جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

مورد عجیب بیستان ناییدی

بچه ها وقتی که به حرف می افتند خیلی شیرین می شوند . تا وقتی مهارت های کلامیشان کامل بشود معمولا سه نوع گفتار دارند . گفتار اول کلمات و جملاتیست که همه معنی و مفهوم آن را متوجه می شوند  حتی غریبه ها . گفتار دوم اما کلمات و جملاتیست مخصوص خودشان . باید با آنها زندگی کرده باشی تا معنی و مفهومشان را بفهمی . اما یک گفتار سومی هم هست تقریبا شبیه همان خط سوم مولانا که نه خود خواندی نه خلق . البته شاید خودشان معنایش را بدانند اما نزدیک ترین اشخاص هم نمی فهمند . مثلا Arash Pirzadeh  تعریف می کند وقتی هانا کوچک بوده یکروز دم پنجره اتاقشان با ترس جیغ می زند : اختشیو . هرچقدر بالا و پایین می کنند کاشف به عمل نمی آید که این اختشیو چیست که هانا را ترسانده . به هر لطایف الحیلی هم که دست می زنند و می پرسند معلوم نمی شود . تا اینکه بعدها یکروز که داشته اند با ماشین از کنار برج میلاد رد می شده اند هانا با اشاره دست برج را نشان‌می دهد و می‌گوید : اختشیو .


مشابه این داستان را ما با مانی داریم . چند هفته ایست که ظهر ها موقع برگشتن از مهد کودک . به محض اینکه ماشین دوربرگردان قبل از میدان در دست احداث سر شهرک را دور می زند می‌گوید : بیستان ناییدی . 

اوایل با خنده و شوخی و بعدتر با دقت و کنکاش دور و برمان را گشتیم تا بفهمیم منظورش چیست ولی نفهمیدیم .

حتی ماشین را‌کنار زدم و گفتم مانی جان بابا ! این (بیستان ناییدی ) را به ما هم نشان بده اما متاسفانه همکاری نکرد . 

سرتان را درد نیاورم در قاموس مانی جان ما این (بیستان ناییدی ) یحتمل موضوع مهمی باید باشد اما نمی تواند بگوید چیست . شاید یکروز وقتی بزرگ شد بگوید که منظورش از بیستان ناییدی بوستان سر شهرک یا سقف نارنجی فلان ساختمان یا حتی پرچم بزرگ در اهتزار است و شاید هم هیچ وقت نگوید و یادش نماند .به هر‌حال تا کشف این‌معما  اسم‌این‌ ماجرا برای من و مامان مانی  مورد عجیب( بیستان‌ناییدی )خواهد بود .

نظرات 7 + ارسال نظر
آهو شنبه 12 تیر 1395 ساعت 13:34

لابد کلمات هم از اول همینجورری درست شدن . هر چیزی آدم دیده یا ساخته یه سری حرف و صوت پشت هم کرده برا اشاره بهش . بعد جا افتاده مانی شما هم داره زبان میسازه خوب بچم

اره . کلمات دقیقا همینجوری ساخته شدن

پروانه یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 02:19

سلام
پسرک ما هم کیبیدی و پُت کالو داشت برای خودش.
فهمیدیم به انگشتر میگه کیبیدی
به پرتقال میگه پت کالو

زویا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 09:52

هیچوقت یادشون نمیاد...برادرزاده من میگفن ناقانا...هیچوقت هم اشاره نمیکرد گفتیم بزرگ شد میپرسیم...حللا که ازش میپرسیم میگه نمیدونم چی بود :-/

حیف شد . راز سر به مهر ناقا

دیبا دوشنبه 14 تیر 1395 ساعت 11:28

من به خرما می گفتم آکا.

Parisa ghr پنج‌شنبه 17 تیر 1395 ساعت 02:28

اینا که خوببببن
من به ناف ! می گفتم گورداخ!
وقتی پام خواب میرفته هم میگفتم پام گیجللی gijallali شد!!
حالا این کلماتى از کجا آوره بودم خدا میدونه

گورداخ

zepour سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 10:00

من اسمم " نسیم " ه و دختر خاله نسبتا تازه زبون باز کردم منو صدا میکنه " محمون " :)))) حس میکنم اسمم محموده مثلا:))) بعد جالب اینجاست میتونه نسیم بگه ولی با سماجت تمام میگه محمون:)))

چه ربطی داره آخه به نسیم ؟

رها چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 21:54

عزیزم مانی
چقدر خوبند این بچه ها
دیانا میگه مامان من کوچولو بودم ( همین چند ماه پیش هم شاملش میشه) به sing with me میگفتم: sin witty
میگم مامان حالا چی میگی: میگه sin meimi

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد