ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
ساعت ۶ عصر است و بچه های کارگاه ناهارشان را ساعت ۱۲ خورده اند . از ساعت ۸ صبح هم روپا بوده اند . هوای کارگاه کمی سرد شده و خستگی و سرما و گرسنگی مزید بر علت . این ساعت ها معمولا کسی حرف نمی زند . از شوخی و خنده خبری نیست و فقط صدای دستگاهها شنیده می شود . همه لحظه شماری می کنند بروند خانه و بخوابند برای یک راند دیگر کار فردا . همین موقع یک پدر آمرزیده ای در را باز کرد و با یک مشما پیراشکی داغ وارد شد . انگار ما معدنچی های محبوس شیلی باشیم و پدرآمرزیده ی پیراشکی به دست گروه امداد . آقا مهدی هم با یک سینی چای داغ سر رسید و بزممان جور شد . وای که پیراشکی داغ چقدر خوشمزه است . من اگر روزی پیامبر می شدم به پیروانم وعده بهشتی با درختان پیراشکی داغ می دادم . همین ها را به بچه ها هم گفتم . که احتمالا آن دنیا به بهشتی ها پیراشکی داغ می دهند بس که خوشمزه است و به اهالی جهنم پیراشکی سرد بس که کیف نمی دهد خوردنش . این را البته کسی که داغش را خورده باشد درک خواهد کرد .
اوس اسمال در حالیکه یک نصفه پیراشکی را گاز می زد گفت : غصه جهنمیا رو نخور شوما . پیراشکی هاشون رو میذارن رو آتیش داغ میشه .
و نصفه دیگر پیراشکی داغی را که توی دستش بود انداخت بالا .
پیراشکی داغ نوش جونتون. اوس اسمال خیلی باهوشه آفرین بهش
چه خووووووب،نوش جونتون