جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

sleepy mexican

این حال و هوای سوت و کور بلاگستان در ایام نوروز را قبلا هم دیده بودم

در همان سال های اوج و پر رفت و آمد وبلاگ ها هم نوروز که می آمد بلاگستان شبیه ابر شهری مثل تهران می شد که تمام ساکنانش رفته اند سفر . خلوت و تمیز و بی سر و صدا و دلچسب

به امید اینکه بعد از سیزده به در دوباره رونق و شلوغی و رفت و آمد بر می گردد




اما امسال داستان فرق دارد انگار

دیگر اینجا شبیه آن ابر شهری نیست که ساکنانش به سفر رفته اند که هوایی تازه کنند و دماغشان چاق بشود و برگردند

حالا بلاگستان شبیه شهرهای متروکه غرب وحشی شده است

چیزی مشابه دیزی تاون کارتون لوک بی باک

که مردم برای یافتن طلا آمدند و شهری بزرگ ساختند پر از ولوله و شلوغی و دعوا و خنده

و یکروز غریبه ای فریاد کشید که در جایی دیگر طلا پیدا شده و به چشم بر هم زدنی تمام ساکنان شهر وسایلشان را جمع کردند و کوچیدند و رفتند .


درست شبیه شهرهای متروکه فیلمهای وسترن

که باد و خاک در کوچه های شهر می وزد

و بوته های خار وسط خیابان قل می خورند

و جز صدای هو هو باد و زوزه سگی ولگرد چیزی نمی شنوی

و هیچ جنبنده ای هم نمی بینی


من هم لابد همان مکزیکی خواب آلوی معروف هستم که کلاهش را کشیده روی دماغش

و درست جلوی در کافه بزرگ شهر تکیه داده به دیوار چوبی

و دارد چرت می زند

نه اینکه دلم نخواهد بروم

کمر درد نمی گذارد

فعلا همینجا می خوابم و خواب روزها و شبهایی رو می بینم

که این کافه لحظه ای خوابش نمی برد

و تا صبح صدای قهقهه و شادی و خنده شهر را پر می کرد ...