جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

innocent burned generation

 

  

ما بچه های کارتون های سیاه و سفید بودیم 

کارتونهایی که بچه یتیم ها قهرمانهایش بودند

ما پولهایمان را می ریختیم توی قلک های نارنجکی و می فرستادیم جبهه  

دهه های فجر مدرسه هایمان را تزئین می کردیم 

توی روزنامه دیواری هایمان امام را دوست داشتیم 

آدمهای لباس سبز ریش بلند قهرمان هایمان بودند 

آنروزها هیچکدامشان شکمهای قلمبه نداشتند 

و عراقی های شکم قلمبه را که می کشتند توی سینما برایشان سوت می زدیم  

شهید که می آوردند زار زار گریه می کردیم 

اسرا که برگشتند شاد شاد خندیدیم 

 

ما از آژیر قرمز می ترسیدیم 

ما به شیشه خانه هایمان نوار چسب می زدیم از ترس شکستن دیوار صوتی 

ما توی زیر زمین می خوابیدیم از ترس موشک های صدام  

ما چیپس نداشتیم که بخوریم  

حتی آتاری نداشتیم که بازی کنیم 

ما ویدیو نداشتیم 

ما ماهواره نداشتیم  

ما را رستوران نمی بردند که بدانیم جوجه کباب چه شکلی است  

ما خیلی قانع بودیم به خدا   

۰

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس خانم های مینی ژوب پوشیده بود توی مجله های قدیمی 

یا زنانی که موهایشان باز بود توی کتاب های آموزش A.B.C.D   

زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان می کردند 

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به دنیا آورده اند   

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم 

موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم 

جرات نداشتیم شماره بدهیم مبادا گوشی را بابا هایمان بردارند 

ما خودمان خودمان را شناختیم 

بدنمان را 

جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم 

هیچکس یادمان نداد

 

و حالا گیر افتاده ایم بین دو نسل 

نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره های لاله زار کرده بودند  

و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و فیس بوک بزرگ می شوند  

و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمند

 

ما نسل سوخته عقده ای و بدبختی هستیم انصافا ... 

 

نظرات 76 + ارسال نظر
ارش پیرزاده شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 07:15 http://arashpirzadeh.persianblog.ir/

اون موقع ها هیچی نبود اگر بود فقط یه کار خانه تولید می کرد مثلا فقط پفک نمکی بود یا فقط چیپس باغستان یا ویفر مینو ... فقط سس کچاپ مهرام ... البته فکر کنم یک و یک هم بود ... این اقا پسر که روی سنگر ایستاده دمپایی که پاشه نگاه کن فقط از این دمپاییی ها بود حاضر شرط ببندم این دمپایی قرمز عکس اون سگه والت دیسنی روشه ... عین این دمپایی من داشتم یعنی همه داشتن ...

زلال شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 08:44 http://so-simple.persianblog.ir

کاملن موافقم ولی نمی دونم قراره تکلیف نسل فیس بوک و فارسی۱ چی بشه.......

سمیرا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 08:47 http://nahavand.persianblog.ir

نیشتر زدی به دل گرفته ام کیامهر...همه واژه هات حرف دلم بودند...چرا ما اینجوری شدیم؟

افشانه شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 09:43

ما واقعا هم نمی تونیم بچه های این نسل رو درک کنیم چون پسر خاله من تفنگ واقعی میخواد تا واقعی ادم هارو بکشه...

جزیره شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:18

من فک میکردم فقط پدر مادرامون برا یه نسل دیگه ان که ماها رو درک نمکنن حالا فهمیدم شماها هم ماها رو درک نمیکنین ....یعنی بچه های شماها هم فک خواهند کرد که شماها درکشون نمیکنین...یعنی ماها هم بچه هامونو درک نخواهیم کرد؟!
یعنی هیشکی هیشکی رو درک نمیکنه؟!چه غم انگیز....

جزیره شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:21

و چقدر بده که نسلامونو به رخ هم میکشیم ....

و چقدر بد که نسلا رو از هم جدا میکنیم، انگار تو هیچ نقطه ای قرار نیست بهم برسیم....

و چقدر بد که در اینده بچه م قراره به من بگه: تو منو درک نمیکنی،اه. من با بچه م طور دیگه ای برخورد میکنم.....

مامانگار شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:30

...مرررسی کیامهر ..بااین پستت خیلی چیزا اومد تو ذهنم...خییییلی خاطرات !..
...روندی که تو اکثر جوونای فیس بوکی و فارسی وانی واینا داره پیش میره !...همون روندیه که سالهای آخر رزیم شاه..این آقایان ادعا میکردند که داره دین ودنیای مردم رو بباد میده..و باید انقلابی کردو چه و چه !!...حالا بعد سی واندی سال کجایند که ببینند چه راحت و سریع چنان بستری ساختند و بچه هارو سرخورده و ناامید و رمیده کردن که دارند به آغوش هرآنچه جز این است پناه میبرند..هرچه باشد !...

مامانگار شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:39

...تنها راه اینه که بدونیم چرا و چگونه این شکاف افتاد !...و درک کنیم و انعطاف داشته باشیم...من باید به دخترم حق بدم که خیلی از افکار و اعمال منو نتونه بپذیره..و حق مخالفت براش قائل باشم...
...باید نقاط مشترک رو با دوستی و عشق تقویت کرد..و فضایی ساخت که در عین تفاوت و حتی تقابل..بشه کنار هم زندگی کرد و پذیرفت این اختلافات رو...
..بدترین حالت پشت کردن بهم و دور شدن و قطع روابط عاطفی و دوستی ست !..لجبازی و باید و نباید ها و حق نداری و اینها بدترین سم مهلک برای زندگی این نسلهای متفاوته !!..

فرشته شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:12 http://surusha.blogfa.com

دقیقا همینقدر بدبخت بودیم...

سیندرلا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:30 http://zozooooo.blogfa.com/

هیشـــکی! شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:35 http://www.hishkii.blogsky.com

محشر بود کیامهر جان...
عکس هم معرکه بود خدایی

سیندرلا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:49 http://zozooooo.blogfa.com/

حسین شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 12:17 http://hosseinb.blogfa.com

سلام
یاد اسباب بازی هایمان به خیر .
به بچه های الان بگو ما با هسته خرما و در پپسی و پوست آدامس و طوقه و لاستیک دوچرخه بازی می کردیم .

کیانا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 12:35 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

ببخشید ولی همتون دارین خیلی بزرگش میکنیداااااا...اینقدرام منفی نیس...
شما نسل سوخته این قبول ...مشقت زیاد کشیدین قبول ولی اینم قبول کنید که ظرفیتتون از ما بیشتر بوده ماهام به اندازه خودمون مشکلات داریم و نسلای بعدیم همینطور ...
کشور زیمباوه و هلند نداریم .... مهم اینه که ما تفاوت و تو چی ببینیم ،یعنی مشکل من و شما فقط تو همین فارسی وان و .... اس؟؟؟؟؟یعنی شماها فقط حسرت همینارو داشتین؟؟؟؟
تو همون زمان شما چن نفربودن که به خیلی جاها رسیدن؟؟؟؟ چن نفرشون الان موفقن ؟؟؟ خیلی چیزا هس که دست خودمونه ...تلاش خودمونو و خانوادهامونو میطلبه ...
سوخته بودن میتونه به هرکسی اطلاق بشه ...فقط شامل یه نسل یا یه قشر خاص نیس

م . ح . م . د شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 12:43 http://baghema.blogsky.com/

به نظر من کلا هرکی تو ایران بوده ، از اون زمان قدیمه قدیم تا همین الان و احیانا تا چند قرن دیگه که دنیا هست سوخته هست !
خدا وکیلی یه نگاه بنداز ببین تو هر دوره چه بلاهایی سر هرکسی اومده !
مسلما کودکی و جوونی های شماها با صدای آژیر وبمب و این چیزا بوده ...
و برای نسل من هم با باتوم و گاز اشک آور و تهدید و چاقو کشی !
پس کلا هممون سوخته ایم ...

شازده کوچولو شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 13:11 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

لایک به کامنت مامانگار عزیز

آوا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 14:44

یاد اون مفقود الاثری افتادم که مادر ٍ بیچارش تادم مرگشم میگفت عباسم زندس وحتی حرفای هم
رزماش که گفتن با 'تی ان تی ' عباستو پودر کردنو
باور نداشت..یادخواهرش میفتم که الاناکسر
شانش میشه بگه داداشم شهید شده..
یاد ٍ گلزار شهدای بهشت زهرا که
خیلی از...یاد ٍ یادٍ یادٍ یادٍ.......
وخوشحالم که..............
والان این نسل،نسلٍ بعد
ازسادگی ها این است
نسل ٍ بعد از ما چه
خواهد شد!اما
بایدامید داشت
به فرداهایی
بهترازامروز
آیا!!!!!!!!!
!!!!!!!!!
یاحق...

[ بدون نام ] شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 16:23

مهربان بانو جونم...کاش فقط مشق بود...یادمه کلاس اول که به خاطر بمبارون مجبور شدیم بریم یه شهر دیگه...معلم جدیده میگفت کل کتاب رو تا این درس بنویسید و نقاشی بکشید!!!چقده از معلمامون حساب می بردیم ماها....
اونوقت الانی ها رو ببین....هی هی هی
آقا کیا..آتیش زدی به دل ملت برادر

دخترآبان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 17:02 http://fmpr.blogsky.com

ما نسل جزغاله ی بعدیم و حرفی واسه گفتن نداریم ... بریم فیس بوکمان را چک کنیم :دی

تیراژه شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 19:55 http://tirajehnote.blogfa.com

ما نسل چوب دو سر طلاییم
نه دلخوشی های نسل جدید رو داریم
نه خاطرات خوش آب و رنگ نسل قدیم رو
ما چرکنویس تاریخ شدیم انگار!!
یه شکاف واسه عبور زمان از گذشته به آینده
یه پل واسه عبور از نوستالژی های سفید و سیاه
به تکنولوژی های سرخوش چند بعدی
ما...
ما نسل خاکستریم

خلوت تنهایی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 20:04 http://khalvattanhaee.blogfa.com/

واقعا یادم نمیاد چطور اون سال ها تموم شد. عشق و حالش رو بعد و قبل ما کردن و می کنن . به نوعی ما آش نخورده و دهنی سوخته ایم

شازده کوچولو شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 23:28 http://www.shazdehkocholo.blogfa.com

کیاااااااااا
همه پاتوقای ما تو جوگیریات شامل اتاق گپ و تبدیل کردن کامنتدونی به چت روم که تعطیله، بازی وبلاگی هم که نیست یه دلی از عزا دراریم
پس تکلیف ما چیه؟
اونوقت من و هاله و رها وکیانا و آلن و میلاد بی وبلاگ و تیراژه و هیشکی و حنانه و پونه و محمد و وانیا و نیما و وروجک و بقیه بجه ها از بی کاری رفتیم دنبال دود و منقل نیاید اعتراض کنیدااا
گفته باااااااشم نیایید اعتراض کنیداااااااااااا

منجوق دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 12:12 http://manjoogh.blogfa.com/

میگم نظرت چیه بریم بمیریم؟

مریم دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 19:03 http://mazhomoozh.blogfa.com

در زمان کودکی ما کمی از این محدودیت ها کاسته شد ولی این دوره ای ها هم برای خودشان محدودیت ها و کمبود های اساسی ای دارن.

مریم... جمعه 7 مرداد 1390 ساعت 20:07 http://taranommn.blogfa.com

چقدر جذاب و دوست داشتنیه وبلاگتون..

اون زمونا که دیوار خونه ها کاهگلی بود
روی طاقچه ی اطاق ها کوزه های گلی بود
پرده ی سفید پشت پنجره گلدوزی بود
مهربونی گل می داد تو باغچه ها ، چه روزی بود
اون زمونا تو خونه گل های زینتی نبود
روی طاقچه ها شکستنی قیمتی نبود
جاده ها مث تموم آدما خاکی بودن
تو بهار زندگی شکوفه ی پاکی بودن
اون زمونا که کتاب عاشقی قطور نبود
خونه ی دلا به هم نزدیک و خیلی دور نبود
تا بیاد غروب بشه فانوس هامون روشن می شد
نوبت عاااااااااشقی ماه پیشونی و من می شد
اون زمونا که پل رابطه مون چوبی بوده
و هوای دلمون چه شاد و مرطوبی بوده
اون زمونا که در دلا به هم وا بود و نیست
صحبت محله از امید و فردا بود و نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد