جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اوس اسمال نوشت (۹)

اوس اسمال خودش را آخرین مرد مقاوم می دانست . کسی که هیچ وقت تسلیم وسوسه خریدن گوشی هوشمند لمسی نشده بود . یک نوکیای قدیمی دکمه ای دارد با صفحه سیاه و سفید که پیشرفته ترین اپلیکیشنش بازی یک مار است شبیه خط که می رود توی صفحه و نقطه ها را می خورد و قدش بلند می شود . اما انقدر ساعت ناهاری و موقع چایی یک گوشه نشست و مظلومانه و در اقلیت گوشی بازی ماها را نگاه کرد . انقدر که از تلگرام و لاین برایش جوک  گفتیم وخندیدیم و کلیپ و داب اسمش نشانش دادیم و انقد بازی کردن ما را دید زد که کوتاه آمد . همین یک هفته پیش یواشکی طوری که کسی نفهمد آرام خزید کنار دستگاهی که با آن کار می کنم و پرسید : آشنا داری من یه گوشی بردارم ؟ گفتم : به به اوس اسمال!پس بالاخره در برابر امواج خروشان تکنولوژی کوتاه اومدی ؟ 

گفت : دیگه همه از اینا دستشونه . سر کار توی بانک توی مهمونی توی مترو . حتی تو خونه هم میترا و بچه ها دائم دارن با گوشیشون ور میرن . آدم احساس عقب موندگی و بیسوادی میکنه .

گفتم : حالا چقدر پول داری ؟ 

گفت : سیصد چهارصد . نمیخوام گوشی خوب بخرم . یه چیزی باشه که اینترنت داشته باشه کافیه . می ترسم مخم نکشه باهاش کار کنم پولم دود بشه . یه دونه هاوایی می خوام پرسیدم میگن خوبه . ارزونه . همه چی داره ولی چینیه .

گفتم : هاوایی نه . هووآوی  . غصه نخور خودم همه چیشو یادت میدم . برات فیس بوکم میسازم یه پیج برای خودت بساز به نام افاضات اوس اسمال . شرط می بندم که میترکونی . 

 

من آشنای گوشی فروش داشتم اما انقدر توی این یک هفته کار سرم ریخته بود که نرسیدم اوس اسمال را ببرم پیشش . بعدهم خوردیم به تعطیلی و اوس اسمال یکروز رفت شهرستان عروسی فامیلش تا همین امروز .

نیم ساعت پیش دیدم آمد کنار تابلو برق و نوکیای قدیمیش را از شارژر کشید . بلند گفتم : اوس اسمال ساعت ناهاری بریم گوشی بخریم ؟

یواش آمد کنارم و طوری که کسی نشنود گفت : پول گوشی خرج شد . رفته بودیم شهرستان یه بنده خدایی رو که اوضاش میزون نبود و خونواده زنش جوابش کرده بودن بردم کمپ خوابوندم ترکش بدن . چهارصد تومن دادم کمپ .

گفتم : اگه اومد بیرون دوباره شروع کرد چی ؟

گفت : اون دیگه به غیرت خودشه و لطف خداش . من وظیفه م رو انجام دادم . حالا هم عجله ای نیست هر وقت دست و بالم وا شد میرم یه هاوایی می خرم . 

دلم لرزید . نذر کردم همین امشب بروم یک گوشی خوب برای اوس اسمال بخرم . رویش روبان ببندم و بزرگ بنویسم : تقدیم به آخرین مرد مقاوم



نظرات 3 + ارسال نظر
دل آرام دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 17:38 http://delaramam.blogsky.com

خیلی تاثیر گذار بود.اصلا توقع نداشتم اینجوری تموم بشه... خیلی خوب بود

فریبا سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 11:44

اتفاقا منم همینطورم هنوز مقاومت می کنم نه برای پولش برای راحتیش . یکی از این ۱۱۰۰،های قدیمی دارم که دوسش دارم. عوضش یه تبلت ده اینچی خریدم که خونه به اینترنت وصل می شم به نظرم از گوشی بهتره برای سن ما.

یک زن شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 12:32 http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

هنوزم میتوان آدم بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد