جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

شوخی شوخی

هر وقت صحبت از شوخی های بیجا می شد ، بابا خاطره ای تعریف می کرد از قدیمها و همیشه با گفتن این خاطره حسابی هیجان زده و متاثر می شد .

اوایل انقلاب بابا معاون مدرسه ای ابتدایی بوده است . هنوز نیروهای انتظامی و کمیته شکل نگرفته بوده و به خاطر شرایط آنروز یک قبضه تفنگ ژ-3 در دفتر مدرسه نگهداری می کرده اند  . بابا می گفت : یکروز توی دفتر نشسته بودیم و من داشتم با تفنگ ور می رفتم . یکی از همکارهای او هم توی دفتر نشسته بوده است . 

بابا روی حساب آشنایی نداشتن همکارش تفنگ را به سمت او نشانه می رود . ولی خشاب را آرام بیرون می آورد تا گلوله توی تفنگ نباشد . مگسک را به سمت پیشانی دوستش هدف می گیرد و خیلی جدی می گوید : همین الان مخت رو می ریزم روی زمین و دستش را می گذارد روی ماشه .

همکار بابا که گویا سپاه دانشی بوده و سربازی نرفته بوده ترس برش می دارد و فکر می کند که بابا واقعا قصد کشتن او را دارد . بابا می گفت : با اینکه می خواستم ماشه را بچکانم و او را حسابی بترسانم اما انقدر ترسیده بود و التماس می کرد که یک لحظه دلم به حالش سوخت و بی خیال شدم . بعد هم راه می افتند توی حیاط مدرسه و همینطور که مشغول راه رفتن بوده اند پدرم دستش می رود روی ماشه و یک تیر هوایی اشتباهی شلیک می شود . بابا می گفت : انگار یک سطل آب سرد روی سرش ریخته باشند پاهایش سست می شود و از ترس روی زمین می افتد . ترس نه به خاطر شلیک گلوله فقط به خاطر اینکه با درآوردن خشاب فکر می کرده تفنگ خالیست ولی  غافل از اینکه موقع کشیدن گلنگدن یک گلوله داخل لوله تفنگ می ماند و پدرم از این موضوع خبر نداشته است .

همکار بابا که حال خرابش را می بیند برایش آب قند می آورد و علت را جویا می شود و بابا برایش تعرف می کند که توی دفتر به قصد شوخی می خواسته واقعا به او شلیک کند ولی نمی دانسته که گلوله توی تفنگ هست .


بابا هر وقت به این جای داستان می رسید می گفت : اگر من شلیک کرده بودم بدون شک او می مرد . عذاب وجدان و درد روحی قتل به کنار ، با آن جملات خصمانه ای که من توی دفتر به او گفته بودم چطور باید ثابت می کردم که قصدم شوخی بوده و قتل غیر عمدی است ؟ و بعد هم می گفت : با هرکس نباید شوخی کرد و بعضی شوخی ها اصلا شوخی نیستند .


شاید شما هم مشابه این داستان را شنیده باشید . آنروزها که همه به اسلحه دسترسی داشتند خیلی ها به خاطر این اشتباهات و ندانم کاری ها کشته شدند . در دوره خدمت سربازی هم یکی از اصول اولیه اینست که شوخی با اسلحه گناه بزرگیست و به هیچ دلیلی نباید تفنگ را به سمت همرزمان خود بگیرید . 


خواستم خدمتتان یادآوری کنم که مواظب شوخی هایتان باشید . خیلی از شوخی ها همینطور الکی و شوخی شوخی جدی شده اند و عواقب بدی به همراه داشته اند .