گرفته بود که اگر به اصفهان رفتیم به دیدن ایشان برویم .
اواخر آذرماه با محبوب و وحید به اصفهان رفتیم . پنجشنبه 20 آذر حوالی غروب بود که به منزل سهیلا خانم رفتیم . ما فقط می خواستیم ملاقات کوتاهی داشته باشیم اما جنوبی ها را که می شناسید چقدر میهمان نواز و سفره باز هستند .
در آن چند ساعت بی اغراق طوری با سهیلا خانم ایاق شدیم که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم . مهربان که کمتر درگیر دید و بازدید های وبلاگیست متعجب شده بود که چطور سهیلا خانم تمام پست های وبلاگ او را خوانده و چه خوب ما و حتی دوستانمان را می شناسد . احمدرضا و امید هم با اینکه اهل وبلاگ نبودند خیلی زود خودمانی شدند و با ما گرم گرفتند . سهیلا خانم آن شب انقدر به ما لطف و محبت داشت که شرمنده شدیم و میهمان نوازی و دستپخت محشرشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم .
دوازدهمین پست بهمن ماه برای سهیلا خانم
هم بابت این پست سراسر لطف
و هم به خاطر تمام محبت هایی که به من و خانواده ام داشتند
آرزو می کنم شادی قرین لحظه به لحظه زندگیش باشد
و یکروز همین زودی ها توی جوگیریات وبلاگی را معرفی کنم که
سهیلا خانم در آن به نوه اش نامه می نویسد .