جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

تولد کیامهر و مبینا

امروز تولد کیامهر بود . خواهر زاده نازنینم و سوگولی نوه های بابا

بابا وقتی می گفت آقا کیامهر عشق از دهانش می ریخت

و امشب جایش حسابی خالی بود میان رنگ ها و مزه ها و صداهای تولد کیامهر


کارگاهی که به تازگی در آن مشغول شده ام یک نگهبان افغان دارد . نگهبانی به نام علی آقا که با خانواده اش در همانجا زندگی می کنند . سالهاست به ایران آمده و از شرایطش راضی بهنظر می رسد چون گویا قصد با زگشت به کشورش را ندارد .

علی آقا یک دختر شش ساله دارد به نام مبینا . البته اسمش محدثه است ولی به همه می گوید او را مبینا صدا کنند .

توی کارگاه تنها ایستاده بودم پشت دستگاه تراش و مشغول کار بودم . مجلس تولد کیامهر زنانه بود و ما را راه نمی دادند و متن هم ناچار برای اولین بار در عمرم روز جمعه سر کار بودم . علی آقا هم با جاروی دستی داشت پلیسه های دستگاه را جمع می کرد . گفتم علی آقا برو خونه من خودم جارو می زنم . گفت : امروز تولد مبیناست و مجلس آنها هم زنانه است و خانم ها او را از خانه در کرده اند بیرون .


خنده ام گرفت از این همزمانی نولد ها و این نشابه خودم و علی آقا .

رئیس کارگاه که آمد برای مبینا یک عروسک خوشگل خریده بود که خیلی از این کارش خوشم آمد .



صدای دست زدن و ترانه از خانه علی آقا می آمد و مبینا هم درست مثل کیامهر ذوق کرده بود از جشنی که برایش برپا شده بود . البته شاید خیلی تفاوت وجود داشت بین این دو جشن تولد ولی شادی و لبخند هر دوتایشان از یک جنس بود .

شادی که بر خلاف میزان زرق و برق جشن تولدهایشان نمی شد با هم مقایسه کرد .




+ راستی روز پدر و روز مرد به همه پدرها و مردهایی که اینجا رو میخونن مبارک