جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

رفیق خوب تر از خمیازه

بعضی تصاویر را هر کاری کنید از مخیله تان پاک نمی شوند  

دیشب با محسن رفتیم پشت بام  خانه شان

آسمان روشن شده بود 

درست مثل وقتهایی که خورشید دارد نفس های آخرش را وقت غروب می کشد 

برف می بارید دانه درشت و من داغ بودم و گیج و خوش 

از آن لحظه هایی که آدم نمی تواند به غم هایش فکر کند 

مثل خمیازه 

دقت کرده اید وقتی خمیازه می کشیم دردها برای لحظه ای رهایمان می کنند ؟  

سرم را بالا گرفتم و به آسمان نارنجی نگاه کردم با چشم های بسته

دانه های برف رقص کنان می آمدند پایین  

و وقتی روی صورتم می نشستند از گرمای تنم آب می شدند  

لذت ملسی بود همنوایی گرمای درون و سرمای بیرون

حس وصف ناپذیر و قشنگی بود عینهو خمیازه 

انگار در بهترین جای دنیا و با بهترین آدم دنیا ٬ بهترین حال دنیا را داشته باشی  

انگار کنار دریا نشسته باشی   

همان قدر خوب 

همان قدر لذتبخش 

همان قدر آرامش بخش

بعضی تصاویر را هر کاری کنید از مخیله تان پاک نمی شوند ... 

- 

می توانید توی این عکس دریا را پیدا کنید ؟؟؟ 

 

نظرات 61 + ارسال نظر
فلوت زن شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:03 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بنر یا نمی دونم هدر وبلاگتون مبارکا باشه !!!!
نوروزی ، سبزی ، جوگیریاتی ، کیامهری !!!! چه شود !!!!!

عجب روزگاری !! گاهی چه لحظاتی خلق می شن که هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمی شن !!! ازون لحظاتی که دلت می خواد همینطوری کش بیاد و هیچوخت هیچوخت تموم نشه !! لذت بخش ، شادی آفرین ، پر خطره ، شیرین و به یاد مووندنی... !

توو اون عکس هم اگه ازمون می پرسیدی می تونین ساحل رو پیدا کنین بهتر بود ، چون من توو این عکس فقط دریا می بینم ...

فلوت زن شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:04 http://flutezan.blogfa.com/

به به ! در صفحه دوم هم که اول شدیم !!!!!

ترنج شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:30 http://toranj62.persianblog.ir/

من پیداش کردم ....پشت اون سنگه

آلن شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:37

بابا ایولله . با دریا رفتین شمال ؟
نه من دریا رو ندیدم. کجا قایمش کرده بودین ؟
احتمالن خارج از کادر داره همونورا شنا میکنه.

آقا این دفعه خاستین با دریا برین شمال ، مارم خبر کنین.
راه دوری نمیره بخدا. ثواب داره.

آلن شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:38

راستی بنر وبلاگت مبارکه.
چه خوشجل شده.

دلارام شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 16:14

دریا ، دل دریایی شما و چشمهای جناب کرگدنه .
هدرتون مبارک باشه.انشالا اون پسر بچه با اون شال خوشرنگش ، سال آینده در حال شادی و خوشحالی کردن بر سردر وبلاگ شما ،به خاطر پیروزی ، باشه .

رضوان شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 17:39

والا برا ما که همسایه ی دریاییم دریا رو همون دریا میبینیم و محسن خان را محسن خان

اااااااااااااااااااااااااااخ
در یک آن چقدر دلم خواست منم اون بالای پشت بوم باهتون بودم و به اون بالا بالاها نگاه میکردم .
ولی نه فعلن درونم تا اطلاع ثانوی خیلی سرده ... برم بالای پشت بوم میترسم اون گوشه موشه ها یخ بزنم

میدونی الان به چی فکر کردم : اگه کسی وبلاگتو باز میکرد و این پستت را میدید رو صفحه اول و اسم وبلاگتم کیامهر نبود فکر میکرد تو و محسن باهم نامزدین این عکسهای کنار دریاتونه ...
چقدر خنده دار میشد ها ........

مریم یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 19:12 http://mazhomoozh.blogfa.com

توصیف ملموسی بود. فک کنم کسی نباشه که همچین صحنه ای رو حس نکرده باشه.

منیژه سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 10:33

من پنجشنبه ی گذشته این حس رو با یکی از بهترین دوستام با تمام وجود تجربه کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد