جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره بیست و یک برای آقای ایازی




آقای ایازی از دوستان صمیمی پدرم بود . دبیر انواع و اقسام ریاضیات . از جبر و هندسه و مثلثات گرفته تا ریاضیات جدید و البته تخصص اصلیش همین ریاضیات جدید بود . این درس در نظام قدیم تقریبا معادل آمار و احتمالات نظام جدید بود . درسی که هم خیلی از معلم ها و هم خیلی از محصلین از آن واهمه داشتند . اما درس ریاضی جدید برای آقای ایازی مثل موم توی دستش بود . همچین هلو برو توی گلو ریاضی جدید درس می داد که همه برای کلاسش سر و دست می شکستند و بعدها یکی از بهترین و موفق ترین مدرسان کنکور موسسات تهران شد و هنوز هم همینطور است . آقای ایازی را خیلی قبل تر از اینکه معلمم باشد شناختم . به واسطه تدریس موظفی که در شهریار داشت چند روزی به منطقه ما می آمد و وقتی با پدرم رفیق شد معمولا یکروز در هفته بعد از مدرسه می آمدند منزل ما و با پدرم گل می گفتند و گل می شنفتند .

آقای ایازی یک سبیل محشر و منحصر به فرد داشت . یکجورهایی این سبیل امضاء ش هم بود و همه او را با سبیلش می شناختند . 

روزی که آقای ایازی معلم ما شد من یک حس پنهان غرور و افتخار داشتم . اگرچه آقای ایازی به ظاهر فرقی بین من و بچه های دیگر نمی گذاشت و من هم مثل بقیه جرات نطق کشیدن سر کلاس او را نداشتم اما ته دلم هیچ ترسی از او نبود . چون او همان عموی سیبیلوی مهربانی بود که هر هفته به خانه ما می آمد و با شوخ طبعی هایش ما را حسابی خوشحال می کرد .

آقای ایازی بی اندازه شوخ و مهربان بود . یکبار خاطره ای از یکی از شاگردان خصوصیش تعریف می کرد که این داستان را سالهای سال بابا تعریف می کرد و می خندیدیم . آن سالها آقای ایازی یک پیکان جوانان داشت .حالا تصور کنید پدر شاگرد خصوصی آقای ایازی یکی از این ابر مایه دارهای شمال تهران بود و خانه ای داشتند شبیه قصر و باغ و تشکیلات و نوکر و کلفت و چند تا ماشین آخرین مدل که ما فقط عکسش را توی مجله ماشین دیده بودیم . آقای ایازی به خاطر شخصیت جذابش خیلی سریع محبوب شاگردها می شد و این شاگرد آقای ایازی هم وقتی که پیکان جوانان ایشان را دیده بود خیلی ساده و صمیمی از آقای ایازی پرسیده بود : آقای ایازی ! مگه ماشین خارجی چه ایرادی داره که شما پیکان سوار میشید ؟ بنده خدا بچه در چنان ناز و ثروتی بزرگ شده بود که هیچ تصوری از پول نداشت و فکر می کرد همه مردم مثل خودشان زندگی می کنند و نمی فهمید که آقای ایازی هم بدش نمی آید مثل آنها ماشین خارجی داشته باشد اما لابد توانش را ندارد . 


بگذریم . آقای ایازی روز به روز موفق تر و صاحب نام تر می شد و دیگر کمتر به منطقه ما می آمد . بعد از سالها یکروز وقتی که سرباز بودم آمد منزل ما و با دیدن من در لباس افسر راهنمایی و رانندگی حسابی متعجب شد از اینکه انقدر بزرگ شده ام و بعد از آن  همدیگر را ندیدیم تا پارسال روز تشییع جنازه بابا . نمی دانم چرا اینطور شد ولی بین آن همه جمعیت همدیگر را محکم بغل کردیم و زار زار گریه کردیم . آقای ایازی همان حس قدیم ها را داشت . همان حس محشر بعد از ظهر های روز یکشنبه که می نشستند توی اتاق بابا و صدای قهقهه خنده هایشان خانه را پر می کرد .آنروز آقای ایازی سبیل نداشت اما شانه های محکمش مرا یاد بابا می انداخت .


بیست و یکمین پست بهمن ماه تقدیم به آقای ایازی 

که چند روز پیش روز تولدش بود و من فراموش کردم به او تبریک بگویم

امیدوارم این پست را به جای شادباش روز تولد از من ، از این شاگرد قدیمیش بپذیرد .

عکس این پست را چند وقت پیش آقای ایازی در صفحه اینستاگرامش گذاشته بود . یکی از همان بعد از ظهر های خاطره انگیز در خانه قدیمی ما . در این عکس  آقای ایازی و من و بابا کنار هم ایستاده ایم و چقدر همه چیز عوض شده است . من قدم کوتاه است . آقای ایازی سبیل دارد و بابا زنده است ...



نظرات 19 + ارسال نظر
نینا سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 17:10

چه حس خوبی به ادم دست میده وقتی خوبهای گذشته رو همونجور ناب میبینتشون

ممنون همشهری

سهیلا سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 18:54 http://rooz-2020.blogsky.com/

ازوقتی برام مهمون اومده بود نتونستم بیام و جوگیریات رو بخونم و گذاشته بودم سرفرصت و با فراغ بال بیام تک تک پستهایی که جامونده بود رو بخونم.
چه پستهایی...چه حسهای نابی....از تک تک کلماتت محبت میبارید.باخوندن بعضیا اشک شوق ریختم و برعکس باعزیزانی که از دست رفتن اشک حسرت ریختم.
الانم باخوندن این پست حس غریبی بهم دست داد .اشک و لبخند هردو به گلوم چنگ انداختن.
یاد اسحاقی بزرگ گرامی
دیدن بابک کوچولویی که الان برای خودش مرد رشیدی شده و قلبهارو بامحبت بی نظیرش تسخیر کرده اگه نگم مثل مامان ناهید اما بدون شک کمتر از اون هم نیست ...چطور قند رو تو دلم آب کردو تصور همچین عکسی که بابک بامانی عزیزم ایستادن و عکس گرفتن بیشتر منو سر ذوق آورد
و کسی که یادگار گذشته های شیرینه ویادآور خاطرات قشنگ و دوست داشتنی حسرت عمیقی به دلم گذاشت.خدا عموسیبیلو رو درپناه خودش حفظ کنه و عمر بابرکتی بهشون عنایت کنه.

راستی میخواستم بازهم از همه ی دوستانی که درپستی که بابک عزیزم لطف کردن وگذاشتن و فرصت تشکر مجدد برام فراهم نشد صمیمانه تشکر کنم.
نمیدونید چقدر انرژیی گرفتم و خدا رو از ته دلم شاکر بودم که در این محیط خوب و صمیمی چه انسانهای بزرگواری دور هم جمع شدن که یکی مثل منه حقیر از محبت نابشون سرشار بشم.
بابک عزیزم بی نهایت ممنونتم....بخدا زبانم قاصره
ودرآخر ازجعفری نژاد عزیزم که محبت عمیقش به همراه روناک عزیزم و اون دونه ی انارتو دلی که حتا فکرکردن بهش هم تمام وجودمو سرشار از شوق و شعف میکنه سپاسگزارم. عزیز دل کامنتت اشک منو درآورد....

چقدررررررر شماها خوبید.........چقدر من خوش شانسم....
دوستتون دارم و براتون باتمام وجودم بهترینهارو از نازنین پروردگارم خواهانم

خوبی از شماست سهیلا خانم عزیز
همیشه به دید و بازدید ایشالا

خورشید سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 19:53

ای خدا.. چه عکس محشری..
خدا پدر عزیزتون رو بیامرزه و به شما آرامش بده.

اصلا آدمای سیبیلو یه جور ماهین..
خدا حفظشون کنه.

آرزو(همه اطرافیان من) سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 20:50 http://ghezavathayam.blogsky.com

روح استاد اسحاقی شاد و عمر این معلم دوست داشتنی مستدام

ممنون

لیلا سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 22:00

وای مانی چه قدر شبیه بچگی های شماست!!

به قول بابا : ما فقیر فقرا بچه هامون شبیه خودمون میشن

الهام چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 01:36 http://elham7709.blogsky.com

خوبها و خوبی ها همیشه میمونند.
یاد پدر بزرگوارتون گرامی و روحشون شاد.

ممنونم الهام عزیز

تیراژه چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 02:17

هرجا که دیدی عاشقی
شکوه از یار خود بر زبان داشت

هر جا شنیدی نا له ای
از دلی ریشه در عمق جان داشت

از عشق او خواندی
هر دم اشک افشاندی
بر او تنها می شدی تسلّا

گاهی با آوازت
با بال پروازت
یارش بودی تا به اوج رویا


جان بابا بشنو از من
زندگی شادی و غصّه دارد

روح و جانش غم نبیند
بر خدا هر که دل می سپارد

در دوران پیری
ایّام دلگیری
می خوام باشی تو عصای دستم

من موجم تو دریا
من خاکم تو صحرا
هر جا باشی در بر تو هستم

کاش چون تو بخوانم ترانه
ای خدا حاجتش را بر آور

چون تو نامی شوم در زمانه
این بود لطف داور

با پستت یاد این آهنگ با همخوانی احسان و ایرج خواجه امیری که اگر اشتباه نکنم برای بازی پدر ها موزیک وبلاگت بود افتادم

دلت آرام ، روح استاد اسحاقی شاد و برای جناب ایازی آرزوی سلامتی دارم و عمر با عزت .

مرسی تی تی

پروین چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 05:51

چه عکس قشنگی
گاهی به خودم میگویم وقتی مایی که آقای اسحاقی بزرگ را فقط از روی نوشته های تو میشناختیم هنوز انقدر از فقدان این عزیز گرامی غمگینیم، حال و روز شما و کسانی که ایشان را از نزدیک میشناختند چگونه است؟ :(
خداوند به آقای ایازی سلامتی و دل خوش عطا کند که بهانه ای شد برای دیدن این عکس قشنگ

لطف داری پروین خانم
ممنون

دختری از یک شهر دور چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 12:44

همه پست های بهمن ماه رو خیلی دوست داشتم! اما این پست فوق العاده بود! برای من یه حس خیلی عجیبی داشت نمیشد از کنارش ساکت رد شد...
نمیدونم چرا شاید خیلی از ته دل نوشته شده بود که اینهمه روی من تاثیر گذاشت دیروز خوندم و دوباره امروز هم خوندمش! سلامت باشن خدا آقای اسحاقی رو هم بیامرزه...

لطف داری هاله جان
خوشحالم که هنوز اینجا رو میخونی

طاها چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 12:45 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

روح پدرتون شاد.
امثال آقای ایازی هرچقدر هم زیاد باشند باز کم هستن.نفسشان پاینده.
چه بچه مثبتی بودی بابک جان!
شاد و سلامت باشید

ممنون طاها

اردی بهشتی چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 19:29 http://tanhaeeeii.blogfa.com

چقد شبیه حالا بودین آقا بابک

این پست هم مثل باقی پست های بهمن عاااالی بود
منم به سرم زده یه همچین کاری کنم

خیلی هم عالی

اردی بهشتی چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 20:05 http://tanhaeeeii.blogfa.com

خدا رحمت کنه آقای اسحاقی رو

این پست هم مثل باقی پست های بهمن عااالی بود

ممنون

نیره چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 20:31

چه عکس خاطره انگیزی.

n چهارشنبه 22 بهمن 1393 ساعت 22:18

روح جناب اسحاقی شاد و تن آقای ایازی سالم

آقا بابک آیا شما عضو گروه سرود مدرسه بودین؟!!!
ژستتون با حال بود


آره اتفاقا جزء گروه سرود هم بودم

محمد حسین پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 15:31

آقای سحاقی نمیدونم چرا هر بار که شما پستی در مورد پدرتون میزارید اینقد غمگین میشم با اینکه نه شما و نه پدرتون حتی یکبار هم ندیدم و هر چی بود از طریق همین دنیای مجازی بود خیلی حس خوبی بهشون دارم امیدوارم روحشون قرین رحمت قرار بگیرد

لطف داری محمد مهدی

کورش تمدن جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 01:45

سلام
آقای ایازی دبیر ریاضیات جدید من هم بود.لفظ استاد برازنده ایشون بود.واقعا طوری تدریس میکرد که ریاضیات جدید واست میشد مثل هلو.راحت ترین درس برام به لطف ایشون همین درس بود.ایشون خیلی هم شیک و اتو کشیده بودن.نمونه یک استاد باکلاس.روز آخر کلاسش از خاطرات بچه ها میگفت.تعریف میکرد یکی از بچه ها ازشون اجازه گرفته رفته بیرون تا سرفه کنه.
خدا رحمت کنه بابا رو

من دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 01:12

Ei vai khodaia
Ostad eshaghi
Aghaie aiazi....
Chera baiad alan ostad nabashe?????
Cheghad jalebo khob man shagerde do tashon ham bodam
Vali
Ostad az ko ja o aghaie aiazi az koja!!!!!!!

علیرضا غفار طهرانی یکشنبه 7 آذر 1395 ساعت 15:09

سلام
استاد ایازی از استادان من در آموزشگاه مبتکران سال 1381 بودند
بینهایت به نحوه تدریس و جزوات ایشان علاقه داشته و دارم

در به در دنبال شماره ای از ایشان می گردم تا جویای احوالشان شوم. ضمنا یک راهنمایی هم میخوام ازشون

اگه امکانش هست یه کمکی به من بکنید تا بتونم با ایشان یه ارتباط داشته باشم. ممنون

......... جمعه 24 دی 1395 ساعت 21:15

سلام
آقای ایازی الان استاد ما هستند واقعا فوق العاده هستند ما ایشون رو پدرجان صدا میکنیم چون وقتی ازشون سوال میپرسیم میگن ببین پدرجان.....
خیییلی دوست داشتنی هستن
فردا صبح شنبه 25 دی 95 تو مدرسه شاهد حصرت زینب امتحان ترم هندسه داریم
واقعا استرس دارم اما یه استرس شیرین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد