-
اولین روز در خانه
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 22:00
امروز ساعت 2 نیما را آوردیم خانه نیما برای داداش مانی ش یک ماشین آبی رنگ خریده بود مانی با چشم های درشت شده از تعجب به نی نی نگاه می کرد خانه شلوغ بود و هنوز هم هست مانی زیر چشمی برادرش را نگاه می کند و احتمالا در تصوراتش فکر می کند این عروسک متعلق به یکی از مهمان هاست مدام بهانه می گیرد و دقیقه ای از من جدا نمی شود...
-
نیما اسحاقی
شنبه 19 اردیبهشت 1394 23:29
نیمای عزیزم نیمای نازنینم پسر قشنگم اومدنت به این دنیای خاکی یکی از قشنگ ترین روزهای عمر من بود امیدوارم لیاقت داشته باشم و بابای خوبی برات باشم امیدوارم لیاقت داشته باشم و طوری تربیتت کنم که انسان خوبی برای دنیای ما باشی خوش اومدی عزیزکم مهربان عزیزم ممنونم به خاطر این هدیه قشنگ تو این روز قشنگ تولد هر دوی شما مبارک...
-
آخرین آمادگی ها و تمرینات
جمعه 18 اردیبهشت 1394 14:07
چند روزیست که یک عروسک کوچک را به عنوان سوژه تمرینی آورده ایم به خانه مان مهربان او را بغل می کند و بصورت فرضی به او شیر می دهد من او را می بوسم و بغل می کنم و مثلا می خوابانم و شبها هم پیش خودمان می خوابد اینها برای این بود که مانی با ورود برادرش شوکه نشود و بتوانیم رفتارهایش را پیش بینی کنیم روز اول تا می توانست این...
-
نو زاده
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 21:40
تا چند روز دیگر من برای بار دوم پدر می شوم . هرچند دیگر بی تجربه نیستیم اما نگرانی ها درست مثل دو سال پیش به قوت خود باقیست . من و مهربان دیگر نمی توانیم تمام هم و غممان را معطوف به نوزادمان کنیم . مانی هم هست و نگرانیم که با ورود این موجود جدید چه برخوردی خواهد کرد . نگرانی از احتمال بستری شدنش در بیمارستان نگرانی از...
-
ساداکو ساساکی
دوشنبه 14 اردیبهشت 1394 21:45
سالها قبل وقتی تلوزیون فقط دو شبکه داشت و برنامه های آن ا ز ساعت 4 بعد از ظهر شروع می شد مردم معمولا در طول روز انس و الفت بیشتری با رادیو داشتند . یادم هست یکی از برنامه های کودک رادیو نمایشی کوتاه داشت به نام ساداکو . داستان برگرفته از کتابی بود به نام ساداکو و هزار درنای کاغذی . قسمتهایی از نمایش پخش شد ولی انتهای...
-
خوشرویی
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 21:44
دارم نگاه می کنم به فهرست مغازه هایی که معمولا از آنها خرید می کنم . از داروخانه و خوار و بار فروشی گرفته تا قصابی و قنادی و میوه فروشی و سلمونی و درمانگاه معمولا گزینه های متعددی برای خرید کردن وجود دارند اما تقریبا به جز مواقعی که ناچار باشم از یکسری مغازه خاص خرید می کنم . اگر همان مواد خاص ناچاری را کنار بگذاریم...
-
دستی که آتش به آن نمی رسد
شنبه 12 اردیبهشت 1394 22:35
بابا بزرگ خدا بیامرز تمام عمرش کار می کرد . سی سال کارگر شیر پاستوریزه بود و قبل و بعدش هم سر زمین این و آن و باغ خودش حتی تا همین چند سال قبل که قوت و توان و سوی چشم داشت از درخت های باغ بالا می رفت و زمین را آبیاری می کرد . روی همین حساب کاری که بدنی نباشد اصلا قبول نداشت و کار نمی دانست . به بابا هم می گفت نان شما...
-
تولد کیامهر و مبینا
جمعه 11 اردیبهشت 1394 23:00
امروز تولد کیامهر بود . خواهر زاده نازنینم و سوگولی نوه های بابا بابا وقتی می گفت آقا کیامهر عشق از دهانش می ریخت و امشب جایش حسابی خالی بود میان رنگ ها و مزه ها و صداهای تولد کیامهر کارگاهی که به تازگی در آن مشغول شده ام یک نگهبان افغان دارد . نگهبانی به نام علی آقا که با خانواده اش در همانجا زندگی می کنند . سالهاست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 23:51
کسب و کار سکه و پر رونق خانه های آنچنانی ماشین های گرانقیمت زندگی های لوکس سفرهای خارجی معمولا با دیدن آدمهایی از این جنس اولین فکری که به ذهنمان می رسد اینست که این آدمها از راه درست به این نان و نوا نرسیده اند یا شاید ته دلمان چند تا فحش هم نثارشان کنیم احتمال دارد بعضی از این آدمها از راه های نادرست به ثروت رسیده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 23:44
نهمین روز اردیبهشت سال 90 دوست نازنینم شیرزاد آسمانی شد هرچند اینروزها انقدر مشغله دارم که حتی خودم را یادم می رود اما این دو سه خط را نوشتم برای اینکه بگویم هنوز و همیشه به یادش هستم از آن یادم هایی که تو را فراموش نمی شود اگر فاتحه ای برای شادی روحش بفرستید سپاسگزار شما خواهم بود ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 31 فروردین 1394 16:41
دوستای خوبم به خاطر یکسری گرفتاری های کاری و شغلی چند وقتیه که حسابی درگیرم و معمولا دیروقت میام خونه و این مشغله ها احتمالا از فردا اول اردیبهشت خیلی بیشتر هم میشه برای دوستانی که از غیبت چند روزه اظهار نگرانی کرده بودند عرض شود که همه چیز روبه راه است و ما هم الحمدالله خوبیم تا به شرایط جدید عادت کنم و فرصت برای...
-
روز مادر
جمعه 21 فروردین 1394 01:07
روز مادر به همه مادرهای عزیز مبارک مخصوصا مامان ناهید نازنینم که تقریبا بیست و پنج روز میشه که ندیدمش و دلم براش حسابی تنگ شده . و مهربان همسرم که تا چند وقت دیگه قراره مادر بودن رو برای بار دوم تجربه کنه و همه خانوم ها و مادرهای نازنینی که لطف دارند و به خونه مجازی من سر میزنن
-
هیس ! حاجی ها فریاد نمی زنند
پنجشنبه 20 فروردین 1394 13:50
در اخبار آمده است : دو زائر نوجوان ایرانی هنگام بازگشت از سفر حج در فرودگاه جده عربستان مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفته اند . از جزئیات حادثه خبر موثقی در دست نیست اما تایید وزارت امور خارجه پای این خبر نشان از صحت آن دارد . بعضی ها خونشان به جوش آمده بعضی ها ناراحت شده اند و خیلی ها هم اهمیتی به ماجرا نمی دهند اینکه...
-
رویای شیرین قبل از خواب
چهارشنبه 19 فروردین 1394 00:48
یادم هست وقتی کوچیک بودم سال های متمادی یک رویای شیرین قبل از خواب داشتم به نام اتاق اسباب بازی . یه اتاق پر از لگو های رنگارنگ که البته ما بهش می گفتیم خونه سازی . همیشه قبل از خواب وقتی ترس و وحشت به سراغم میومد پناه می بردم به رویای شیرین اتاق پر از اسباب بازی و همیشه هم جواب می گرفتم و زود خوابم می برد . شروع می...
-
فاتحه و صلوات
سهشنبه 18 فروردین 1394 18:26
دوست عزیز و نازنینم فرشته که همیشه حضور پر از محبتش توی کامنتها مایه دلگرمی من بود متاسفانه در غم از دست دادن پدر بزرگوارش داغدار شده است . در روزهای پر از شور و شوق نوروز یک راننده بی وجدان که ننگ دارم نام انسان رویش بگذارم با پدر فرشته تصادف کرده و فرار کرده است . از صمیم قلب به دوست عزیزم فرشته تسلیت عرض می کنم و...
-
سالاد شیرازی
سهشنبه 18 فروردین 1394 00:12
درست مثل یک کاسه بزرگ سالاد شیرازی که خیارها و گوجه ها و پیازهایش را با دقت و وسواس خرد کرده باشی خیارها را بالا پیازها را وسط گوجه ها را پایین عینهو پرچم ایران بعد کمی نعناع خشک رویش ریخته باشی بعد هم یک مقدار روغن زیتون اعلا و مثل مجری های برنامه های آشپزی تلوزیون به میزان لازم نمک و فلفل و بعد هم یک عدد لیموی آبدار...
-
در حاشیه
دوشنبه 17 فروردین 1394 00:01
سریال جدید مهران مدیری بهانه ای شده تا بعد از سالها دوباره پای تلوزیون بنشینیم . اول قرار بود اسمش "اتاق عمل" باشد ولی به خاطر حاشیه های پیش آمده اسمش را گذاشتند "در حاشیه" . حالا هم خبر می رسد که جمع کثیری از پزشکان به پخش این مجموعه تلوزیونی اعتراض کرده اند . هرچند تا اینجای سریال خیلی هم خنده...
-
تنوری
یکشنبه 16 فروردین 1394 03:30
سال 86 توی یک شرکتی کار می کردم که قطعات یخچال تولید می کرد . تقریبا دو سال تمام زندگیم توی همان سوله همراه با کارگرها گذشت . رابطه ما بیشتر رفاقتی بود . یک خط تولید داشتیم که از یک گوشه سوله شروع می شد می رفت تا انتهای سوله و دور می زد و بر می گشت تا روبروی شروع خط تولید . ورق های بزرگ آلومینیومی ابتدا به اندازه های...
-
مادر شوهر بازی با بانو آنجلا
شنبه 15 فروردین 1394 12:28
توی گوشیم یه بازی دارم به نام talking Angela این آنجلا خانوم یک گربه خیلی ناز و تو دل برو است که روی صندلی نشسته و حرف های شما را تکرار می کنه خیلی هم ملوس و با عشوه حرف میزنه این بازی عشق آقا مانی ماست یه جورایی فکر کنم اصلا عاشق انجلا شده به محض اینکه گوشی رو دستش می گیره میره سراغ آنجلا و معدود کلماتی رو که بلده به...
-
خسته نباشی دکتر ظریف
جمعه 14 فروردین 1394 02:44
روزی که حسن روحانی کابینه اش را به مجلس معرفی کرد حضور دو نفر در این فهرست واقعا خوشحالم کرد یا بهتر است بگویم از نا امیدی نجاتم داد . اول دکتر ظریف وزیر امور خارجه و دوم دکتر هاشمی وزیر بهداشت . روزی که مقرر شد مذاکره کننده ارشد هسته ای ایران محمد جواد ظریف باشد امیدها دوباره در دل مردم ایران زنده شد . یادمان هست که...
-
سیزده به در
پنجشنبه 13 فروردین 1394 03:02
فکر می کنم یکجورهایی خصلت ها و اخلاقیات افراد یک خانواده به یکدیگر سرایت می کند . یعنی اغلب اوقات اینطور است و مثل همیشه مثال نقض هم وجود دارد . مثلا زن و شوهر ها با وجود اختلاف سلیقه و اخلاق فراوان بعد از چندین سال زندگی زیر یک سقف مشترک خلقیات شبیه به هم پیدا می کنند . درونگرایی و برونگرا بودنشان به نفع هم تعدیل می...
-
تگرگ قاتل شکوفه هاست
سهشنبه 11 فروردین 1394 02:28
رفتم تا بقالی سر کوچه چند تا بستنی و شیر و این چیزها بخرم . سه تا خانم که از سر و وضعشان مشخص بود گدا هستند داخل مغازه بودند . با لباس های چرکمرده و صورتهای سیاه عین کولی ها از لهجه شان معلوم بود پاکستانی هستند . دو تا بچه هم داشتند . یکی هفت هشت ساله که داشت در کاغذ بستنی لیوانی اش را لیس می زد و یکی هم یکساله که...
-
تهران نو - رادیو تهران
پنجشنبه 6 فروردین 1394 18:52
برنامه تهران نو به تهیه کنندگی سرکار خانم پروانه طهماسبی هر روز ساعت 16 به مدت یکساعت از رادیو تهران پخش می شود . من هم افتخار داشتم امسال چند بخش کوتاه نمایشی در این برنامه داشته باشم . اگر فرصت کردید تهران نو را از رادیو تهران موج FM ردیف 94 یا موج AM ردیف 1332 بشنوید . دانلود برنامه تهران نو - پنجشنبه 6 فروردین 94...
-
بوی اسکناس تانخورده لای کتاب
سهشنبه 4 فروردین 1394 05:16
امروز اولین عیدیم رو دشت کردم اولین و شاید آخرین عیدی امسال اونم از کسی که سنش از من کمتره به آبجی نرگسم میگم : برای چی عیدی میدی ؟ تو که از من کوچیکتری میگه : بگیر تبرکه میگم : چه تبرکی ؟ مگه تو مکه و کربلا بودی ؟ میگه : نه از لای قرآن درش آوردم حس قشنگی داره سی و پنج ساله باشی و با دیدن یک اسکناس تا نخورده عیدی دلت...
-
عیدی آقای موسوی
دوشنبه 3 فروردین 1394 04:39
این خاطره را قبلا هم تعریف کرده بودم . دیگر بعد از این همه سال وبلاگ نویسی خاطره ی نگفته ندارم مگه من از صدا و سیما چیم کمتر است که مدام سریال تکراری می گذارد ؟ مثل این پیرزن و پیرمردهای حواس پرت که یک خاطره را چند بار تعریف می کنند حداقل من حواسم هست که قبلا تعریفش کرده ام خداییش اگر تیراژه نبود انقدر صغری کبری نمی...
-
sleepy mexican
یکشنبه 2 فروردین 1394 03:40
این حال و هوای سوت و کور بلاگستان در ایام نوروز را قبلا هم دیده بودم در همان سال های اوج و پر رفت و آمد وبلاگ ها هم نوروز که می آمد بلاگستان شبیه ابر شهری مثل تهران می شد که تمام ساکنانش رفته اند سفر . خلوت و تمیز و بی سر و صدا و دلچسب به امید اینکه بعد از سیزده به در دوباره رونق و شلوغی و رفت و آمد بر می گردد اما...
-
اول فروردین
شنبه 1 فروردین 1394 05:23
اولین روز فروردین مصادف است با روز تولد دو تا از بهترین دوستان من آرش ناجی و آرش پیرزاده بهترین آرزوهای دنیا تقدیم به هر دو آرش عزیز که شروعشان مصادف می شود با آغاز بهار
-
آخرین پست سال 93
جمعه 29 اسفند 1393 16:16
دوستان نازنینم دلم می خواست مثل هر سال هم پست درگذشتگان سال 93 رو بنویسم و هم اینکه به شما زنگ بزنم و فایل صوتی تبریک عید شما رو منتشر کنم ولی به خاطر شرایطم نتونستم . امیدوارم سال پیش رو براتون پر باشه از لبخند و شادی امیدوارم آرزوهای خوبتون برآورده بشه و تعطیلات سال جدید رو خیلی خوب سپری کنید . صرفا برای تجدید خاطره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اسفند 1393 20:51
آخرین پست سال 93 من در هفتگ
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 اسفند 1393 14:46
سلام به دلیل کمر درد نمیتونم روی صندلی بشینم . دکتر گفت : احتمالا دیسک کمر باشه امیدوارم نباشه فعلا که نمیتونم بنویسم . دعا کنید زود خوب بشم .