جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

لبیک اللهم لبیک

اصغر آقا از آدمهای مومن محله ما بود . 

پیرمردی بود حدودا ۷۰ ساله و خوش برخورد  

یک دکان کوچک داشت سر کوچه ما 

هر وقت برای خرید می رفتی دم دکانش چنان سلام و علیکی با آدم می کرد که دلت نمی آمد دست خالی برگردی  

اصلا آدم دوست داشت به بهانه دیدن روی ماهش هم که شده یک چیزی از او بخرد .  

همیشه دستش به خیر بود و پیگیر وضع آدمهای دور و برش  

سالها بود اسمش را نوشته بود برای حج واجب  

تا پارسال که اسمش درآمد و چنان ذوق زده و خوشحال شد که تمام کوچه را شیرینی داد ...  

 

 

 

 

یکی دو هفته مانده بود به سفرش ...

همه کارهایش را کرده بود برای رفتن ٬ حتی چمدانش را هم بسته بود . 

  

یکروز هم یک تکه کفن سفید که از خیلی سال پیش  

همان سالها که نیره خانوم - زنش - هنوز زنده بود  

از مشهد خریده بود ٬ نشانم داد و گفت  

می خواهد ببرد دور کعبه طوافش بدهد که وقتی مرد با همین کفن خاکش کنند . 

به من می گفت : 

پسر حاجی ! من زیارت زیاد رفتم . اما حج یه کیف دیگه داره   

یه چیز دیگه است خونه خدا رفتن

حج که برم راحت سرم رو میذارم و می میرم .  

 

غروب ها در دکانش را زود می بست و می رفت دم خانه اهل محل برای حلالیت گرفتن  

حتی آدمهایی را هم که یکبار دیده بود از قلم نمی انداخت  

دم خانه همه آنها رفته بود و حلالیت گرفته بود . 

 

یک شب هم آمد دم در خانه ما  

گفت :  

پسر حاجی ! ما ایشالا هفته دیگه عازمیم به خونه خدا 

حلالمون کن تو رو به خدا 

گفتم :  

این چه حرفیه مشتی ؟ ما جز خوبی از شما ندیدیم  

ایشالا سالم بری و سلامت هم برگردی  

من که همین امروز مغازه شما بودم  

 چرا به زحمت میندازی خودت رو ؟ 

گفت :  

پسر حاجی ! من خودم باید بیام دم خونه شما  

این کار و گرفتاری منه نه کار و گرفتاری شما  

پس من باید بیام دم خونه شما  

نه اینکه شما بیای دم دکون ما ... 

 

موسم حج شد و همه حاجی ها رفتند حج  

اما اصغر آقا ماند و نرفت . 

هر وقت هم که دلیلش را پرسیدیم جواب می داد : قسمت نشد ...

 

شایع شده بود که فیش حجش را فروخته و پولش را داده به یک مستحق   

تازگی ها فهمیدیم که این شایعه درست بوده  

و آن مستحق هم همین آقا رضا هم محلی خودمون بوده است . 

 

قضیه از این قرار بوده که اصغر آقا وقتی می رود دم در خانه آقا رضا برای حلالیت  

آقا رضا بر می گردد و می گوید : 

حلال نمی کنم اصغر آقا ! حلال نمی کنم . 

من یک ماهه ماشینم افتاده گوشه تعمیر گاه  

پول ندارم خرجش رو بدم . من با این ماشین روزی زن و بچه ام رو میدم 

بعد تو می خوای بری مکه  

چند میلیون پول بی زبون رو بریزی تو شیکم عربای ملخ خور ؟ 

آخه این انصافه ؟ من حلال نمی کنمت اصغر آقا ! 

 

به همین سادگی... 

اصغر آقا سرش را می اندازد پایین و فردای آنروز می رود فیشش را می فروشد و پولش را می دهد به آقا رضا مسافرکش

اینها را من از مردم شنیده بودم اما مطمئن نبودم . 

اما پریروز توی مجلس ختم اصغر آقا ٬خود آقا رضا برای ما تعریف کرد . 

 

امروز که از سر کوچه پیچیدم داخل یکبار دیگر به دکان اصغر آقا نگاه کردم   

پارچه سیاه زده بودند روی کرکره مغازه اش

و روی اعلامیه اش بزرگ نوشته بودند : 

 

(( انالله و انا الیه راجعون )) 

حاج علی اصغر محبی درگذشت ...  

 


 پی معرفی نوشت : 

اولین بار رولی را منزل مهدی پژوم عزیز زیارت کردم . 

دومین بار هم منزل مهدی پژوم عزیز بود که دیدمش  

بار سوم هم همینطور 

کلا من رولی را همیشه منزل مهدی پژوم دیده ام جز یکبار که تشریف آوردند منزل ما  

رولی آدم کم حرفی است و من در هر برخورد تازه بیشتر شیفته اش می شوم .  

رولی حسابی اهل مطالعه است و افکار و علایق جالبی دارد .  

هرچند کم می نویسد اما قدرتمندانه می نویسد و معلوم است که این آدم برای هر کلمه و سطر از نوشته اش مدتها فکر کرده است . 

ظاهر و باطن  

رولی عزیز چند وقتی است که در وبلاگ رولی در سرزمین عقاید  می نویسد ...   

 


پی تشکر نوشت : 

ماموریت ما یک مقدار بیشتر از چیزی که فکر می کردیم طول کشید . 

متاسفانه دسترسی به اینترنت نداشتیم و شرمنده ایم اگر نگرانتان کردیم . 

ببخشید اگر کامنتهای پست قبل بی جواب ماند .  

  


پی بازی کرگدنی  نوشت : 

اگر عمری باقی باشد این هفته یک بازی وبلاگی خواهیم داشت به سبک و سیاق کرگدن  

فکر کنم بازی قشنگ و خاطره انگیزی از آب در بیاید . 

موافق هستید که ؟ 

 

نظرات 106 + ارسال نظر
فری شنبه 25 دی 1389 ساعت 20:31 http://fernevis.blogfa.com

من همیشه توی صفحه دوم نظرات تو هستم!! دیر میرسم یعنی این...

آها
از اون جهت

رها شنبه 25 دی 1389 ساعت 20:43 http://pastils.blogfa.com

دوست داشتم داستان رو.....
خیلی خیلی.....!

مرسی رها

پرند یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 01:42 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اصلاً و ابداً دوست ندارم برم مکه...
همه براش بال‌بال می‌زنن و من کاملاً بی‌تفاوتم!
نمی‌تونم بفهمم چطوری آدم‌ها دلشون میاد چند میلیون پول بی‌زبون رو براحتی خرج چنین سفری کنند!
از خدا که پنهون نیست از تو چه پنهون ترجیح می‌دم یه سفر خارجه‌ی درست و حسابی برم و خوش باشم تا برم مکه و دعا و راز و نیاز کنم!!!
اصلاً خارج چرا!؟
ترجیح می‌دم ایران‌گردی کنم با اون پول!
اگر میلیاردر هم بودم میلیاردها رو تو جیب عرب‌ها نمی‌ریختم...
ترجیح می‌دادم مثل اصغر آقا خرج کشور خودم کنم...
اگر خدا می‌دونست که این حجی که واجب کرده روزی تبدیل به دکون هم برای عربستان هم ایران هم همه جا می‌شه هیچ وقت چنین کاری نمی‌کرد!!

منم کاملا باهات موافقم

سیفتال یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 11:07 http://www.ashkanrad.blogfa.com

دم همه ی اصغر ا گرم دم حاج اصغر محبی همیشه گرم.

دم شما هم گرم

بازیگوش یکشنبه 26 دی 1389 ساعت 14:20 http://bazigooshi7.persianblog.ir

مریم دوشنبه 27 دی 1389 ساعت 20:21 http://mazhomoozh.blogfa.com

خدا بیامرزتش. دل بزرگی داشته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد