جوگیریات

بابک اسحاقی

جوگیریات

بابک اسحاقی

عادت زخمدرد

تقریبا هشت هفته پیش در راه رفتن به شرکت یک نیسان آبی رنگ توی شلوغی و ترافیک زد به گلگیر عقب ماشینم . از آنجا که همیشه به رانندگانی که تصادف می کنند و باعث ترافیک

می شوند فحش های بی تربیتی می دهم و البته برای رسیدن به شرکت هم عجله داشتم

در کل توقف ما سه دقیقه بیشتر طول نکشید ...

خیلی متمدنانه با هم سلام و علیک کردیم و میزان خسارات وارده را تماشا نمودیم .

پرسیدم قبول داری که مقصری ؟ و او هم تایید کرد که مقصر است . کارت ماشینش را گرفتم و یک تک زنگ هم به موبایلش زدم که شماره ام را داشته باشد و خداحافظی کردیم و به همین راحتی ماجرا تمام شد .






بعد از ظهر همان روز ماشین را به سه - چهار تا صافکار نشان دادم و هرکدام قیمتی گفتند .

مبلغ را به آقای راننده نیسان گفتم و ایشان هم خیلی عذر خواهی کرد و مبلغ را به کارتم ریخت .

چند روز اول ، آن قُر شدگی گلگیر ماشین بدجور روی اعصابم بود . روزی سه چهار بار می رفتم و نگاهش می کردم . پنجشنبه همان هفته ماشین را بردم صافکاری که صافش کرد اما گفت رنگ کردنش حداقل یک صبح تا شب طول می کشد . از آنجا که فراخی ماتحت ،اجازت بدون ماشین به سرکار رفتن به ما نمی دهد قرار گذاشتیم برای پنجشنبه هفته بعد ...


پنجشنبه هفته بعد ماشین را گذاشتم که بعد از دو ساعت آقای صافکار زنگ زد که عمه اش به رحمت خدا رفته و نمی تواند روی ماشین کار کند من هم رفتم و ماشین را گرفتم .

پنجشنبه هفته بعدش هم اضافه کار رفتم شرکت

و پنجشنبه بعدی چهلم بابابزرگ بود

و پنجشنبه بعد هم رفتیم شمال

و پنجشنبه بعدی هم اصلا یادم رفت که ماشین را ببرم صافکاری


امروز عصر توی شرکت بودم که گوشی زنگ خورد . همان آقای راننده نیسان بود که آمده بود کارت ماشینش را بگیرد . کارت را که دادم نگاهی به ماشین و وصله زشتی که روی گلگیرش بود انداختم اصلا فراموشش کرده بودم .

عصر موقع برگشتن رفتم پیش صافکار و برای فردا قرار گذاشتم که کارش را تمام کند .


یادم افتاد که دوران دبیرستان یک دبیر فیزیک داشتیم که جای زخم بزرگی روی صورتش داشت . روز اولی که وارد کلاس شد همه بچه ها به جای اینکه به درس گوش بدهند داشتند به زخمش نگاه می کردند بس که واضح بود و توی ذوق می زد .

از قضا  این آقای دبیر یکی از بهترین و محبوب ترین دبیران دبیرستان ما بود و به شخصه خیلی دوستش داشتم . اواخر سال یکروز بعد از کلاس رفته بودم تا سوالی از او بپرسم و چون از نزدیک صورتش را می دیدم دوباره زخمش به چشمم آمد . با خودم فکر کردم که انقدر آن زخم بزرگ و زشت که روز اول خیلی توی چشم می آمد برایم عادی شده بود که مدتها بود متوجه حضورش توی صورت آقای دبیر فیزیک نشده بودم .


اصولا بعضی زخم ها وقتی دردشان تمام می شود عادی می شوند . هم برای ما و هم برای کسانی که زخم های ما را تماشا می کنند .

شاید جای زخم مانده باشد اما متوجهشان نمی شویم.


اما امان از بعضی زخم ها که نه دردشان تمام می شود

نه عادی می شوند

و نه فراموش ...







+ فکر کنم یک پست شبیه به این قبلا نوشته بودم اما یادم نیست کجا ...



نظرات 35 + ارسال نظر
میلاد پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:05

اول

yasna پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:07

ای میلاد بد .. توهم اول شدن داشتم ها

هدا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:08

دوم

هدا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:08

ا.سوم

yasna پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:11

پسر عمو منم فکر می کنم شبیه به این رو نوشتی...نمی دونم این درد رو از یاد بردن تقصیر زمانه... تقصیر عادته... تقصی خودمونه...تقصیر زخمه...تقصیر درده...
ولی به نظرم تو زندگی همه چیز بعد یه مدت رنگ عادت میگیره

عادت یه تیغ دو لبه است
هم خوبه هم بد

م . ح . م . د پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:18

سلین

نفیسه پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:19

بزرگی گفته :
جای زخم دو چیز را نشان می دهد
یکی آنکه مجروح بوده اید و دیگر اینکه بهبود یافته اید!

آفرین به بزرگی که اینو گفت

تیراژه پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:24 http://tirajehnote.blogfa.com

فکر میکنم این پست بود:
http://javgiriattt.blogsky.com/1390/05/21/post-299/

مرسی تی تی
همین بود

آوا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:25

و آن زخمها که نه دردشان تمام
میشود،نه تمام می شودو نه
عادی و نه فراموش،زخمی
ست که روزگاران و آدمک
هایش بر دل آدمی می
گذارند وخدانصیب هیچ
شخصی چنین زخم
هایی را ننماید.آمین
یاحق...

درست میگی اوا

عارفه پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 00:37 http://inrozha.blogsky.com/

و نه عادی می شودند و نه فراموش

حسام پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 01:07

ممنون.چه خوب گفتید...

مرسی

تلخند خانم پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 07:37

زخم هایتان کم درد و فراموش شدنی باد

ممنون

سید دانیال پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 08:34 http://yadegar1386.blogfa.com

نتیجه گیری خفنی بود...
اما زخمایی که دردشون فراموش میشن و جاشون هست به نظرم خیلی بدترن...

اتفاقا زخمهایی که جاشون نیست ولی دردشون هست بدترن

لژیونلا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 09:18

سلام
آن پست را چندین بار خواندم، و سربزنگاه در مواقع حساسی جملات طلایی را بکار بردم! دوستان ابتدا حیرت زده نبوغ ادبی من میشدند وبعد از مدتی مشتری دائمی اینجا

ممنون خانوم دکتر

نینا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 09:41 http://taleghani.persianblog.ir/

اون متمدنانه رفتار کردنتون....

بحث خسارت شد این بیمه چی پیداش شد
آدم رو یاد اون تابوت فروش لوک خوش شانس میندازی همشهری

فرشته پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 09:47 http://houdsa.blogfa.com

هووم...خوب میفهمم حرفتو...خیلی خوب..

محسن باقرلو پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 09:48

انحنای روح من

شانه‌های خسته‌ی غرور من

تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کِتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام

زخم خورده است ...

دردت نبینم رفیق

سارا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 10:04 http://www.takelarzan.blogsky.com

امان از این زخم ها

کودک فهیم پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 10:18 http://the-nox.blogfa.com

با خودم گفتم حتما در آخر می خوای نتیجه بگیری که بری ماشین رو از صافکاری پس بگیری و گلگیر رو درستش نکنی چون دیگه به دیدنش عادت کردی.

کلی از قیمت ماشینت افتاد منصوره

مموی عطربرنج پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 10:49 http://atri.blogsky.com/

حرفت رو با این آیکون تایید می کنم!

ممنان

رها پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 11:24 http://gahemehrbani.blogsky.com/

نه... فراموش نمیشوند. زخم قلبامون...
میگم این سالی رو شما نفروختید؟ سالیه دیگه؟

بله سالیه
والا با این قیمتهای ماشین اگه بفروشمش باید یه پراید بخرم
پس نگهش دارم بهتره

االی پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 12:10

یاد خودم افتادم و روزخواستگاری آقای همسر
از بس که دماغش بزرررررررگ بود هی میگفتم خدایا این دماغه یا چماق!!!!
بعد میگفتم یعنی من چطوری ببوسمش اصلا این دماغ اجازه میده ما یه لب بگیریم؟؟؟
الان دیگه وقتی نگاش میکنم دماغی نمیبینم

یک مصاحبه دیدم از همسر دکتر چمران که یک خانوم لبنانی بود
اونم دقیقا همین رو می گفت
وقتی دکتر رو به خانواده اش معرفی کرده بود تازه متوجه شده بود که کچله
عشق به این میگن دیگه

پیازداغ پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 12:32 http://osianeman.blogsky.ir

اتفاقا من هم از صبح داشتم به یه دونه ازین زخمها فکر می کردم ... واقعا بعضی زخمها هستند که هیچ وقت دردشون خوب نمی شه حتی گاهی از روز اول ملتهب تر می شن و دردشون بیشتر می شه ...
راستی این ماشین شما به نظرم بدون رنگ در میاد ها... یه دو تا صافکاری دیگه ببرینش سمت کن و شهران خیلی صافکاری های خوب هست....

متاسفانه بدون رنگ در نیومد

مریم نگار پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 13:14

سیستم جسمی و روحی ما طوری آفریده شده که زخمها توسط خود بدن خوب میشه و دردش کم شده و از بین میره !
مگر اینکه خودمون هی دستکاریش کنیم...و نگذاریم روند طبیعی خودشو طی کنه..!

موافقم
منم عادت دارم به ور رفتن به زخمها و انگولک کردنشون

سیندرلا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 13:16 http://cinderellla.blogsky.com/

این پست یه پست فوق العاده بود.
خیلی زیاد.
امیدوارم هیچ زخمی دردش موندگار نشه.

ژولیت پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 14:58 http://migrenism.blogsky.com

بعضی زخم ها به ظاهر عادت می شوند اما خوب که دقت می کنی می بینی مثل سرطان پخش می شوند. زخم می خوری و ناخواسته زخم می زنی. و هی زنجیری از این زخم ها که هیچ وقت خدا هم تمامی ندارند......

فرشته پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 17:16 http://moyolei.blogfa.com/

ایشاالله هیچ وقت زخم نبینی که بخاد یه روزی برات عادی بشه .

ممنون و همچنین

مرسا پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 18:26

سخته...........زخمی زده همسری که سخته باهاش کنار بیام
اماااااااااااااااااااااااااااااااا
حیف که عاشقشم بعده این همه....

عشقتون مستدام

ماجراهای مریمی پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 18:47 http://merrymiriam.persianblog.ir

نتیجه‌گیری زیبایی بود

تقریبا رو خوندم فریبا :دی

رمزی نوشتی مریمی ؟
سر در نیاوردم
تقریبا رو خوندم فریبا دی ؟

لرمانتفــــ پنج‌شنبه 11 آبان 1391 ساعت 23:43 http://kakestan.blogfa.com

مفهومش را که دوست داشتیم ولی خب از اول تا اخر متن مدام در ذهنمان بود که بپرسیم ... می دانستی تمامی نیسان ابی ها لــــــــــــــــُــــر می باشند آیا؟ هوم ؟

اتفاقا طرف مشهدی بود

امی جمعه 12 آبان 1391 ساعت 00:11 http://weineurope.blogsky.com

منم مثل مریمی « تقریباً » رو « فریبا » خوندم ( اولین کلمه پستتون که ت رو جدا نوشتید از بقیه کلمه ) تازه تا آخر جمله رو هم خوندم و با خودم فکر کردم این فریبا کیه که باهاش تصادف کردید؟! تازه به طور ناخودآگاه یک « با » هم قبل از نیسان آبی رنگ خونده بودم بعد یه دفعه نظرم به حرف اول جلب شد که با رنگ زرد هم متمایزش کردید و یهو فریبا غیب شد توی ذهنم.
نتیجه گیری این پست خیلی عمیق بود امان از زخم هایی که جاشون روی قلب آدم می مونه و هیچ وقت خوب نمی شه.

فریبا ؟

ماجراهای مریمی جمعه 12 آبان 1391 ساعت 22:54 http://merrymiriam.persianblog.ir/

کلمه‌ی اول پست، "تقریبا" هست. من "فریبا" خودنم‌ش!

نیلوفر شنبه 13 آبان 1391 ساعت 17:29 http://www.waternymph.blogfa.com

همیشه میگن دردی که کهنه شه موندگاره و یه جورایی به مرور زمان بخشی از وجود آدمو سر و بی حس میکنه.اما کاش خودمون و به دردها عادت نمیدادیم.

آبگینه شنبه 13 آبان 1391 ساعت 19:55 http://abginehman.blogfa.com/

چقدر قشنگ تشبیه کرده بودی.
ایشالا اون زخم های ماندگار هم التبام پیدا کنه

نسرین یکشنبه 14 آبان 1391 ساعت 01:30 http://www.lotfali-khan-zand.blogfa.com/

ولی امان از زخم کهنه وقتی سر باز کنه و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد