ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
تمام دیشب تا صبح از ترس دیدنت خوابم نبرد .
سر کوچه شما ایستاده بودم و احساس می کردم تمام محله منو چپ چپ نگاه می کنند .
همینکه در خونه شما باز شد قلبم از حرکت ایستاد . می خواستم گوشه ای پنهان بشم اما پاهام تکون نمی خوردن . خودت بودی ...
چادرت را توی باد باز کردی و نور خورشید توی موهات گرفتار شده بود و برق می زد .
یک چادر سفید سرت بود با گلهای صورتی کمرنگ ...
یک جفت دمپایی صورتی هم پات کرده بودی که وقتی راه می رفتی توی کوچه خرپ خرپ
می کرد... اومدی و از کنار من رد شدی و اصلا انگار منو ندیدی ...
به نانوایی که رسیدی چادر مشکی خانمی را کشیدی و پرسیدی :
خانوووووووووووم ! آخر صف شمایی ؟
نمی دونستم انقدر صدای تو زیباست .
من و تو با هم نوبتمون شد . دستم رو که به طرف نان بردم اخم هایت در هم شد و با عصبانیت گفتی : ببخشیدااااااا یه زن یه مرده .... الان یه آقا رفت . حالا نوبت منه ...
خندیدم و گفتم : بفرمایید ....
شاطر که نان ها را انداخت روی میز با دست های کوچیکت سنگ های نان را جدا می کردی و از بس که داغ بودند مدام لبهات را گاز می گرفتی و نوک انگشت هات را فوت می کردی . یکی از سنگ ها از لای میز افتاد روی دمپایی صورتی رنگت و قل خورد و رفت توی دمپایی و تو بلند گفتی : آآآآآاآآآخ سوختم ....
توی کوچه وقتی به تو رسیدم دیدم داری پات را می کشی و مثل پیرزن ها آخ و اوخ می کنی .
پرسیدم : کمک نمی خوای خانوم کوچولو ؟
گفتی : من با غریبه ها حرف نمی زنم .
گفتم : کار خوبی می کنی اما من غریبه نیستم .
گفتی : پس اگه راست میگی چرا من نمیشناسمت ؟
و من گفتم : چون وقتی بدنیا اومدی من خراب بودم . داغون بودم ... گیر بودم ... ولی وقتی که همه چی درست شد مادرت شده بود زن یه مردی که بتونه خرجش رو بده و من روی نگاه کردن توی چشمای تو و مادرت رو نداشتم دخترم !
اینها رو تو دلم گفتم . روم نشد به خودت بگم ...
گفتی : پس چرا من تو رو نمی شناسم ؟
گفتم : مگه اسم تو دریا نیست ؟
گفتی : نه خیرم ... دیدی دروغ میگی ؟
بعد همونطور که پاهات رو به خاطر سوختگی می کشیدی رو زمین و یک نون سنگک داغ همقد خودت تو دستت بود رسیدی به ته کوچه و در رو با پات باز کردی و دوباره یه نگاه به من انداختی و نور خورشید توی موهات چشمم رو زد
چشمام خیس اشک شد
آخه قرار بود اسمت دریا باشه ...
آخی
دلم برای باباش سوخت
ایکاش مامانش یه کم صبر می کرد و زود زن یکی دیگه نمی شد
یه طرفه نمیشه به قاضی رفت
ما که از دل اون زن خبر نداریم
آخه قرار بود اسمت دریا
باشه......چقدر سخته
که آدما بر میگردن بعد ِ
یه مدت و میبینن که
دیـــــــــــگه کسی
منتظرشون نیست
و خونه و کاشونه
ای واســـــشون
نمونده....خیلی
سخته..خیلی.
دلم گرفت.....
یاحق...
واقعا سخته
عزززززززیزم
فوق العاده بود بابک
ممنون
عالی بود بابک
" آخه قرار بود اسمت دریا باشه ... "
مرسی
دل تنگ من فقط همین داستان را کم داشت برای ترکیدن....
دلتنگیت رو نبینم خواهر
آقا دلمون گرفت یه پست قشنگ میزاشتی ما آدمهایه زلزله زده یکم دلمون شاد میشد آخه!!!
دریا... منم قراره اسم دخنرم رو دنیز بذارم خوب... :(
دنیز یعنی دریا...
پست قبلی شاد بود دیگه
فقط یه کم خاک بر سری بود
به قول شماعی زاده:
دختر من، یار بابا
شمع شب تار بابا
توو این گلستون جهان
نوگل ِ بی خار ِ بابا
(شاید بی ربط باشه، ولی من یاد این افتادم).
بی ربط بود ولی باحال بود
یکی حواسش به منه...
زیبا بود... مرسی پسر عمو...
ممنون
یه سری چیزا هیچ وقت اون چیزی نمیشه که ما میخواییم.
کاش میشد...........
چیزی که ما می خوایم همیشه صلاح نیست
اما چیزی که میشه معمولا هست حتی اگه ما نخوایم
چقدر از این جمله ی یسنا خوشم اومد:
یکی حواسش به منه...
خیلی قشنگ بود آقا بابک
مرسی محدثه
دوست داشتم. مخصوصا جاهایی که نور خورشید تو موهای دخترک بازی میکرد.
ممنون
زیبا ودلنشین. قصه آدمی که آرزوش مال یکی دیگه شده. رویاشو یک نفر دیگه صاحب شده واون فقط از دور با اشکی بر گوشه چشمش وسوزی در قلبش تماشا میکنه. آخه سهم اون همینه از این دنیا تماشا کردن
چقد قشنگ گفتی حسرت های بر باد رفته رو
کاش اون موقع که در رو باز میکرد یکی از توی خونه صداش میزد و میگفت: اومدی دریا؟..چه قدر دیر کردی..
کاش لااقل اسمش دریا بود..
کاش
شاید اسمش ساحل باشه...
شایدم اصلا این دختر دختر خودش نبوده واقعا
کاش همه ی پدرا و مادرا و بچه ها کنار هم باشن همیشه... ارزوی محالیه ولی دلم خواست اینجوری باشه.
خیلی بده ادم باباش رو فقط تو خواب ببینه....دیشب خواب بابا رو دیدم ولی حتی نتونستم واسه مامان بگم. ولی هنوز هم هرجا که اسممو می نویسم می گن چه اسم قشنگی و من با افتخار می گم بابام این اسمو انتخاب کرد!
خدا رحمتشون کنه
چقدر زیبا بود پسرم خدارا سپا سگذارم که به ما این سعادت راداد که بزرگ شدن شمارا ببینیم
فدای تو بشم مامان گلم
این طرفا ؟
...دلنشین بود...
..و البته تلخ !!
تصویری نوشتنت خیلی عالیه...
ممنون مامانگار
ببخشید یه سوال مسخره!اسم شما بابکه یا کیامهر؟
اسم واقعیم بابکه
اوایل تو وبلاگ با اسم کیامهر می نوشتم
این یک کامنت تبلیغاتی نیست! ولی توصیه میکنم اگه نماز میخونید، این رو هم بعدش بخونید!!!!
http://merrymiriam.persianblog.ir/post/762/
سلام
و چقدر زندگیها که فکر میکنیم فقط داستانه...
چنتا از این باباها تو شهر منو شما شبا به یاد دریاشون میرن تو هپروت؟....
خیلی ملموس بتصویر میکشید. ممنون
ممنون از شما
خیلی سوزناک بود,نزدیک بودمنم چندسال پیش همچین بلایی سربابای بچه هام بیارم
خدا رو شکر که همچین بلایی سرش نیومد
امیدوارم سرنوشت هیچ جوان ایرانی ای سرنوشت بابای دریا نباشه
ممنون مهندس منم امیدوارم
غمگین بود و قشنگ
باید مامانش اسمش رو میذاشت دریا ... یعنی کاش گذاشته بود ...
کاش
عالی بود عالی ....
ممنون آرش
آخه قرار بود اسمم میعاد باشه ...
ملیکا هم قشنگه
عالی بود ایــن پســت...
چــقــدرروزگــار بی رحــــمه ! چقــدر بــی رحمــه ...
وای خدای من...
چه پایان غم انگیزی...
محشر بود جناب اسحاقی...
اسم دوم اون دختر هم قشنگ بود نه ؟
قشنگ بودن که دلیل نمیشه ...
داستانتون زیبا بود اما اصلا دلم برای اون مرد نسوخت...اصلا
چه قوی بود این داستان!
الان یه حس تلخ دارم. یه بغض تلخ لعنتی برای دختری که قرار بود دریا باشه. برای مردی که قرار بود بابای دریا باشه. برای آرزوهای زنی که قرار بود زیر سقف خونه بابای دریا، مادر دریا باشه.
نمیتونیم بگیم چرا اون مادر صبر نکرد... ما همیشه یک طرف قضیه رو میبینیم....
آقو چرا آپ نمیکنین اونوخت؟
همه ی جوگیریات یه طرف.. کامنت مامان ناهید هم یه طرف!!
سایه شون مستدام
اینطور نیست؟
+ زنده باد مامان ناهید ِ گرام!
چرا پست رمز دار؟!!؟چن وختیه میخونمتون خاموش
میشه رمز بدین؟!
رمز در عنوان مستتر شده دوستم
سال شروع جنگ جهانی اول میشه 1918
این عدد رمز پسته
عجب رمز مردافکنی.
رمز رو از کجا وچجوری باید گرفت!؟
عنوان پست یک سواله
جوابش میشه رمز
1918
سال شروع جنگ جهانی اول
رمز مخصوص کیاس؟
مام دوس داریم بخونیم اگه صلاح بود به ما نیز رمز بدید
عنوان پست یک سواله
جوابش میشه رمز
1918
سال شروع جنگ جهانی اول
ولی انصاف بدین که سوال، یک نکته ی انحرافی داشت آقای اسحاقی!

عنوان پست اینه:
سال ««پایان»» جنگ جهانی
که من سرچ زدم دیدم سال 1919 بود.
از قضا، هر چقدر هم امتحان کردم اون رو (با حروف، با عدد، با Space، بی Space، رقم به رقم، دو رقم دو رقم و ...) نشد که نشد.
ویکیپدیا نوشته 1918
نمیدونم شما 1919 رو چطور پیدا کردی
بهتر نیست این پست رو حذف کنید؟!! (ین تکنولوژی خاک بر سری)
شخصیتتون رو بیش از این زیر سوال نبرید .
بهتر نبود به هشدار بنده توجه می کردید و ادامه مطلب رو مطالعه نمی فرمودید ؟
درود
بسیار زیبا بود !
بیکران باشید
چون اونور قصه ام، دلم برای مامان دریا بیشتر سوخت.
تولد دوست تون هم مبارک.
از شب بیداری و اتفاقی به اینجا رسیدم.