جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

آخرین آمادگی ها و تمرینات

چند روزیست که یک عروسک کوچک را به عنوان سوژه تمرینی آورده ایم به خانه مان

مهربان او را بغل می کند و بصورت فرضی به او شیر می دهد

من او را می بوسم و بغل می کنم و مثلا می خوابانم

و شبها هم پیش خودمان می خوابد

اینها برای این بود که مانی با ورود برادرش شوکه نشود و بتوانیم رفتارهایش را پیش بینی کنیم

روز اول تا می توانست این عروسک را کتک می زد

تمام اسباب بازی هایش را به طرف او پرت می کرد و ما شدیدا نگران بودیم

اما از دیروز مدام او را بغل و نوازش می کند و می بوسد و با صدایی با مزه می گوید : نی نی

می گویم : مانی جان ! بگو داداشی

و مانی خیلی شیرین می گوید : داشششششی

کمی نگرانی هایمان کمتر شده اما از قرار معلوم نباید از این دو تا چشم برداریم مبادا بلایی سر هم بیاورند


فکر می کردم با توجه به تولد مانی اینبار اصلا اضطراب و استرس نداشته باشم اما حالا دقیقا حال دو سال پیش را دارم

نگران و مضطربم

لطفا برای سلامتی همسر و پسرم دعا کنید .


فردا 19 اردیبهشت برای خانواده ما روز بزرگیست

و از سالهای بعد در این روز دو جشن تولد همزمان خواهیم گرفت

به امید خدا ...



نظرات 54 + ارسال نظر
طاها شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 22:34 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

خیلی خیلی مبارکه
ایشالا همگیتون سلامت باشین

سمیرا شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 22:38

انشاءالله به سلامت و دل خوش

امی شنبه 19 اردیبهشت 1394 ساعت 23:07 http://weineurope.blogsky.com/

من الان عکس نی نی نازتون رو توی فیس بوک دیدم، خدا حفظش کنه بازم بهتون تبریک می گم.
برای دوستانی که فیس بوک ندارن اینجا هم عکسش رو بذارید که بتونن این فرشته کوچولو رو ببینن.

مهسا دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 ساعت 01:44

چه ایده محشری! خیلی خوشم اومد!
وقتی که ۴ ساله بودم خواهرم به دنیا اومد! همیشه به خودم میگفتم آخه چرا؟؟ من که خواهر نمیخوام!
هنوز هم به وضوح یادم هست که اوایل مینشستم پشت در اتاقم و بلند بلند گریه میکردم که شما مبینا (خواهر کوچکم) رو بیشتر دوست دارید! و مامان و بابام سعی میکردن با توجه بیشتر به من آرومم کنند!
تا مدت زیادی همین رفتارها رو داشتم و حتی به مهمونا میگفتم به اون!!!! نگا نکنید و با هر روش عجیب و غریبی سعی در جلب توجه داشتم!
متاسفانه این رفتارها مدت ها طول کشید و نتیجه هم این شد که حتی حالا که ۲۱ سال دارم توجه خانواده و جمع به من خییلی بیشتره و خواهرم دختری ساکت و سربه زیر شده!
الان می فهم که چقدر برخورد اشتباه و بچگانه من بر خصوصیات خواهرم اثر گذاشته و بین خودمون باشه واقعا از خودم ناراحتم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد