جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

نیما و نیلا

روزها به سرعت برق و باد می گذرند و نیمای کوچولوی ما دارد بزرگتر می شود

در بدو تولد قد و وزنش خیلی کمتر از زمان تولد مانی بود برای همین فکر می کردیم خیلی لاغر است

اما به مراتب زرنگ تر از مانیست و کارها و حرکاتی از او سر می زند که مانی مثلا در یک ماهگی انجام می داد

شک ندارم یکروز قد و هیکلش از مانی هم بزرگتر می شود


مانی کم کم به حضور نیما در خانه عادت می کند

هنوز هم با او ارتباط برقرار نکرده ولی فهمیده که باید حوزه اقتدارش را با او تقسیم کند ولی هنوز نسبت به توجه زیاد مهربان به نیما  عکس العمل منفی نشان می دهد . توی همین هشت روز چهره نیما بسیار تغییر کرده است .

چند روز اول صورت و بدنش زرد بود و دکتر گفت که باید بستری بشود . یکی از این دستگاه های فتوتراپی از بیمارستان گرفتم و دو شب زیر نور خوابید و دیروز زردی ش به 10 رسید و امیدوارم که دوباره بالا نرود .


کار در کارگاه مدام سخت تر می شود و هر روز حتی روزهای تعطیل هم مجبورم تا دیروقت سر کار باشم .

خدا را شکر هم مامان و آبجی ها و هم خواهر های مهربان خیلی این چند وقت کمک مهربان بودند و الحمدالله مهربان هم دارد اوضاعش عادی می شود .


اما خبر جدید این که جعفری نژاد هم روز جمعه بابا شد .

نیلا خانم ساعت یک بعد از ظهر به دنیا آمد و تعداد بچه های ساختمان هفتگ به چهار رسید .

حالا ما کاری نداریم . محمد رفیق ماست .

اما اینکه بیایند اسم دخترشان را که یک هفته بعد از نیمای ما به دنیا آمده بگذارند نیلا معنیش چیست ؟

آیا دارند علامتی برای پسر ما می فرستند ؟

اینکه اسامی نیما و نیلا خیلی با هم ست هستند درست اما آیا خود این بچه ها نباید با هم تفاهم داشته باشند ؟

اصلا شاید ما بخواهیم برای پسرمان یک دختر دیگر انتخاب کنیم آیا اینکار درست است ؟چرا آخر آدم را توی رفاقت در منگنه قرار می دهید ؟