جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شماره بیست و پنج : برای استاد احمد فرجی


آقای فرجی بدون شک بهترین و صمیمی ترین دوست پدرم بود .

کسی که بدون اغراق اگر بیشتر از ما داغدار نشده باشد کمتر از ما صاحب عزا نبود و نیست .

رفاقت بابا و آقای فرجی یک رفاقت عجیب و غریب بود . بلا استثناء هفته ای چند روز همنشین هم بودند و روزی نبود که با هم تلفنی حرف نزنند و بیراه نگفته ام اگر بگویم آقای فرجی خیلی بیشتر از ما با پدرم حشر و نشر داشت .

آقای فرجی معلم ، شاعر ، محقق و نویسنده اهل شهریار است .

چندین عنوان کتاب به کوشش ایشان به رشته تحریر درآمده است و چه در زمانی که به عنوان ریاست اداره ارشاد شهریار و معاونت آموزش و پرورش این شهرستان مشغول به فعالیت بوده اند و چه حالا که بازنشسته شده اند از تلاش و تحقیق و پژوهش دست برنداشته اند .


سال دوم راهنمایی آقای فرجی معلم عربی ما بود .

یکی از بهترین معلم های تمام دوران تحصیل من و بدون شک بهترین معلم عربی که تا امروز داشته ام .

بی اندازه مسلط و شوخ و بشاش بودند و کلاس درس ایشان بر خلاف کلاس های درس عربی سایر معلمین ابدا خسته کننده و کسالت بار نبود . آقای فرجی همیشه لبخند بر لب دارند و مصاحبت با ایشان به آدم انرژی می دهد .


بیست و پنجمین پست بهمن ماه برای آقای فرجی

رفیق سالهای دیر و دور پدرم

که بعد از فوت بابا چراغ کلاس های ادبی فرهنگسرای امام علی را روشن نگاه داشتند

و شک ندارم که روح پدرم هر چهارشنبه وقتی دور و بر کلاس شاهنامه خوانی پرواز می کند

با شنیدن صدای استاد فرجی ، لبخند به لبش می آید .



ناگهان در اتّفاقی ناگزیر

آسمان آغوش خود رابازکرد

یک خبر آتش به جان باغ زد

مردی از جنس غزل پرواز کرد...

رفت در بارانی از اندوه و اشک

آنکه مردی از تبار عشق بود

مهربانی از نگاهش می چکید  

در دل ما ، شهریار عشق بود ...

آنکه عمری  با صداقت برده بود

روی دوش خویش -   بار عشق  - را

باورش سخت است ، می بردیم ما

روی دوش خویش  -  یار عشق  - را ...

رفتی امّا هیچ دانستی رفیق

سهم ما از بی تو ماندن درد شد ؟!

در تب سرمای ماه تلخ دی

بی تو رنگ واژه ها مان ، زرد شد ...؟!

بی خیال از ما گذشتی و رسید

فصل دلگیر  زمستان غزل

درهیاهوی غریب فصل کوچ  

ماند خالی بی تو میدان غزل. . .

حشمتم ! ای مرد ! ای جان غزل !

رفتی  امّا  ، مرگ پایان تو نیست

بر بلندای دل ما جای توست

سرو ، درسش تا ابد آزادگی ست



احمد فرجی - دی ماه 92



نظرات 13 + ارسال نظر
پروین یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 06:11

درود بیکران بر استاد فرجی
سلام و رحمت رو روح بزرگ پدر بزرگوارت
چه مرثیهء قشنگی. سه بار پشت هم خواندمش :(((((

دل آرام یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 10:16 http://delaramam.blogsky.com

به به استاد بزرگوار، زنده باشن و پایدار
چه شعر غم انگیزی در فراق جناب اسحاقی سرودن...
روح آقای اسحاقی عزیز شاد

مهشید.... یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 11:33

خدا رحمت کنه پدرتون رو .شعر قشنگی بود ,دست مریزاد به شاعر بامعرفتش...
چه عکس قشنگی!
چه جای قشنگی!
می تونم بپرسم اون جای قشنگ کجاست؟؟؟؟؟؟

ممنون
طالقانه

نیلوفر یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 13:13

سلام. به نظر می رسه از مطالب وبلاگ به عنوان هدیه استفاده می کنید

آفو یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 13:23

منظره پشت سر چقدر قشنگه

باران یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 13:33

واقعا چه زیبا سروده
همیشه به شاعرا غبطه می خوردم
در زبان شعر و به زیباترین شکل ممکن حرف دلشونو می گن و این خیلی زیباست
روح پدرتون شاد

اقای فرجی هم انشاله که همیشه سرزنده و سلامت باشن

سهیلا یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 14:45 http://rooz-2020.blogsky.com/

پونی یکشنبه 26 بهمن 1393 ساعت 23:53

یادش همیشه در دل هاست

محمد مهدی بازاری دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 00:09 http://mmbazari.blogfa.com

همیشه همینجوری بوده ...آدمهای خوب و محترم حتما دوستان خوب و محترم دارند ...

خدا حفظشون کنه ...

روح استاد اسحاقی هم شاد ...

تیراژه دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 00:52

چه شعر زیبایی..
یاد استاد اسحاقی گرامی ، شعر جناب فرجی و جناب نقوی در مورد استاد سنگینی این رفتن رو به خاطر میاره
دل شما و تمامی عزیزان و دوستان استاد آرام

باغبان دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 09:40 http://Www.laleabbasi.blogfa.com

روح استاد شاد.
چقدر این شعر حرف داشت.
حرف دوست.

عالی بود .
و در خور روح بزرگ پدرتو ن بود.

اوا دوشنبه 27 بهمن 1393 ساعت 16:40

خدا به جناب فرجی عزیز
عمر با عزت وسلامتی
عطاکنه و روح استاد
عزیزشاد........استاد
اون قددر بزرگوار
بودن که دوستان
اینچنین نیکو
داشتند......
یاحق...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد