ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
مثل تمام جمعه های این چند ماه امروز هم سر کار بودم .
می آیم خانه . مانی شروع می کند به ورجه و وورجه کردن
نیما دست و پایش را تند تند تکان می دهد و مهربان هم لبخند می زند .
خسته نباشید می گوید و من هم پیشانی اش را می بوسم .
مهربان می گوید : صورتت بوی آهن میده.
می روم و آبی به دست و صورتم می زنم
دستها را با دقت با مایع دستشویی می شورم . با اینکه قبل خروج از کارگاه یکبار دستم را شسته ام آب سیاه رنگی راه می افتد توی روشویی . بعد مچ دستها را تا آرنج مایع می زنم و بعد حسابی کف می کنند و بعد هم دوباره آب می گیرم و روشویی یکهو سیاه می شود . صورتم را حسابی خیس می کنم و بعد با صابون کفی می کنم و آب می کشم و سر و گردنم را هم حسابی می شورم . مهربان راست می گفت . بوی آهن می دهم . بوی قطعات آهنی و قطرات آب صابون صنعتی که طی دوازده ساعت کار به سر و صورت و دستهایم رسوخ کرده است .
نمی دانم مهربان قصد تعریف داشت یا گلایه اما برای یک مرد چه تعریفی از این بهتر می تواند باشد که بوی آهن گرفته باشد ؟