-
سطرهای سپید مهربان
دوشنبه 22 آذر 1389 01:16
ر وزی که قرار شد مهربان وبلاگ درست کند ٬ هیچ تصوری از اینکه چه می خواهد بنویسد و چطور می نویسد نداشتم . طی هشت سال دوستی ٬ من و مهربان بارها برای هم نامه نوشتیم . مخصوصاْ روزهایی که توی سمنان دانشجو بودم یا روزهای سخت آموزشی پادگان ثامن الائمه مشهد تنها چیزی که کمک می کرد دوری از مهربان را تحمل کنم نامه نوشتن برای او...
-
آخر قصه همیشه گریه دختر
یکشنبه 21 آذر 1389 01:59
د خترک درست روبروی من نشسته روی نیمکت پارک شبیه بچگی های گلشیفته فراهانی است توی فیلم درخت گلابی از مانتو ومقنعه اش مشخص است که مدرسه را پیچانده تا بیاید سر قرار ... سرگردانی را می شد توی چشمهای سیاهش دید . هی گوشی را در می آورد و نگاه می کرد که یک وقت زنگ نخورده باشد . زیر چشمی نگاهش می کردم و حواسش اصلا به من نبود ....
-
اسباب کشی
جمعه 19 آذر 1389 19:33
آ دم وقتی می آید یک جای جدید احساس غریبی می کند . هی دلت برای خانه قدیمی تنگ می شود اما چه کار می شود کرد ؟ باید عادت کرد و خوشبختانه آدمها خیلی زود به همه چیز عادت می کنند ... خوشحالم که از این به بعد اینجا می نویسم . پی تولد نوشت : امروز تولد میلاد بود . فردا هم تولد کلاغ زرد است . تولدتون مبارک و عمرتون دراز ایشالا...
-
سلام
جمعه 30 مهر 1389 03:57
اینجا را برای روز مبادا می سازم ... امیدوارم روز مبادا نیاید