جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

بادبادک رفت بالا ... قرقره از غصه لاغر شد

(میام تو مغازه، سرت پایینه، داری صورت جنسا رو مینویسی)
-خانوم ببخشید .
می گی:چیزی می خواستید ؟
-بله لطفا یه لحظه سرتون رو بالا کنید.
(صدامو نمیشنوی ) میگی:چند لحظه صبر کنید.میبینید که دستم بنده.
-با دستاتون کاری ندارم.نگاتونو می خوام.واسه یه لحظه قیمتش مهم نیست پول همرام هست.
(جا میخوری سرتو میاری بالا شوکه میشی)میگی:سلام ،دیونه، ترسوندیم، کی اومدی؟ یه دیقه وایسا.
(میری در گوش دوستت یه چیزی پچ پچ می کنی اونم میخنده میگه باشه بر میگردی، لحنتو جدی می کنی )میگی:گفتید چی می خواستید آقا؟
-نگاتونو، یه لحظه فقط ، واسه بیشترش .....فکر نمی کنم پولم برسه.
میگی:مگه نخوندید تابلو رو، فروشی نیست، صاحاب داره، سند خورده.اصرار نکنید.مزاحم نشید.این نگاه چشم براهه، خیلی وقته منتظره بیان ببرنش.مزاحم نشید لطفا.
-میبینم که بلبل زبونم شدی .خودت خوبی ،اصل حالتو میگم.
میگی:اینجارو از کجا پیدا کردی ؟بیا بریم بیرون، وقته ناهاره، حالمم خوبه ،ملالی نیست جز دوریه شما. واسه ناهار اینجارو یه بیس دیقه ای تعطیل می کنن.
-ناهار داری؟
آره دونفرس.بریم این پارکه روبرو شلوغ نیس خیلی.
-نمیام. باس برم ،اومدم ببینمت که دیدم.نگاتم که ....باشه واسه بعد میخوام پولامو جمع کنم همشو بخرم.همیشگیشو.بد معتادم.یه لحظش جواب که نمیده هیچ حالمو خراب تر میکنه.
میگی:میگم شاعری بگو باباته .اینا چیه سر هم میکنی .ازت یاد گرفتم همیشه دو تا قاشق همرام باشه.
-آره.....این بالا مالا ها آدم اگه بخواد چش تو چش کس کارش یه چایی دو آتیشه بخوره کافی شاپ هم نره، چیکار باس بکنه؟
(سرتو میندازی پایین.یه کم فکر میکنی.یه نیگا به دورو برت میندازی .یه چیزی تو چشات برق میزنه .معلومه داری نقشه میکشی .اینجور وقتا دیوونتم. وقتایی که خودتی.دیگه انگار کسی اطرافت نیست .خود خود خودتی .خواستنی.زیاد.) میگی:ببین اون مینی بوسو میبینی اونجااگه برسیم بهش نیم ساعت دیگه درکه ایم.رفتیم؟
-تو هم کم خل نیستیا پنج دقیقه دیگه باید سر کار ......
(جملم تموم نشده مثل برق از جات میپری)می شنوم:بیخیال با ،مینی بوس رفت ،دو تا چایی میخوریم بر میگردیم.
(حالا منم دارم دمبال تو میدوم)-فک نمیکنید بی خیال بابا برای خانوم محترمی مثل شما مناسب نباشه؟ 

درکه.. غزل.. میطلبه.. می خونی برام؟ 

 

۱۹ خرداد ۱۳۸۲  

محسن هر وقت درباره او صحبت می کند چشمهایش برق می زند و خیره می شود به سه کنج سقف انگاری چشمش بخواهد ببارد 

طوری در مورد او حرف می زند انگاری یک اسطوره باشد . 

مسعود کرمی یا همان آقا طیب را نمی شناسم 

هر چه از او می دانستم حرفهایی بود که محسن از او برایم گفته بود  

یکبار پارسال برایش کامنت گذاشتم 

همین ... 

تا امروز که توی لینک های محسن دوباره اسمش را دیدم و هی خواندم و هی خواندم 

مست می شود آدم با عاشقانه های مسعود 

یعنی محسن حق داشت که اینچنین بپرستد این آدم را 

  

یک زمانی برای خودش خدایی می کرده توی بلاگستان 

آن زمانی که نت ذغالی بوده و دایال آپ ٬صدها مرید و طرفدار داشته برای خودش که او را ستایش می کرده اند . پستهای سال ۸۱ و ۸۲ او یعنی هشت - نه سال پیش که گردن کلفت های امروز بلاگستان توی خانه هایشان کامپیوتر هم نداشته اند ٬ بالای صد تا کامنت داشته ... 

و حالا مسعود طیب کم می نویسد و یا اصلا نمی نویسد   

آقای عاشقانه های بلاگستان هر کاری که می خواسته کرده با دل خواننده هایش  

و شاید دیگر کاری ندارد توی بلاگستان که نکرده باشد

و حرفی ندارد برای گفتن که نگفته باشد

و حیف ٬ حیف که این غول های مجازی دیگر نیستند  

نیستند که این دنیا اینطور سوت و کور شده 

نیستند که اینجا را کسی مثل قبل جدی نمی گیرد  

و این خیلی حیف است  

که حتی کسی نمی شناسدشان 

اسمشان را نشنیده و خبر ندارد روزگاری چه آتش بازی هایی می کرده اند .

نمی دانم آقا طیب ابنجا را می خواند یا نه 

اما دوست دارم اگر یکروزی گذرش به این خانه رسید بداند که ارادت شدید داریم خدمتشان ... 

اینهم لینک صدای آقا طیب در بازی صوتی شب یلدا : 

 http://s1.picofile.com/file/6229663978/30_agha_teyyeb.wma.html 

 

 

دوست دارم از این به بعد وقتی ۱۰ پست برتر هر ماه را انتخاب می کنیم یادی هم از بزرگان فراموش شده بلاگستان بکنیم . کسانی که بچه های جدید نمی شناسندشان 

اما آرشیو وبلاگهایشان یک دنیا حرف دارد برای گفتن 

اگر چنین افرادی را می شناسید ٬ معرفی کنید ...  

 

بهترین پستی که در مهر ماه ۱۳۹۰ خوانده اید یادتان هست ؟ 

لینکش را اینجا بگذارید تا فردا شب با هم دوباره بخوانیمشان 

ممنون ... 

 

نظرات 75 + ارسال نظر

اوووووووووول

خیلی کار قشنگیه بابک جان
خیلی خوبه که با اساتید وبلاگ نویسی آشنا بشیم
امیدوارم چه اونایی که می نویسن چه نمی نویسن ولی جزو وبلاگ نویسای ما بودن یه روزی هر جایی که هستن تنشون سالم باشه و تو زندگیشون موفق باشن

ممنونم که تایید کردی مادربزرگ

وانیا جمعه 6 آبان 1390 ساعت 23:51

نمیدونم چرا هر پستی رو انتخاب میکنم دقیقا ماله اوله آبانه

وانیا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 00:34

http://tahmandeha.blogfa.com/post-63.aspx
اینم یه مهرماهی

فاطمه شنبه 7 آبان 1390 ساعت 01:30

سلام!
ببخشیندا! مزاحم شدیم. ببین آقای بلاگر این پست قبلیت که در مورد چشم وچال و اینا بود؛ تو این چشما یکی بود که وحشیانه شبیه من بود! یه جوری که خواهر و خواهرزاده م گفتن تو ام فرستادی! هرچند میخواستم بفرستم همه کف بر شن اما دیگه دیر شده بود! حالا من باید چه جوری این بهار خانومو پیدا کنم؟! فکری ام که شاید با هم خواهر دوقلویی چیزی بودیم عقابه اومده یکی مونو برده حالا شما سبب خیر شدی!
میشه کمک کنی منو؟!

بیوطن شنبه 7 آبان 1390 ساعت 08:14

مسعود کرمی رو از جام جم شناختم لامصب به قول محسن قلمش خدا بود


اونقدر با اون اینترنت زغالی اونوختا براش کامنت میزاشتم تا یه روزاومد و یه چیز نوشت مزه اش هنوز زیر زبونمه

یه پستی هم از سید عباس تو بلاگ گذاشته بود خدای پستها بود اونخ



هیشکی ! شنبه 7 آبان 1390 ساعت 11:03 http://www.hishkii.blogsky.com/

سلام عزیز...
ینی دم شوما گرم ...آقا سر صب اول شمبه ای ِ بارونی بیای یه پست عاشقانه ی محشر بخونی تا آخر هفته ات بیمه اس...

من که شخصن شیفته ی سبک نوشتن و شخصیت و مرام آقا طیبم... هف هش ساله که میخونمش...تو لینکام هم هست..
چون انقدر بی قل و قش بود و ساده می نوشت منم این مدلی می نویسم و اصلن دوس ندارم تغییرش بدم من این جوری خودمونی نوشتن رو می پسندم..نه کتابی نوشتن رو..



مدیووووووووووووووووووونید اگه آقا طیب و که دعوت کردید منم نگید که بیام.... اینو از ته دلم گفتم ....


هیشـــکی ! شنبه 7 آبان 1390 ساعت 11:17

از هیشکی ! به بابایی بابک و داداشی محسن

ضمنن این تهدید هم به حساب میاد

م . ح . م . د شنبه 7 آبان 1390 ساعت 11:18

چقد اینترنت مجانی حال میده !

علیرضا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 11:24

قربان شما


اون که بعععله ... از سیر تحولی محسن خان تو این چند سال و وضعیت در حال توسعه ی شما کاملا میشه به کیفیت دستپخت عیالات گرامیتون پی برد

ولی نه
جدی گفتم من
این همه وبلاگ و وبلاگ نویست هست اما درصد خیلی کمشون تو واقعا برای مخاطبانشون عزیزند و در یادها میموندد
نمونش همین آقا طیب !
مطمئن باشید که جوگیریات هم جز این دستس

آرشمیرزا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 11:36

اتفاقن میخواستم بهت این پیشنهاد رو بدم

یادش بخیر
اون روزا دوران طلایی همه ی ورشکسته های امروزی بود
دستت درست.
ورشکستگی ِ حس و حال منظورم بود.

گــل گیســـو شنبه 7 آبان 1390 ساعت 12:47 http://gol-gisoo.blogsky.com/

سلام بابک جان
من این پست رو دوست داشتم
http://qalampar.blogfa.com/post-238.aspx

نیمه جدی شنبه 7 آبان 1390 ساعت 13:07 http://nimejedi.blogsky.com

سلام و ای ول به از این همه صفا و با مرامیتون
درست میگین ،وبلاگ آقا طیب و خودش همتا ندارن .

صالی شنبه 7 آبان 1390 ساعت 13:46 http://afsonkhanomi.blogfa.com

آدرس وبلاگ دو تا نویسنده که گفتم:
http://navidam.blogfa.com/

http://omid1977.blogfa.com/

اول پرشین بلاگ بودم سال 87 هنوز گوگل ریدر روی کار نبود اکثر دوستام بلاگفا بودن گفتن وقتی آپ می کنی با خبر نمیشیم رفتم بلاگفا. وبلاگ خوندن و نظر دادن و شناخت من از نویسنده ها محدود شد به بلاگفا

آرشمیرزا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 13:53

حدس میزنم تو هم مثه من خاطره بازی!
پس بشین تا برات تعریف کنم . راستشو بخوای دلم عین همین هوای اینروزا بدجور گرفته . پست تو هم ما رو برد به پاییزهای دور... همیشه همه ی کشمکشها توی پاییز اتفاق افتاده برای من

مسعود اولین کسی بود از بچه های وبلاگی که من دیدمش . اومده بود مشهد زیارت...یادش بخیر. بعدش فرهاد صفریان و راضیه اومدن.
مسعود تیریپ کامنتاش داش مشتی بود . منم یادمه یه پست ِ شهر قصه ای با عنوان « حالیته؟» براش نوشتم:

ساعت ۸:٤٤ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۳/۱/۳۱

آخه من قربون ِ وبلاگت برم

اگه هر کامنت بخواد

اینجوری آتیش بزنه!

پس بایست تموم ِ دات کام

تا بحال سوخته باشه !!!!!

------------------------------------------
این کامنت خودشه :

آقا طییب٩:٢٤ ‎ب.ظ - دوشنبه، ۳۱ فروردین ۱۳۸۳سلام............خیلی مخلصیم...خدایی حال داد....واسم خونده بودی اما اینجا یه حال دیگه ایی داد...حرف نداری میرزا.....میخوامت...چاکربنات مخلصیوم.یا عشق.


توی همین پست این کامنت هم هست:

با سلام !

بدین وسیله شما را به عصر شعر دانشکده مهندسی پزشکی دعوت می کنیم.

مکان: میدان پونک..بلوار شهید میرزا بابایی... بلوار عدل....انتهای گلزار یکم....دانشکده مهندسی پزشکی دانشگاه آزاد اسلامی

زمان : دوشنبه 21 اردیبهشت ماه......ساعت 4 بعد از ظهر

باتشکر.....

و این تاریخ اولی باریه که من بچه ها رو دیدم. برای اولین بار توی تهران.

یادش بخیر.. چقدر وقتی دورتر بودیم صمیمی تر بودیم.

خدا بگم چیکارت کنه بابک . ما رو انداختی توی آرشیوم!
اینو واسه محسن نوشتم ( اونوقتها مگنا می کشید):




کرگدنانه!!
به محسن مگنا نفسم ! که همیشه به توهینم شعور می کند....!
ساعت ٤:۳۳ ‎ب.ظ روز ۱۳۸۳/۱۱/

تا که رفـتی آسـمــانـم تیـره و دلگـیر شد

همنشینم ؛ بهمن و کبریت؛ مگنا ؛ تیر شد

آنهمه نشخوار من؛ درمرتع ِسینه؛زرشک!

این دل ِ بی جنبه همچون؛ گاو نه من شیر شد......


اینم چنتا کامنت این پست :

کرگدن٥:٥٢ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٩ بهمن ۱۳۸۳
خیلی نوکرتم آرش جان ... دمت گرم هزار تا ....کاش پا بده بیام مشهد به همین زودیا......فدات ... تا بعد .

سعید بیابانکی٦:٠٥ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٩ بهمن ۱۳۸۳
ای ول ...

زهرا باقری شاد٧:٠۱ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٩ بهمن ۱۳۸۳سلام اقا! ..خدا شانس بده به کرگدن، میرزا براش شعر میگه!!!!!

پریا کشفی٧:۱٢ ‎ب.ظ - پنجشنبه، ٢٩ بهمن ۱۳۸۳
خدا شانس بده والله

کرگدن ۱٢:٢٠ ‎ق.ظ - جمعه، ۳٠ بهمن
۱۳۸۳تاوقتی این همه دختر حسود تو وبلاگستان هست من و تو باید تو فراق هم بسوزیم !!!!!!!!!!!



خلاصه که دمت گرم .
دلم گرفت ولی یه جور خوب گرفت

گنجشک پرگوی باغ شنبه 7 آبان 1390 ساعت 14:00 http://gholakeyadha.blogfa.com

سلام
متن قشنگی بود!
جاشون خالی نباشه!

عاطفه شنبه 7 آبان 1390 ساعت 14:01 http://hayatedustan.blogfa.com/

اون اولا که بانو وبلاگ نویس شد وبلاگ کرگدن و آقا طیب رو خیلی میخوند.. بعد خیلی این آقا طیب رو دوست داشت.. همش از پستاش حرف میزد.. منم میخوندمش.. شیدایی رو هم همچنین.. بعد من یه دو سالی به کل از اینترنت دور شدم.. در حدی که حتی پسورد میلمو هم یادم رفت! چه دوران گندی بود.. بعد که اومدم و بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم اومدم سراغشون.. میدونی برا بعضی پستها و بعضی آدمها واقعن نمیتونم کامنت بذارم.. مث آقا طیب.. ایرن..
در پایان سلام و حال شوما چطوره و اینا؟ چقدرحیف توبازی قبلی نبودم.. خوب حال کردین ها.. میدونی من هنوز طعم شیرین بازی عکس های بچگی تو بلاگ محسن زیر زبونم.. خیلی روز خوبی بود.. خیلی..

صالی شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:15 http://afsonkhanomi.blogfa.com

یه دوست وبلاگ نویس داریم اهل شعر و دلنوشته بود خیلی زیبا با کلمات بازی می کرد برای خیلی از بچه ها که کامنت می ذاشت مناسب با مطلب پستشون شعر طنز یا جدی می گفت

وقتی می رفتیم وبلاگش شلوغ بازی در می آوردیم می خندیدیم حالا که میرم آرشیوش رو می خونم می بینم چه نوشته های نابی بوده دیگه تو وبلاگ قدیمیش نمی نویسه یه وبلاگ جدید ساخته که ماهی یک بار هم اونجا نمی نویسه

وبلاگ قدیمشون:
http://www.ir2san.blogfa.com

کاپو شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:45 http://capuccino.blogfa.com

هیچی!
اما یه پست یادمه اشکمو دراورده بود.
که نمیدونم چیه..
آهان.الان یادم اومد.میرم و لینکشو میارم.
البته طرف خودش ننوشته.
فقط خیلی قشنگه به نظرم.
اشکال داره؟

کاپو شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:50 http://capuccino.blogfa.com

http://mum1.blogfa.com/post-203.aspx
اینه!
خب من دوسش داشتم دیگه!

کاپو شنبه 7 آبان 1390 ساعت 15:52 http://capuccino.blogfa.com

البته فقط داستانشو.بقیش که ...

پارمیدا شنبه 7 آبان 1390 ساعت 21:52

سلام..
عجب مرور خاطراتی شد...
من هنوز عکسهای اون شب شعری که آقای آرشمیرزا توی کامنتشون گذاشتن رو دارم...یادش بخیر چقدر برای اون شب شعرها ذوق و شوق داشتیم... یادمه رئیس دفتر فرهنگ دانشکده حاج آقا مومن نامی بودن که آقای باقرلو وقتی می رفتن شعر بخونن قبلش کلی سربه سر ایشون میذاشتن ....؛ یه 9 سالی میشه از وقتی این وبلاگها رو میخونم ... تعدادشون با همون اینترنت ذغالی خیلی زیاد بود :
"آقا طیب" "مژگان بانو" ، " حزن نگاه"،" خانه ی عروسک ها"، " بام راحیل"، "کرگدن" ،" شبانه های بی .." ،"میرزا قلمدون"، " ماه مانا" ، "شیدایی ها"، "اتاق 202" اگه اسمش رو اشتباه ننوشته باشم مال آقای امیر مرزبان بود... و خیلی های دیگه که فقط اسم نویسنده هاشون الآن تو ذهنمه...
شاید آقای باقرلو یا آقای آرشمیرزا شعر هایی که قافیه شون "سارا" بود رو بخاطر بیارند.. اونموقع خیلی تکرار میشد...
لا اله الا تو سارا...
خیلی حرف زدم ببخشید...
شاد باشید

اذین دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 01:26

سلام
اقا طیب تو وبش لینکتونو کذاشته بود ازاونجا اومدم ...
دقیقا همون سالا بود که اقاطیبو بیدا کردم 82 83 فکنم اونوقتا توی نسل سوم جام جم متنای کوتاه مینوشت...از همون وقت بای ثابت وبش بودم... و هی کمتر شد ...کمتر... الان هم کاهی مینویسه !ولی نه مثل اونوقتا... عاشق نوشته هاش بودم!

وبلاگ پیچ و مهره عاشق اخره عشق و عاشقیه واقعیه،خیلی دوسش دارم،خاصه اگر از اول داستان اشنایشونو بخونید

وبلاگ صمیم:من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم از پستهای اولش باید خوند

وبلاگ:به زور عروس شدم،عجب زندگی داشته نویسنده این وب.بقدری براش گریه کردم که خدامیدونه،از اول باید خوندش

-اقای اسحاقی بسیار پست خوبی گذاشتی،خیلی مفید و دوس داشتنیه،احسنتتتتتت.درحال پیگیری کامنتها و سرزدن به وبلاگام...سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد