جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

داییت بلد نیست ناخون بگیره ببعی

آ قا این ماجرای ناخون گرفتن و ناخون گیری ما یه خاطره بازی مفصله که این وقت شبی  

خستگی اجازه نمیده بنویسیمش ... 

پیش پای شما از منزل بابا اینا اومدیم و جاتون خالی انقدر کل و کشتی با کیامهر گرفتیم و قربون صدقه ببعی رفتیم که نای نوشتن و فکر کردن نداریم به جان امواتمون ... 

 

رادین خواهر زاده جدید التاسیس ما  

که امسال روز عید قربان به دنیا اومد الان دو ماه و خورده ای سنشه 

امشب آبجی نرگس می گفت تو چه دایی هستی که ناخون خواهر زاده ات رو نمی گیری ؟ 

جاااان ؟ من باید بگیرم ؟ چه ربطی داره ؟ 

من که فلسفه این قضیه رو نمی دونستم  

ولی مثل اینکه رسمه و باید اولین ناخون بچه رو ما بگیریم  

حالا من الان چی بهت بگم ببعی ؟ من ناخون گیرم مگه ؟ 

من ناخون گیر بودم ناخون خودم رو می گرفتم خب ... 

الغرض انقدری دستگیرمون شد که باید یه مایه ای چیزی بسلفیم ... 

بگذریم  ...

عجالتا این پست رو داشته باشید برای امشب و عکس آقا رادین را قبول بفرمایید  

تا فردا شب ایشالا با یه پست بدرد بخور خدمت برسیم و در یک خاطره بازی هم بعدها از ماجرای ناخون به تفصیل صحبت خواهیم کرد به امید خدا ... 

  

 

 

 

پی شهریار نوشت : 

امروز شهریار الحمدالله کیفور بود و سردماغ  

نمی دانید چه گرد و خاکی به پا کرده بود توی کامنتهای پست قبل  

من که به شخصه دل و روده ام پیچید به هم 

شما هم اگر دوست داشتید ٬ کامنتهای محشر پست قبلی را از دست ندهید . 

بچه ها شرمنده کردند و خاطره بازی 

و شهریار هم کولاک و طنازی  

 

پی رها بانو نوشت :  

امروز با رها بانو حرف زدیم . الحمدالله برگشته اند منزل و احوالاتشان بهتر است  

اما با رسیدن به اوج و روزهای طلایی فصل قبل هنوز چند مدتی زمان می خواهند . 

دلشاد شدیم صدایش را شنیدیم 

برای رها بانو هم مجددا دعا بفرمایید که زود تر برگردند که بلاگستان دلتنگش شده شدید ... 

 

پی حامد نوشت :  

صبح اول وقت زنگ زدم و حامد را از خواب بیدار کردم  

می دانست که می نویسم ولی نمی دانم تا به حال چیزی خوانده بود یا نه 

در هر حال زحمت کشید و پست عکس بازی را خواند و کامنت هم نهاد 

اما چیزی که به واقع روانم را شاد کرد اس ام اسی بود که صبح بعد از خواندن پست برایم فرستاد 

حامد عزیز ٬ رفیق روزهای کودکی ٬ برایم نوشته بود : 

فدای رفیقی که رو طاقچه دلش گاهی ما رو هم دستمال میکشه ... 

چه کیفی کردم از این جمله 

برای اولین بار در کل زندگیم از اطلاق واژه دستمال کش نه تنها بدم نیامد 

گلاب به رویتان خر کیف هم شدم ...  

  

 

پی فری نوشت : 

 این پست فری را از دست ندهید ...  

 

 

نظرات 121 + ارسال نظر
شب شراب سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 15:54 http://www.shila1120.blogfa.com

یعنی من الان هلاک بند کفشای رادین خان شدم..[:S019:

از اینکه نوشته هاتون گل خنده رو لبهای محسن باقرلو میاره بی نهایت سپاسگذارم!

خواهش می کنم قربان

روشنک سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 17:10 http://hasti727.blogfa.com

دارم خفه میشم داداشی

خدا بد نده
چی شده ؟

عاطفه سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 17:26 http://hayatedustan.blogfa.com/

خییییییییلی بامزه بود.. هم خودم لذت بردم هم رفیقم:))
چه رسما دارید شوما.. ما که نه شنفته بودیم نه دیده بودیم!

والا ما هم نه دیده بودیم نه شنفته بودیم
نمیدونم از کجاشون درآوردن اینو

سحر سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 18:49 http://dayzad.blogsky.com/

چه بچه ی نازی!
خدا حفظش کنه !
داییشم همینطور!

و خوانندگان وبلاگ داییش رو هم همینطور

سارا سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 19:51 http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

ماشالله!
خیلی با نمکه!!!!! چه قدر خوشمزه ست!

زدم به تخته

فرزانه سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 20:12 http://www.boloure-roya.blogfa.com

شب بخیر
یه روز از تهران اومدم بیرون چه خبرای خوبی شده تو این کامنت دونی:) آقای این خواهرزاده شما به شدت خواستنی هستن. به مامانشون بگین براشون اسفند دود کنن. دل من که حسابی آب شد. اون کتونی هاش منو کشته:))
بندرعباس هستم و جای همه دوستان خالی. هوای بهاری بسیار دلپذیری هست.
بسی خوشحال شدیم از دیدن کامنت های شهریار بلاگستان. سلام خدمتشون برسونید

خوش به حالت
ایشالا خوش بگذره بندر

Pedix سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 20:37 http://Pedix.blogfa.com/

دست بچه رو زخم نکنی دایی جان ...

چشم

کرگدن سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 20:41

جون بچچه ت امشب زیاد ما رو منتظر آپدیتت نذار اخوی !

چشم قربان تمام سعیم رو می کنم

شب شراب سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 20:48


حالا اگه من برم زود میای آپ می کنی..

نه والا

نگار ۱ سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 22:13

وووووووووووووش خدا چه لقمه تپلیه این پسرببین کیا شاید چون خودت خیلی گل هستی و ناخنات همیشه و در همه حال کوتاس می خوان بچه به راه راست نظافت رهسپار بشه می دن اولین ناخن ها رو تو کوتاه کنی کنتور نداره که بزا یه کم اعتماد نفس بدم به خوردتخلی خوشمله آدم میخواد گاز بگیره اون بازوهای پاشو

شما زیاد طرف بچه ما نیا خانوم
مشکوک می زنی
بچه خور نباشی

آنا آریان سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 22:17 http://www.arusakeposhteparde.blogfa.com

چقدر شیرین.

لطف دارید

نگار ۱ سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 23:09

منظور از بچه تون رادین جونتونه یا وبتون؟ زودتر تفهیم کنین این مسئله رو
راستی تا یه ساعت دیگه بچرخیم اینورا شما می آپین یا برم فردا بیام سر فرازت کنم؟

رادین رو عرض کردم

فلوت زن سه‌شنبه 5 بهمن 1389 ساعت 23:42 http://flutezan.blogfa.com

الهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی !!!
چقدر ناز و تپلیه ماشالله !!!!

رها پویا چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 08:58 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چقدر بزرگ شدی تو رادین
اصلا هم با تو دوست نیستم کیامهر اینو برای رادین مینویسم فقط . دلم خواستش
بله باید پول بده دایی جونت و ناخن خوشگلت رو بگیره .مفت و مجانی که نمیشه. واقعا نمیدونم فلسفه اش چیه آقا کوچولو اما میدونم که مرسومه مثل خوردن هندونه شب یلدا ... دوست جونت نیکا جونی ما دایی نداره دایی های مامانش هم اینجا نیستند . به مامانیش گفتم میخوای این وظیفه خطیرو به عمو جونش(همسر بنده) محول کنیم؟ خندید که نه یه کاریش میکنیم ...ناخن هاشو خودشون گرفتند. راستی رادین نیکا داره فردا میاد خونه مون برای بار اول کاش تو هم میومدی با هم بازی میکردید. تو و کیامهر پسر خاله جونی. خاله رها هم از این اسباب بازیهای تولو خریده براش. برای بچه چیزای خیلی خوبیند همه جاش تکون میخوره و نمیشکنه و از جاش در نمیاد . تو هم شاید داری . خوب میتونید با نیکا به اشتراک بذارید ...
دایی جونش دعوتت میکنم چرا نمیای پس
پست نیکا هم شنبه میذارم

دختر از یک شهر دور چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 09:27 http://denizlove.blogsky.com/

ببخشید اون موقع شما دایی کیامهر نبودی دایی کیامهر هستی؟؟؟
این نوشته ها نشون میده که شما ناخونای کیامهر و نگرفتی!!!
کیامهر واقعی زیاد بزرگ نیست که بگیم بچه بودی ندادن ناخوناشو بگیری!!!
الان دارم توطئه میکنم!!!
شماره ی آبجی بزرگتو بده کار دارم باهاش!!!

رها پویا چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 10:23 http://gahemehrbani.blogsky.com/

کتونیاشو ببینید

مژگان امینی چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 13:12 http://mozhganamini.persianblog.ir

مادر جان این هلو را دیدم دلم نوه خواست .
شما کی عکس بچه ات را می گذاری؟

مهام چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 14:10 http://elham-91.blogfa.com

ای جاااااانم . چه ببعیه خوشگلییییی . ماشالله

*pegi چهارشنبه 6 بهمن 1389 ساعت 20:11 http://pegasus-gh.blogsky.com

دَبشاشوووو

مهتاب پنج‌شنبه 7 بهمن 1389 ساعت 00:17 http://tabemaah.wordpress.com

ای جانم !
این که نی نی جان روش لم داده کروکودیله یا دایناسور یا تمساح ( اون تمساح ها نه این ! ) ؟؟
خوش به حالش که رادین مثل پرنس ها روش اینجوری لم داده ...
گوگولی ِ لپ چکونییییی
کتونی هاشو نیگاااااا
واقعا وحشتناکه دستای کوچولوی بچه رو محکم بگیری توی دست هات و بخوای با اون ابزار خشونت آمیز ... وای !
دل آدم هزار تیکه میشه که تکون نخوره !
مامان ها می گن باید بچه ها رو خوابوند و بعد با خیال راحت دست های کوچولوشون رو خلع سلاح کرد ...

اگه خوشت اومده
و یه چند سال صبر کنی
می تونیم به عنوان عروس بگیریمت مهتاب

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 10 بهمن 1389 ساعت 12:51 http://www.zafa.blogsky.com


چه بچه ی نانازی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد