جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

برای دختری که اینجا را نمی خواند (قسمت اول )

آ نروزها خیلی اُلدُرم بُلدرم داشتم  

سال ۷۶ بود و من ۱۸ ساله بودم .

می گفتم : آدم برود کفش واکس بزند بهتر است تا برود دانشگاه آزاد درس بخواند 

عد{ل} زد و دانشگاه آزاد قبول شدم . سمنان - مهندسی مکانیک - طراحی جامدات  

 

دور اندیشی پدر بزرگوارمان که ما را در شش سالگی روانه مکتبخانه کرده بود اینجا به کمکمان آمد  و  یکسال فرجه داشتیم برای دیر تر رفتن به آشخوری در نظام  

این شد که باد انداختیم اندر غبغبمان و گفتیم مایی که سال آخر بودیم و درس نخوانده مکانیک دانشگاه آزاد سمنان قبول شده ایم  با یکسال مجاهدت و تلاش حکماً عکسمان را توی روزنامه می زنند و باعث افتخار خانه و خانواده و میهن اسلامی خواهیم شد . 

این شد که اصلا سراغ این رشته نرفتیم و نشستیم توی خانه و مشغول شدیم به مجاهدت 

آنهم چه مجاهدتی ... 

یکسال عینهو دیوانه ها خودم را حبس اتاق کردم و همه کار کردم جز درست درس خواندن 

نه اینکه نخوانم ها ... چرا می خواندم اما نه درست و درمان 

زمان هم عین برق و باد می گذشت و نفهمیدم چطور یکسال عمرم را پاک به فنا دادم  

(یا فاک به پنا -  فرقی هم نمی کند در کل ) 

عین این فیلمهای رمانتیک که یک آدمی کنار پنجره ایستاده و به افق های دور دست نگاه  

می کند و زمان می گذرد و فصل ها عوض می شوند :  

تابستان رفت و پاییز برگریز آمد و رفت  

زمستان سرد آمد و رفت  

عید شد و سیزده بدر شد و بهار و شکوفه ها آمدند  

و هوا  گرم شد و خرداد شد و کنکور رسید ...  

عینهو برق و باد  

چنان پیروزمندانه از جلسه بیرون آمدم چونان مسهل از مبال و مموتی از هیات دولت  

آن شد که نمی بایست و آن کردم که نمی باید... 

گلاب به روی ماهتان : ...یدیم  

   

چند روزی را که مانده بود تا کنکور دانشگاه آزاد به ضرب و زور خر زدیم و رساله ترکاندیم تا گندی را که توی کنکور سراسری به تاریخ  خاندان باستانی زده بودیم اندکی ماستمال گردد . 

انصافا هم راضی بودم از کنکور آزاد و خیالم راحت بود که یک رشته خوبی توی تهران قبول میشوم و فرضیه آدم بهتر است برود واکس بزند تا اینکه دانشگاه آزاد درس بخواند را با جایگزین کردن واژه دانشگاه آزاد شهرستان کمی تعدیل می شود  و سر خودم گول می مالیدم که دانشگاه آزاد خوب بهتر از دانشگاه سراسری بد است . 

تابستان سرخوش و مشغول به عشق و حال و رها از یک زحمت ۱۲ ساله( ارواح آنتم ) گذشت و نتایج اعلام شد . آنروزها نتایج کنکور توی روزنامه اعلام می شد و دنیایی داشت گشت و گذار توی سطرهای ریز روزنامه و تفحص میان اسمهای چیده شده به ترتیب حروف الفبا 

نام های خوشحال ... 

آدم های موفق ... 

آینده سازان میهن ... 

 پایان قسمت اول

نظرات 84 + ارسال نظر
v دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 21:27

فردا 10 اسفند می رویم خیابانهای تهران خرید بهار[گل]

مینا دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 21:32 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

حدسای کاراگاه کرگدن هم بد نیستا !

Knight دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 22:31 http://funoos.blogfa.com/

قبل از خوندن پست:
بعد از خواندن پست:

بی صبرانه منتظر اپیزود بعدی هستیم!!!

وروجک دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 22:55 http://jighestan.blogfa.com

واااااااااااااااای خدا من چقد دوست داشتم اسممو از تو روزنامه پیدا کنم خیلی هیجان داشت ولی همه چی اینتر نتی بود
بعدش گفتم عیبی نداره این هیجانو نگه می دارم برا وقتی که نمره ها رو می زنن به تابلو اطلاعیه ها دخترو پسر از سرو کول هم بالا میرن که نمره شونو ببینن اما بازم نشد اونم اینتر نتی شده بود
میگمااااااااااااا کیا خان قبلنا پاکیزه تر می نوشتی الان روت به رومون واشده
من دارم ترک می کنم شما شرو کردی اگه بازم برگشتم تقصیر شماست بچه ها این همه زحمت کشیدن منو ترکم دادن شما دادی همه رو به باد میدی

دخترک زبون دراز دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 23:15

سلام.اون وقت قسمت دومش کی نوشته میشه ؟

عاطی دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 23:51

سلام کیاجان . خوبی ؟
نمی دونم چرا بعد خوندنش یاد اون پست تو رو چه جوری پاک کنم آیدا ؟ افتادم . خدا کنه تو این یکی واقعا دختری در کار باشه . شدیدا منتظر ادامه داستان در قسمت بعد (با صدای اون آقاهه آخر فوتبالیستها) هستم .
بقول الهه ازون پستای سریالی محشر میشه . مرسی .
راستی دیگه جواب کامنتارو نمیدی ؟

فلوت زن سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 01:32 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااام.
آخرش اینجوری موندم !
خوب تا ته ِ پست ما رو کشوندی و بعد گذاشتیمون توو خماری !
منتظرم ببینم بعدش چی می شه ؟!
اصلاً میخوای یه بازی وبلاگی راه بنداز یا بهتره بگم مسابقه که نتیجه داستان رو حدس بزنیم ! هر چند آخه چی رو حدس بزنیم ؟! نتیجه کنکورت رو ؟! اینکه دختره کی و چجوری وارد داستان می شه ؟! این که اصلاً آخرش چی میشه ؟!...

جوجه کلاغ سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 02:37 http://jujekalaagh.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااام ....
چه خاطرات جالبی داری .... یا شاید هم تو خیلی جالب توصیف میکنی کیامهر جان ....
به هر حال اینکه کنکور درد بزرگی بود برای من ... با اینکه همون سال اول قبول شدم اما بازم خوب نبود...
خاطره بازی رو دوست دارم گرچه گاهی غم انگیز میشه واسم ...
سبز باشی و عاشق کیامهر ....

سمیرا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 07:18 http://nahavand.persianblog.ir

ای بابا این چرا تموم شد جایی که تازه داشتیم کنجکاو میشدیم؟!!؟! زود بقیه شو بگو من اما فکر میکنم دختره همکلاسی یا هم دانشگاهی کیا بوده

سهبا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 07:51 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سریال بعدیش چه روزیه برادر ؟ چرا این روزها همه چی میشه معما ؟ خب واسه ما کم طاقت ها هم یه فکری بردارین دیگه ! ای باباااااا!!!!!!!!!

سلام کیامهر عزیز . خیلی جذاب نوشتی ، منتظر می مونیم واسه قسمتهای بعدی . ممنون .

دخترک زبون دراز سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 09:37

رضوان سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 09:39 http://zs5664.blogfa.com/

ای آقا
اونوقت این دختره کجای داستانته!!!!!!!!!!!!

گوجه سبز سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 09:44

چقدر قشنگ بود این پست.
عالی

رضا پایافر سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 09:50 http://www.faranaj.blogfa.com


زجر کش یکنی ملت بدبخت رو چرا؟؟؟
چی قبول شدی بالاخره؟؟؟؟

دختر مرداب سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 10:15 http://hilingalaleh.blogfa.com/

باز آمد دختری از اعماق مرداب های تلخ وسیاه وشوم


بهتره پاهامو از هم باز می کنم تا در وضعیت بهتری قرار بگیرم


کرستمو پرت می کنم اون ور


این یعنی من خوبم


من هیچ شماره ای نمی دهم به کسی هرگز نخواستم سیو شوم

در شماره یک نرینه

به انگشتان ظریف لاک زده ام نگاه می کنم


برای اینکه وقتی حالم بد شد پاکشون کنم

همیشه وقتی حالم بد میشه می خوام پاک کنم رنده کنم


خودمو مثه یه لباس چرک در ماشین لباسشویی بندازم

تا صبح می خوام موهامو شونه کنم




نازک ولختی بدون کرست می پوشم حتی در زمستان

این یعنی من آزادم

آزادم واین یعنی من یک فمنیست رادیکال هستم


چند درصد احتمال میدهی که بتونی جزر منو بگیری

وفاشیست ها را ستایش کنی



وحالا پکی به ویکتوریام می زنم وبرایت می تایپم



با ناخن های لاک زده ای که پاک خواهند شد



این یعنی من تعادل ندارم؟



منمو جنون بی تعادلی

منمو جنون پک زدن

منمو جنون اسیدی.

بازیگوش سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 10:27 http://bazigooshi7.persianblog.ir/

کی این پیام های بازرگانی تموم میشهههههههههه
بقیه اش...

ترنج سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 10:35 http://toranj62.persianblog.ir/

چه قدر خوب حس و حالتو توضیح دادی فک کنم اون زمان همه همینطوری فکر میکردن سریع بیا بقیشو بنویس

خو خوشت میاد آدما تو خماری بزاری؟؟؟/ خو من الان منتظر
قسمت دومشم!!!!!

رها بانو سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 11:51 http://raha-banoo.blogsky.com/

سلاااااااااااام کیامهر جان
با خوندن پستت یاده کنکور و پشت کنکور خودم افتادم ! یادش به خیر نباشه الهی ! چه زجری کشیدم !
ولی فرق من این بود که سال اولی که کنکور شرکت کردم رشتمو دوست نداشتم ! نه رشته ی دبیرستانو که تجربی بود و نه رشته ای که دانشگاه سراسری قبول شده بودم : پرستاری ! این شد که یه ترم رفتم و انصراف دادم و دوباره نشستم خوندم . اینبار انسانی و با هدف قبولی در رشته حقوق یکی از دانشگاه های سراسری پدر مادر دار در تهران ! آخرشم پس از کلی زجر همونی شد که میخواستم !
آخی ... تمام اون روزها توی یه چشم به هم زدن گذشت ... حرفمو پس میگیرم : یادش به خیر !
چقدر حرف زدم !
بشدت کنجکاویم و بی صبرانه منتظر ادامه ی ماجرا هستیم ...

فرناز سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 12:04 http://www.zolaleen.persianblog.ir

منتظریم

اشرف گیلانی سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 12:09 http://babanandad.blogfa.com



همه نام ها...

هاله بانو سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 12:43 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

سلام
ببخشید اگه وقت داری خصوصی هات رو چک کن

هیشکی! سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 13:03

سلام عرض شد ..
آخیش دق کردم از بس اومدم دیدم اینجا سوت و کوره..
دختر کیه ؟! باز دور از چش مامانیم چیکار کردی؟ این دختره چه نخشی تو زندگیت داشته؟ هان؟ هان؟ ÷اسخ گو باش

رها پویا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 13:13 http://gahemehrbani.blogsky.com/

چطور تونستی این پست رو بنویسی کیامهر منو برداشتی بردی به سال ۷۷ که اعلام نتایج کنکور خودم بود که البته من زودتر از طریق یکی از دوستان که کارمند سازمان سنجش بود مطلع شدم خبرشم خواهرزاده ام بهم داد . یکی از روزهای خوب زندگیم بود

نعیمه سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 13:25 http://afterborn.blogsky.com

یعنی هر چیزی غیر از آینده سازان میهن


یه سال پشت کنکور موندن واقعا اراده ی پولادین می خواد

نینا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:04 http://taleghani.persianblog.ir

لوس بی مزه خیلی بدی اه
عشق سر کار گذاشتن
اولدم بلدرم

lilita سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:29 http://lilitaa.blogsky.com/

ربطش به اون دختره چیه؟؟؟ دههههههههههه! گذاشتی سر کار ملتو؟؟؟

lilita سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:30 http://lilitaa.blogsky.com/

هیییییییییییییی! 18 سالگی ! کجاااااایی؟!

پونه سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:45 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام کیامهر جان .
داستانت مثل همه ی پستهات قشنگ و جا میخ کوب کن بود!!!!!!!!!!!!!!!
منتظر ادامه ی داستان هستم تا ببینیم این دختره چی شده؟نکنه مرده باشه؟نکنه ازت دلخوره؟؟نکنه مشکلی داشته؟؟
خیلی خیلی خیلی خوشحالم آپ جدیدت رو دیدم .دست گلت درد نکنه داداشم. خسته نباشی .
بدون، این دنیای مجازی بدون تو معنی نداره برادر.

علی لرستانی سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 14:52 http://alilorestani.persianblog.ir/

سلام
محشر بود...مخصوصا طنز داستانت

شمیم سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 15:25

سلام...منتظر بقیه اش هستیم. خوبیش به اینه که میدونیم آخر قصه قشنگه و یه آقای مهندس خوب و خوشبخت داریم. حالا هرچی نتیجه کنکور باشه یا هر دختری باشه که اینجا رو نخونه...

شیخ سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 16:54 http://koh-boy.blogfa.com

ماام مثه تو
مغرور و دیوانه و دوساله
اخر نیز نشد انچه باید میشد
هی.......

نازنین چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 22:24 http://narooo.blogfa.com/

مریم پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 10:22 http://mazhomoozh.blogfa.com

کامنت من چرا گم شده؟!
گفته بودم:
شما بدجوری ما رو میذاری تو خماری.تازه داشتم یه لبخند گنده میزدم که یهو ماسید رو لبم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد