جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

گلدونا رو آب بدیم

همسایه ما راننده تاکسی است .

 شبها وقتی به خانه بر می گردم معمولا دم در دارد سیگار می کشد . سلام و علیکی می کنیم و همین . دو بار هم طی این دو سال زحمت کشیده و برایمان نذری آورده اند . یکبار هم عید امسال با هم دست دادیم و روبوسی کردیم و عید را تبریک گفتیم . اسم و فامیل همدیگر را نمی دانیم . نمی داند من چه کاره ام و اگر تاکسی نداشت من هم نمی دانستم . مقایسه اش می کنم با همسایه های محله قدیم دوران بچگی م که حتی اقوام همدیگر را می شناختیم . عید دیدنی که هیچ شب نشینی هم می رفتیم خانه هم . سفر هم همینطور . همسایه ها از فامیل نزدیک تر بودن آن وقت ها . 

زمانه طور بدی عوض شده است . داریم شور (کاری به کار هم نداشتن ) را در می آوریم . اصلا کاری به کار هم نداشتنمان یک کلاس و یک فرهنگ شده است به حدی که از سلام کردن با هم تعجبمان می شود . 

امشب برگشتنی به خانه ،رفتم بقالی سر کوچه برای مانی پفیلا بخرم . مرد خوبیست همسال خودم . هر بار با هم گپ و گفت کوتاهی می کنیم. درباره فوتبال و کسب و کار و سرد و گرمی هوا . امروز وقتی نایلون پفیلاها را به دستم داد دستم را به طرفش دراز کردم و گفتم : بعد از این همه وقت ما هنوز اسم همو بلد نیستیم . من بابک هستم . دستم را به گرمی فشرد و گفت : چاکرت حسین .  انقدر لبخند حسین بعد از آشناییمان را دوست داشتم که قول دادم این سناریو را با همسایه راننده تاکسی مان هم تکرار کنم . اما انگار سیگارش را زود تر دود کرده بود و رفته بود توی خانه . 

فردا شب اسم همسایه مان را خواهم فهمید .

نظرات 12 + ارسال نظر
رها آفرینش پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 12:49 http://rahadargandomzar.blogsky.com

چه خوب،من توی خونه ی جدید اولین کاری که کردم به همسایه ها آشنا شدم...اولی رو اتفاقی دم در دیدم و اونهم خانم خونگرمی بود...دوست شدیم...
دومی هم خودم رفتم درخونه شون و بازگشتشون رو از حج تبریک گفتم و اونها هم کلی خوشحال شدن...
الان خیلی احساس خوبی دارم که کنارم کسانی زندگی میکنن که میشناسمشون و هم اونها و هم من میتونیم روی هم حساب کنیم...
آدمی را آدمیت لازم است...

دقیقا . خیلی رفتار خوبیه .

پری پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 13:33

مثل همیشه خیلی عالی ونکته دار نوشتید، راست میگید شور خیلی چیزارو در آوردیم،
جوگیریات و پستهاش همیشه دوست داشتنیه.

ممنون پری جان

دوست پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 13:48

خیلی هم عالی

داش آکل پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 20:13

آشناییت با حسین خیلی خوب بوده، و به نظر منم درستش همینه که بعد از مدتی آشنایی، درست وقتی احساس کردی میخوای باهاش دوست بشی اسمش رو بپرسی. اینجوری خیلی قشنگ تره ،

ممنون داداش از تاییدت .

پریسا پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 20:40

شور خیلی چیزها درومده ... !
پست خیلی خوبی بود آقای اسحاقی ، پر از انرژی مثبت :)

مرسی پریسا

شیرین پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 22:59 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام،
می دانید؟ من فکر می کنم مشکل اینجاست که خیلی ها هنوز نمی توانند مرز باریک توجه به دیگران، نگران حالشان بودن و محبت و دلسوزی را با فضولی و دخالت بفهمند. به اسم توجه و محبت وارد حریم دیگران می شوند و آنقدر این کار عذاب آور می شود که آدم ها ترجیح می دهند دیوارهای دور خود را بالاتر بکشند و بیش از پیش خارج از دسترس باشند تا آزار نبینند.

صددر صد موافقم . ولی خب این بهانه شاید مانع آشنایی ما با خیلی آدمهاس خوبی که قصد فضولی ندارند هم بشه

دل آرام جمعه 27 آذر 1394 ساعت 10:12 http://delaramam.blogsky.com

آخی... دوست داشتم مدل معرفی شدنتون به همدیگه رو...
منم دوست ندارم شورش رو دربیاریم. یکم باز باید مثل قبل حداقل به همسایه هامون نزدیکتر بشیم.

رها- مشق سکوت جمعه 27 آذر 1394 ساعت 22:20 http://mashghesokoot.blog.ir

من آشنایی با همسایه ها رو دوست دارم در حد سلام و علیک و اینکه اگه گاهی شرایطی پیش اومد که به هم نیاز داشتیم بتونیم کمکی به هم بکنیم و از هم بی خبر نباشیم.
ولی متاسفانه مشکلش اینجاست که تا این سلام و علیک و اشناییه شکل میگیره، مردم میخوان از همه چیز زندگی هم سر دربیارن و وارد کوچکترین جزئیات زندگیت بشن و اونوقت باید چند برابر زحمت بکشی تا این روابط رو کنترل کنی.
قدیم اگه این روابط زیاد بود، جنبه ی آدمها، اعتماد بینشون، و دنیاشون متفاوت تر بود و یه کم خلوص زندگیا و روابط بیشتر بود. ما خودمون با بعضی از همسایه های قدیمیمون هنوزم رفت و آمد داریم، اما الان متاسفانه نمیشه خیلی راحت به هرکسی اعتماد کرد و اجازه ی ورود به حریم خانواده رو بهشون داد، یعنی حداقلش من اینکارو نمیکنم و ترجیح میدم فاصله رو حفظ کنم

صد در صد موافقم . شایدد بزرگترین دلیلی که من باهمسایه ها خیلی حشر و نشر نمیکنم همین باشه

بشرا جمعه 27 آذر 1394 ساعت 23:45 http://biparvaa.blogsky.com

راستش من گاهی دلم پر میکشه برای همسایه های قدیمی مون و اون حال و هوای خاص اون روزها . غربت نشین که شدم این حس بیشتر و غلیظتر شد در من چون اینجا دیگه همسایه ها سلام که سهله گاهی نگاه هم نمیکنند به هم (البته همه جای دنیا استثنا هم وجود داره)
الان که این پست رو خووندم دلم گرفت که ایران هم داره اون صمیمیت و صفای عالم همسایگی کمرنگ میشه.
ولی اخه چرا؟

ایشالا که غم به دلت نیاد

الهام(سکوت) یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 09:48 http://www.hesemaktoob.blog.ir

اسم همسایه تون چی بود؟

آقا رضا

ساندر یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 11:07 http://sander.persianblog.ir

اسم همسایه رو فهمیدید آخر؟
ما هر چهارتای همسایه هامون اسمشونو رو زنگ نوشتن اما من بازم اسمشونو نمیدونم!!

بله . آقا رضا

آری سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 02:40 http://ary-f.blogfa.com

آخه بعضی وقتا پروسه آشنا شدن با پرسه فضولی و سرک کشیدن تو زندگی خصوصی قاطی میشه....اونوقت چه کار میشه کرد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد