آ نروزها خیلی اُلدُرم بُلدرم داشتم
سال ۷۶ بود و من ۱۸ ساله بودم .
می گفتم : آدم برود کفش واکس بزند بهتر است تا برود دانشگاه آزاد درس بخواند
عد{ل} زد و دانشگاه آزاد قبول شدم . سمنان - مهندسی مکانیک - طراحی جامدات
-
دور اندیشی پدر بزرگوارمان که ما را در شش سالگی روانه مکتبخانه کرده بود اینجا به کمکمان آمد و یکسال فرجه داشتیم برای دیر تر رفتن به آشخوری در نظام
این شد که باد انداختیم اندر غبغبمان و گفتیم مایی که سال آخر بودیم و درس نخوانده مکانیک دانشگاه آزاد سمنان قبول شده ایم با یکسال مجاهدت و تلاش حکماً عکسمان را توی روزنامه می زنند و باعث افتخار خانه و خانواده و میهن اسلامی خواهیم شد .
این شد که اصلا سراغ این رشته نرفتیم و نشستیم توی خانه و مشغول شدیم به مجاهدت
آنهم چه مجاهدتی ...
یکسال عینهو دیوانه ها خودم را حبس اتاق کردم و همه کار کردم جز درست درس خواندن
نه اینکه نخوانم ها ... چرا می خواندم اما نه درست و درمان
زمان هم عین برق و باد می گذشت و نفهمیدم چطور یکسال عمرم را پاک به فنا دادم
(یا فاک به پنا - فرقی هم نمی کند در کل )
عین این فیلمهای رمانتیک که یک آدمی کنار پنجره ایستاده و به افق های دور دست نگاه
می کند و زمان می گذرد و فصل ها عوض می شوند :
تابستان رفت و پاییز برگریز آمد و رفت
زمستان سرد آمد و رفت
عید شد و سیزده بدر شد و بهار و شکوفه ها آمدند
و هوا گرم شد و خرداد شد و کنکور رسید ...
عینهو برق و باد
چنان پیروزمندانه از جلسه بیرون آمدم چونان مسهل از مبال و مموتی از هیات دولت
آن شد که نمی بایست و آن کردم که نمی باید...
گلاب به روی ماهتان : ...یدیم
چند روزی را که مانده بود تا کنکور دانشگاه آزاد به ضرب و زور خر زدیم و رساله ترکاندیم تا گندی را که توی کنکور سراسری به تاریخ خاندان باستانی زده بودیم اندکی ماستمال گردد .
انصافا هم راضی بودم از کنکور آزاد و خیالم راحت بود که یک رشته خوبی توی تهران قبول میشوم و فرضیه آدم بهتر است برود واکس بزند تا اینکه دانشگاه آزاد درس بخواند را با جایگزین کردن واژه دانشگاه آزاد شهرستان کمی تعدیل می شود و سر خودم گول می مالیدم که دانشگاه آزاد خوب بهتر از دانشگاه سراسری بد است .
تابستان سرخوش و مشغول به عشق و حال و رها از یک زحمت ۱۲ ساله( ارواح آنتم ) گذشت و نتایج اعلام شد . آنروزها نتایج کنکور توی روزنامه اعلام می شد و دنیایی داشت گشت و گذار توی سطرهای ریز روزنامه و تفحص میان اسمهای چیده شده به ترتیب حروف الفبا
نام های خوشحال ...
آدم های موفق ...
آینده سازان میهن ...
پایان قسمت اول
فردا 10 اسفند می رویم خیابانهای تهران خرید بهار[گل]
حدسای کاراگاه کرگدن هم بد نیستا !
قبل از خوندن پست:
بعد از خواندن پست:
بی صبرانه منتظر اپیزود بعدی هستیم!!!
واااااااااااااااای خدا من چقد دوست داشتم اسممو از تو روزنامه پیدا کنم خیلی هیجان داشت ولی همه چی اینتر نتی بود
بعدش گفتم عیبی نداره این هیجانو نگه می دارم برا وقتی که نمره ها رو می زنن به تابلو اطلاعیه ها دخترو پسر از سرو کول هم بالا میرن که نمره شونو ببینن اما بازم نشد اونم اینتر نتی شده بود
میگمااااااااااااا کیا خان قبلنا پاکیزه تر می نوشتی الان روت به رومون واشده
من دارم ترک می کنم شما شرو کردی اگه بازم برگشتم تقصیر شماست بچه ها این همه زحمت کشیدن منو ترکم دادن شما دادی همه رو به باد میدی
سلام.اون وقت قسمت دومش کی نوشته میشه ؟
سلام کیاجان . خوبی ؟
نمی دونم چرا بعد خوندنش یاد اون پست تو رو چه جوری پاک کنم آیدا ؟ افتادم . خدا کنه تو این یکی واقعا دختری در کار باشه . شدیدا منتظر ادامه داستان در قسمت بعد (با صدای اون آقاهه آخر فوتبالیستها) هستم .
بقول الهه ازون پستای سریالی محشر میشه . مرسی .
راستی دیگه جواب کامنتارو نمیدی ؟
سلااااااااااااااااااااااااااااااام.
آخرش اینجوری موندم !
خوب تا ته ِ پست ما رو کشوندی و بعد گذاشتیمون توو خماری !
منتظرم ببینم بعدش چی می شه ؟!
اصلاً میخوای یه بازی وبلاگی راه بنداز یا بهتره بگم مسابقه که نتیجه داستان رو حدس بزنیم ! هر چند آخه چی رو حدس بزنیم ؟! نتیجه کنکورت رو ؟! اینکه دختره کی و چجوری وارد داستان می شه ؟! این که اصلاً آخرش چی میشه ؟!...
سلااااااااااااااااااااام ....
چه خاطرات جالبی داری .... یا شاید هم تو خیلی جالب توصیف میکنی کیامهر جان ....
به هر حال اینکه کنکور درد بزرگی بود برای من ... با اینکه همون سال اول قبول شدم اما بازم خوب نبود...
خاطره بازی رو دوست دارم گرچه گاهی غم انگیز میشه واسم ...
سبز باشی و عاشق کیامهر ....
ای بابا این چرا تموم شد جایی که تازه داشتیم کنجکاو میشدیم؟!!؟! زود بقیه شو بگو من اما فکر میکنم دختره همکلاسی یا هم دانشگاهی کیا بوده
سریال بعدیش چه روزیه برادر ؟ چرا این روزها همه چی میشه معما ؟ خب واسه ما کم طاقت ها هم یه فکری بردارین دیگه ! ای باباااااا!!!!!!!!!
سلام کیامهر عزیز . خیلی جذاب نوشتی ، منتظر می مونیم واسه قسمتهای بعدی . ممنون .
ای آقا
اونوقت این دختره کجای داستانته!!!!!!!!!!!!
چقدر قشنگ بود این پست.
عالی
زجر کش یکنی ملت بدبخت رو چرا؟؟؟
چی قبول شدی بالاخره؟؟؟؟
باز آمد دختری از اعماق مرداب های تلخ وسیاه وشوم
بهتره پاهامو از هم باز می کنم تا در وضعیت بهتری قرار بگیرم
کرستمو پرت می کنم اون ور
این یعنی من خوبم
من هیچ شماره ای نمی دهم به کسی هرگز نخواستم سیو شوم
در شماره یک نرینه
به انگشتان ظریف لاک زده ام نگاه می کنم
برای اینکه وقتی حالم بد شد پاکشون کنم
همیشه وقتی حالم بد میشه می خوام پاک کنم رنده کنم
خودمو مثه یه لباس چرک در ماشین لباسشویی بندازم
تا صبح می خوام موهامو شونه کنم
نازک ولختی بدون کرست می پوشم حتی در زمستان
این یعنی من آزادم
آزادم واین یعنی من یک فمنیست رادیکال هستم
چند درصد احتمال میدهی که بتونی جزر منو بگیری
وفاشیست ها را ستایش کنی
وحالا پکی به ویکتوریام می زنم وبرایت می تایپم
با ناخن های لاک زده ای که پاک خواهند شد
این یعنی من تعادل ندارم؟
منمو جنون بی تعادلی
منمو جنون پک زدن
منمو جنون اسیدی.
کی این پیام های بازرگانی تموم میشهههههههههه
بقیه اش...
چه قدر خوب حس و حالتو توضیح دادی فک کنم اون زمان همه همینطوری فکر میکردن سریع بیا بقیشو بنویس
خو خوشت میاد آدما تو خماری بزاری؟؟؟/ خو من الان منتظر
قسمت دومشم!!!!!
سلاااااااااااام کیامهر جان
با خوندن پستت یاده کنکور و پشت کنکور خودم افتادم ! یادش به خیر نباشه الهی ! چه زجری کشیدم !
ولی فرق من این بود که سال اولی که کنکور شرکت کردم رشتمو دوست نداشتم ! نه رشته ی دبیرستانو که تجربی بود و نه رشته ای که دانشگاه سراسری قبول شده بودم : پرستاری ! این شد که یه ترم رفتم و انصراف دادم و دوباره نشستم خوندم . اینبار انسانی و با هدف قبولی در رشته حقوق یکی از دانشگاه های سراسری پدر مادر دار در تهران ! آخرشم پس از کلی زجر همونی شد که میخواستم !
آخی ... تمام اون روزها توی یه چشم به هم زدن گذشت ... حرفمو پس میگیرم : یادش به خیر !
چقدر حرف زدم !
بشدت کنجکاویم و بی صبرانه منتظر ادامه ی ماجرا هستیم ...
منتظریم
همه نام ها...
سلام
ببخشید اگه وقت داری خصوصی هات رو چک کن
سلام عرض شد ..
آخیش دق کردم از بس اومدم دیدم اینجا سوت و کوره..
دختر کیه ؟! باز دور از چش مامانیم چیکار کردی؟ این دختره چه نخشی تو زندگیت داشته؟ هان؟ هان؟ ÷اسخ گو باش
چطور تونستی این پست رو بنویسی کیامهر منو برداشتی بردی به سال ۷۷ که اعلام نتایج کنکور خودم بود که البته من زودتر از طریق یکی از دوستان که کارمند سازمان سنجش بود مطلع شدم خبرشم خواهرزاده ام بهم داد . یکی از روزهای خوب زندگیم بود
یعنی هر چیزی غیر از آینده سازان میهن
یه سال پشت کنکور موندن واقعا اراده ی پولادین می خواد
لوس بی مزه خیلی بدی اه
عشق سر کار گذاشتن
اولدم بلدرم
ربطش به اون دختره چیه؟؟؟ دههههههههههه! گذاشتی سر کار ملتو؟؟؟
هیییییییییییییی! 18 سالگی ! کجاااااایی؟!
سلام کیامهر جان .
داستانت مثل همه ی پستهات قشنگ و جا میخ کوب کن بود!!!!!!!!!!!!!!!
منتظر ادامه ی داستان هستم تا ببینیم این دختره چی شده؟نکنه مرده باشه؟نکنه ازت دلخوره؟؟نکنه مشکلی داشته؟؟
خیلی خیلی خیلی خوشحالم آپ جدیدت رو دیدم .دست گلت درد نکنه داداشم. خسته نباشی .
بدون، این دنیای مجازی بدون تو معنی نداره برادر.
سلام
محشر بود...مخصوصا طنز داستانت
سلام...منتظر بقیه اش هستیم. خوبیش به اینه که میدونیم آخر قصه قشنگه و یه آقای مهندس خوب و خوشبخت داریم. حالا هرچی نتیجه کنکور باشه یا هر دختری باشه که اینجا رو نخونه...
ماام مثه تو
مغرور و دیوانه و دوساله
اخر نیز نشد انچه باید میشد
هی.......
کامنت من چرا گم شده؟!
گفته بودم:
شما بدجوری ما رو میذاری تو خماری.تازه داشتم یه لبخند گنده میزدم که یهو ماسید رو لبم .