ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سالهای جنگ وقتی صدای آژیر قرمز می آمد مو به تنمان راست می شد .
من و مریم و نرگس می دویدیم بغل بابا
و بابا می گفت بیاید بچه ها ! بیاید برین توی جیبم
و ما را محکم بغل می کرد
هر سه تایی
و ما انقدر ایمن بودیم توی بغلش که هیچ بمبی به ما کارگر نمی شد
هیچ ترسی برایمان نمی ماند .
فردا سوم دی ماه است و روز تولد بابا
بابایی که چند وقت است نا خوش احوال است
بابایی که اگر نباشد دنیایم سیاه می شود
قهرمان من
مرد من
عزیز من
قول بده انقدر باشی که بچه های مرا هم توی جیبهایت قایم کنی
تولدت مبارک ...
-
سال ۸۵ - بابا و کیامهر
+ سیندی هم رستگار شد ...
آخی
چند لحظه پیش بابام رو ناراحت کردم
الان اشک جمع شد تو چشام
خدا پدرتون رو براتون حفظ کنه
تولد باباجونت مبارک
باباجونم نباشی میخوام دنیا نباشه
ژ همیشه باش عزیزم