جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

تفنگ دستته

توی فیلم آژانس شیشه ای یک پیرمردی هست  به نام مش غفور . گویا سرایدار آژانس باشه . پرویز پرستویی بهش میگه :مشتی کلیدا رو بده من . 

پیرمرد خیلی ساده است . متوجه وضعیت نیست . نمیفهمه که همه گروگان یه نفر اسلحه به دست هستند . نمیفهمه که صاحب آژانس با همه رئیس بودنش اختیاری از خودش نداره . حتی با وجود ترسش به فکر جونش هم نیست . به فکر وظیفه  شه .  بر میگرده و میگه : نمیشه .مسئولیتی داره

رئیس آژانس با عصبانیت اشاره میکنه که کلید رو بده به آقا 

پرویز پرستویی دلش به حال پیرمرد میسوزه و با لبخند میپرسه : از من میترسی مشتی ؟

پیرمرد تازه اینجا به خودش میاد و میگه : نه نمیترسم . چرا بترسم ؟ خب معلومه که می ترسم . تفنگ دستته .


خیلی این دیالوگش رو دوست دارم .

نظرات 1 + ارسال نظر
قاسم سه‌شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 16:01 http://biamaghale.ir

آژانس شیشه ای پر از خاطره است.همه دیالوگاش قشنکه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد