جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره دوازده : برای سهیلا خانم



وقتی در نامه هایی به باران با اسم جعلی دانیال برای مانی می نوشتم دو تا هدف داشتم

یکی اینکه خاطرات روزهای قبل از آمدنش را جایی ثبت کنم

و دوم اینکه خودم را محک بزنم که آیا نوشتن در وبلاگی ناشناخته و با اسمی دیگر مورد توجه و اقبال دوستانم قرار می گیرد یا خیر ؟

سهیلا خانم قبلا برای جوگیریات هم کامنت می گذاشت اما کامنتهایش در نامه هایی به باران بی اندازه محبت آمیز بود . سهیلا خانم خودش زندگی سختی داشته است . مرد زندگیش و عشق اول و آخرش را در جوانی از دست داده بود و شیرزنانه ، سه تا پسر کوچک را با وجود تمام سختی ها از آب و گل درآورده است  . سهیلا خانم با نوشته های دانیال در نامه هایی به باران همزاد پنداری می کرد و همیشه با کامنت هایش به من دلگرمی می داد .

وقتی روز 13 خرداد 92 مانی به دنیا آمد سهیلا خانم هم جزء کسانی بود که حسابی غافلگیر شدند . غافلگیر از این جهت که فکر نمی کرد نامه هایی به باران را هم من نوشته باشم . 


می دانستم سهیلا خانم ساکن اصفهان است و از من قول گرفته بود که اگر به اصفهان رفتیم به دیدن ایشان برویم .

اواخر آذرماه با محبوب و وحید به اصفهان رفتیم . پنجشنبه 20 آذر حوالی غروب بود که به منزل سهیلا خانم رفتیم . ما فقط می خواستیم ملاقات کوتاهی داشته باشیم اما جنوبی ها را که می شناسید چقدر میهمان نواز و سفره باز هستند .


در آن چند ساعت بی اغراق طوری با سهیلا خانم ایاق شدیم که انگار سالهاست همدیگر را می شناسیم . مهربان که کمتر درگیر دید و بازدید های وبلاگیست متعجب شده بود که چطور سهیلا خانم تمام پست های وبلاگ او را خوانده و چه خوب ما و حتی دوستانمان را می شناسد . احمدرضا و امید هم با اینکه اهل وبلاگ نبودند خیلی زود خودمانی شدند و با ما گرم گرفتند . سهیلا خانم آن شب انقدر به ما لطف و محبت داشت که شرمنده شدیم و میهمان نوازی و دستپخت محشرشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم .


دوازدهمین پست بهمن ماه برای سهیلا خانم

هم بابت این پست سراسر لطف

و هم به خاطر تمام محبت هایی که به من و خانواده ام داشتند

آرزو می کنم شادی قرین لحظه به لحظه زندگیش باشد

و یکروز همین زودی ها توی جوگیریات وبلاگی را معرفی کنم که

سهیلا خانم در آن به نوه اش نامه می نویسد .