جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره بیست و دو : برای سید عسلی

اما بهترین بخش روزم همین بخش بود . ملاقات با آقا سید . مردی که یکی از عجیب ترین و جالب ترین انسان هایی بود که در تمام عمرم دیده ام . مردی که سواد درست و حسابی نداشت اما در کلمه کلمه حرفهایش که با ته لهجه شیرین آذری ادا می کرد چنان کشش و جذبه ای داشت که اگر مهربان زنگ نمی زد نمی فهمیدم پنج ساعت پای حرفهایش نشسته ایم بی آنکه متوجه گذر زمان بشویم . مردی میانسال و درویش مسلک . مردی که یک زندگی خوب و مرفه را بی هیچ نگرانی رها کرده بود و با یک کت- فقط با یک کت - تمام مال و مکنتش را گذاشته بود و آمده بود توی کوهستان های سولقان زنبور داری می کرد . خانه اش پر بود از عسل . عسل طبیعی . عسلی که مثل حرفهای آقای سید شیرین بود .

می خواستم برای آقا سید یک پست جداگانه بنویسم . داستان عجیب زندگی اش و حرفهای شیرین مثل عسلش . اما دیدم آقا سید خیلی بزرگتر از اینهاست که توی یک پست جا بشود .  باید برایش یک داستان نوشت . با یک پست حیف می شود .


این چند خط را روز ششم آذر برای آقا سید نوشتم . پست را با تفصیل می توانید اینجا بخوانید .

از همان نگاه اول فهمیدم سید عسلی یک آنی دارد که باقی آدم ها ندارند .

دروغ چرا به خودم قول داده بودم که با باجناقم چندین نوبت برویم پیش سید .

با خودم دوربین ببرم و از او فیلم و عکس بگیرم . با او در مورد زندگیش صحبت کنیم و صدایش را ضبط کنم . همان چند خاطره کوتاهی که سید در آن ملاقات چند ساعته برایم گفت کافی بود که بفهمم این مرد داستان زندگیش داستان معمولی نیست . فهمیدم که زندگی سید عسلی را حیف می شود اگر توی چند خط و یک پست نوشت . داستان زندگی سید عسلی باید کتاب بشود و من شاید لایق نوشتنش باشم .

باجناقم چند روز پیش بود که گفت سید سرفه های بدی می کند و بالاخره خودش را به دکتر نشان داده و دکترها از ریه اش نمونه برداری کرده اند . من گفتم : خدا کند چیز مهمی نباشد . آخر آقا سید به ما قول داده بود امسال بهار وقت برداشت عسل برویم سولقان و نشانمان بدهد که چطور از کندوها عسل می گیرند . سید می گفت : عسل بهاره بی نظیر است .


امروز روز خوبی بود . موعد قرار هفتگی استخر با باقرلو و بعد هم منزلشان بودیم تا دیروقت . پیرزاده هم آمده بود . جایتان خالی شب خوبی بود . ساعت یک شب بود که به خانه رسیدیم . باجناق ماشینش را طوری پارک کرده بود که به سختی وارد پارکینگ شدم . خودش آمد و فرمان داد تا داخل شدم . چهره اش کمی گرفته بود .

پرسیدم چه شده ؟ گفت : دکترها سید را جواب کرده اند .

پرسیدم : یعنی چی ؟

گفت : سرطان ریه


کل خوشی امروز از دماغم درآمد . یعنی چی ؟ یعنی چی جوابش کردن ؟

گفت به او توصیه کرده اند سراغ شیمی درمانی نرود و خودش را آزار ندهد و از باقی عمرش بهترین استفاده را بکند . گفتم : سید چی گفت ؟ باجناقم گفت : هیچی . خندید و گفت: تا آخرین دقیقه عمرم می خواهم شاد زندگی کنم . البته آخرش خیلی نزدیک است .


فردا صبح سید عسلی دارد تهران را به مقصد زادگاهش تبریز ترک می کند . سفری که شاید برگشت نداشته باشد .


بیست و دومین پست بهمن ماه برای سید عسلی

که به مرگ باور دارد درست مثل یک اتفاق شیرین و معمولی

چقدر دلم می خواهد دوباره او را ببینم

چقدر دلم می خواهد داستان زندگیش را برایتان بگویم .

چقدر دلم می خواهد این سفر آخرین سفر سید عسلی نباشد .

چقدر دلم می خواست روز چهارم آذر عکسی از سید گرفته بودم

چقدر حیف که سید عسلی را انقدر دیر شناختم و انقدر کم او را دیدم .

برای سلامتی سید دعا کنید بیزحمت ...



نظرات 17 + ارسال نظر
پروین پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 06:54

:(((
این خیلی مبحث غم انگیز و ناراحت کننده ای است.
اینجا خیلی وقت ها در سرطانهای پیشرفته و تهاجمی و یا در سرطانهای متاستاتیک (که بیمار قبلا مبتلا به سرطان بوده و بعد بیماری به اعضا دیگر سرایت کرده که شانس درمان بسیار بسیار پایین است) بیماران انتخاب میکنند که شیمی درمانی نکنند. اصطلاح پزشکی آن این است که quality of life (کیفیت زندگی) را به prolongation of life (طولانی شدن زندگی) ترجیح میدهند. و آمارهای پزشکی نشان داده که قشر تحصیلکرده و مطلع بیشتر این روش را انتخاب میکند. احتمالا بخاطر آگاهی بیشتر از اثرات دردآور و مخرب شیمی درمانی بر بدن بیمار. نمیدانم. اما مساله ای که هست این است که اینجا این افراد تحت درمان رایگان قرار دارند و انتهای عمرشان را که معمولا بسیار دردناک است تحت نظر پزشک با داروهای مسکن و بعد مخدر قوی در بیخبری و کمتر درد کشیدن میگذرانند. سید عسلی عزیزمان اگر شیمی درمانی نکند و توانایی این را هم نداشته باشد که تحت این گونه مراقبت ها باشد متاسفانه احتمال غالب این است که آخر عمر سرشار از دردی خواهد داشت و این خیلی خیلی غم انگیز است. :((((((

البته، برای خدا که کاری ندارد. امیدوار باشیم و دعا کنیم که اقلا درد نکشد و در کنار خانواده و نزدیکانش از روزهای باقیماندهء عمرش لذت ببرد. اصلا دعا کنیم بدنش قوی باشد و غول سرطان را درهم بشکند.
ای خداااااااا

ممنون پروین خانم
دعا می کنم زندگی آقا سید بدون رنج و درد سپری بشه

علی بهاری پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 15:21

واقعا متاسفم
نمیدونم چی بگگگم
جدا از اینا هنر نویسندگیت جوریه که ناخوداگاه باعث بغض ادم میشه
هیچ کاری از دستمون بر نمیاد جز اینکه دعا کنیم اقا سید دوست داشتنی تو باقی لحظات شیرین زندگیش خوش بگذرونه
اقا سید دوست داشتنی جات تو بهشته ، مطمئن باش

مرسی علی جان

علی بهاری پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 15:30 http://alirabiei.blogsky.com

مدت ها بود که سراغ وبلاگ نمیرفتم و کم کم داشت به فراموشی سپرده میشد ولی بواسطه خوابی که در مورد شما دیشب دیدم جوگیریات یادم افتاد و باعث شد بعد از مدت ها بیام و بخونم و کامنت بزارم
خیلی خوبه

خیر باشه

طاها پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 15:42 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء...

سپاس

فرشته پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 17:20

امیدوارم خدا بهش آرامش بده...

ممنون

سهیلا پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 18:55 http://rooz-2020.blogsky.com/

چقدر اون پستت رو دوست داشتم و مدام منتظر این بودم که یه پست دیگه ازش بزاری....اماراستش نه اینجوریشو....
خیلی دلم گرفت...

از صمیم قلبم دعاگوش هستم....

ممنون

زینب پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 19:12

من دو پست اخر رو الان خوندم
لعنتی... دنیای لعنتی
دارم زار زار گریه میکنم

روح پدر بزرگوارتون شاد
خدا به اقای ایازی عمر باعزت و سلامتی بده
خدااا یعنی میشه سید خوب بشه

ممنون دوست خوبم

مریم نگار پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 19:22

...وقتی که خودش به سرچشمه رسیده..و اینقدر قوی و با روحیه ،بیماری اش رو پذیرفته و حتی در صورت عدم بهبودی..مرگ رو دریچه عبور به زندگی دیگه ای میدونه و به استقبالش میره..ما فقط میتونیم شکر کنیم و تحسین که چنین انسانهایی کنار ما هستند ..که علامت و نشانه اند... نشانه روح زندگی....
بهترین کار .. نوشتن و گفتن از مرام و سلوک اوست ..حتی اگه دهها پست لازم باشه...

همینطوره

پرگل پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 21:10

واقعا باید در لحظه زندگی کرد و قدر لحظه های زندگی رو دونست چون هیچ تضمینی برای یک ساعت بعد هیچ کس نیست
امیدوارم سید عسلی عزیز هم کمترین زجر و درد رو بکشه

امیدوارم زندگی شاد و بی دردی در انتظارش باشه

پروین پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 21:31

یامَن اِسمُهُ دَوا وَ ذِکرُهُ شَفاء

الهی آمین

ماری جُوانا پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 21:39 http://mary-juana.blogfa.com

سلام آقا بابک
خوب هستید؟
راستش وبلاگ شما چون از دار و دسته بلاگفایی ها نیست و متوجه به روز شدنش نمیشم خیلی دیر به دیر یادم میفته برای سر زدن . ولی یادم نیست یه بار از این وبلاگ سر در آورده باشم و پر از حس خوب نشده باشم :)

خواستم تشکر کنم بایت این حس های خوب

لطف داری عزیز

تیراژه پنج‌شنبه 23 بهمن 1393 ساعت 22:47

حتما دعا میکنم
امیدوارم بعدها به زودی از سلامتی شان و داستان زندگیشان بدون پاراگراف پایانی بنویسید

ایشالا

عباس جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 01:27

امیدوارم بهترین اتفاق براش بیفته هرچند بهترین برای هر کسی فرق داره... راستی یادته قرار بود باهم بریم پیشش

آره یادمه

گلنار جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 02:02

عجب...منم از این ملاقاتهای این چنینی آن دار داشتم و کاملآ متوجهم چی میگی.جذبۀ خاصی دارند.انرژی آدمها متفاوته و کاملآ منتقل میشه و اثرش رو میگذاره.
امیدوارم همینطور شاد باشند.سبکبال و جاری.
و بتونی باز هم به ملاقاتشون بری و لذت ببری از همکلامی و عطر حضور.

سکوت جمعه 24 بهمن 1393 ساعت 09:08

ای خداااااا این بیماری لعنتی تا کی میخواد جون عزیزانمون رو بگیره؟
خدایا خودت رحم کن

آوا شنبه 25 بهمن 1393 ساعت 17:08

اون پست قبلی رو همونروزاخونده بودم
و الان که صحبت دوباره از ایشون شد
راستش به هیچ عنوان دوست ندارم
روزی اینجا بنویسی سیدعسلی...
دوست دارم بنویسی خوب شد...
عالی شد.....وچه حیف است که
چنین انسانهایی بخواهند بروند
.....هرچندکه مرگ حق است و
دیریازودهمه میروند.امانمیدانم
چرااینروزها خداهم خوبترهارا
جدامیکند و زودتر پیش خود
می برد.....امیدوارم باروحیه
خوبشون بقول پروین بانو
ی عزیز ، غول سرطان رو
ازبین ببرند...آمین.........
یاحق...

باغبان دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 09:47 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

انشاله خدا بهشون سلامتی بده.
خیلی دوس داشتم میدیدمشون.
آدرسشونو توی تبریز ندارین؟برا عیادتشون برم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد