لا بد برای شما هم پیش آمده است که ...
در خانه را قفل کرده اید و چند طبقه پایین آمده و سوار ماشین هم شده اید
و بعد از طی چند کیلومتر یکهو از خودتان پرسیده اید :
کتری رو خاموش کردم ؟
نه...
چرا خاموشش کردم .
اگه خاموشش نکرده باشم چی ؟
این وسواس لعنتی ذهنی خیلی آزاردهنده است .
مثلا همین دغدغه روشن ماندن کتری و اجاق گاز و اتو یا کولر یا باز ماندن شیر آب و گاز وقتی خانه را ترک کرده اید طوری با اعصاب و روان آدم بازی می کند که حتی اگر واقعا اتفاقی بدی بیفتد و خسارتی هم ببینید ٬ شاید این اندازه نگران و عصبی نشوید .
نحوه برخورد آدمها هم با این وسواس ها یکی نیست . یکی از سر تنبلی حاضر نیست حتی یک قفل بسته را باز کند و چهار تا پله را برگردد و فقط حرص بیخودی می خورد و جوش الکی می زند . یکنفر هم به طرز بیمارگونه ای تمام مسیر رفته را بر می گردد تا خیالش آسوده شود .
بدی داستان وقتیست که در سفر باشید و یکهو یاد یک همچین ماجرایی بیافتید و دستتان هم به جایی بند نباشد و ناچارا تلفنی دست به دامان همسایه هایی بشوید که سالی دوازده ماه جواب سلامتان را هم نداده اند و حالا مجبورید التماسشان کنید بروند دم در خانه شما و مطمئن بشوند که دود از زیر در بیرون نمی آید و خانه صحیح و سالم است .
چند وقتیست که دزدگیر ماشینم خراب شده است .
چند جا بردم و نشانش دادم . یکی می گفت مشکل از ریموت است و دیگری می گفت آنتنش سوخته و یکی هم گفت باید یکروز اینجا بماند تا ببیند چه مرگش شده است .
هر کدام سازی زدند و افاده ای آمدند. انگار قرار است مفتی درستش کنند .
از برخورد سردشان اینطور فهمیدم که آقایان ترجیح می دهند وقتشان را صرف کار راحت و آسانی مثل بستن یک دزدگیر نو بکنند تا کار پر دردسر تعمیر و عیب یابی یک دزدگیر معیوب ...
من هم که نه وقت علافی و شنیدن حرفهای صد من یک غاز این قوم ابو هندل را داشتم و نه حال و حوصله پیاده و با تاکسی رفتن به خانه را کلا بی خیال شدم و حالا هم چند هفته ای هست که دزدها از دستم راحت شده اند چون دیگر دزدگیرمان نمی تواند بگیردشان ....
القصه .... خودتان تصدیق می فرمایید که عوض کردن عادت چقدر دشوار است و برای منی که پنج سال مدام به محض پیاده شدن از ماشین با فشار دادن یک دکمه از بسته و قفل شدن درهای ماشین خیالم راحت بوده ٬ چقدر سخت است که سوئیچ را توی قفل بچرخانم : چه موقع سوار شدن و چه پیاده شدن ....
این وسواس ذهنی باز ماندن یا بسته بودن در ماشین
از وقتی که دزدگیر خراب شد توی ذهنم بود اما وقتی شعله گرفت و زبانه کشید که یکروز ماشین را پارک کرده بودم تا خرید کنم و از قرار خریدم خیلی هم طول
کشید و موقع برگشت دیدم که فراموش کرده ام در را ببندم . خدا را شکر کسی
نفهمیده بود و چیزی هم از توی ماشین برنداشته بودند اما از آنروز به بعد
این وسواس لعنتی مثل خوره افتاده است به جانم .
یکهو پای تلوزیون یا سر سفره یا موقع خواب از خودم می پرسم :
در رو قفل کردم ؟ و
چند باری هم با وجود تنبلی ذاتی (منظور فراخی برخی از نواحی است ) به ناچار چهار طبقه را رفته ام
پایین و در را چک کرده ام .
خنده دارش این است که گاهی اوقات این رفتار شدیدا مازوخیستی می شود و در عرض چند دقیقه ، چند بار این بازدید و چک کردن در را تکرار می کنم .
مثلا خریدها را دستم می گیرم و در را با سوئیچ ، قفل می کنم و بعد که در پارکینگ را می بندم از خودم می پرسم : در ماشین رو قفل کردم ؟ و دوباره می روم و قفل را چک می کنم و بعد چند تا پله که بالا رفتم با وجود اینکه خوب یادم می آید که رفته ام و در را چک کرده ام ولی یادم نیست که دقیق اینکار را کرده باشم و ناچار دوباره پله ها را پایین می آیم و ....
یکی از دوستان برای غلبه بر این وسواس ها روش جالبی کشف کرده بود . مثلا وقتی قصد بیرون رفتن از خانه را داشت تک تک کارهایی را که باید انجام می داد با صدای بلند تکرار می کرد .
مثلا : شیر گاز رو بستم . شیر گاز رو بستم .
اتو خاموشه . اتو خاموشه
زیر کتری رو خاموش کردم و ..... اینطوری خوب یادش می ماند که آن کار را انجام داده و مطمئن می شد که چیزی را فراموش نکرده است .
این روش برای من هم جواب داد . به شیوه آن خانمی که توی سمندهای قدیمی قایم شده بود و می گفت : درها باز است من هم بعد از قفل کردن در ، تمام مسیر پله های پارکینگ تا در خانه را بصورت آهنگین و با آواز اپرایی به سبک مرحوم پاواروتی می خوانم :
درها بسته است ...
.
درهااا بسته اسسسست .....
..
درهاااااااااا بستتتتتتتتتتته اسسسسسسسسسست .....
...
وقتی به در خانه می رسم تصور می کنم تماشاچی ها دارند برایم کف می
زنند و سوت
می کشند و من هم روی سن ایستاده و مثل پاواروتی با لبخند و
احترام به آنها تعظیم می کنم اما راستش را بخواهید ، احتمالا همسایه های ما فکر می
کنند که من دیوانه باشم
در مجموع اصلا و ابدا مهم نیست که چی فکر می کنند .
+ لطفا کامنت مرتبط با پست بگذارید ...
وای وسواس فکری
ای وااااااااااااای بالاخره منم اول شدم یه بار
ولی جدا مامان بنده هم موقع بیرون رفتن از خونه هی میگه ببین گاز رو خاموش کردم ببین هزار و یکی وسیله برقی مون خاموشه! ببین فلان...
بعد من خودم روی در خونه وسواس دارم کلی میرم بعد میگم نکنه در خونه رو سفت نبسته باشم! نکنه با موبایل حرف می زدم اصلا در رو نبسته ام! نکنه!!!
من به شدت این مشکل دارم چند بار هم نصفه مسیر رو تا دانشگاه رفتم و دوباره برگشتم برای چک کردن گاز یا اچک کردن قفل خونه...در ضمن وسواس فکری من(اینجور بش میگن) فقط به این قضیه ختم نمیشه تو مسیر خونه تا دانشگاه شاید 5 الی6 بار کیفم چک میکنم که کیف پولمو بردم؟ جزوه ها روبردم،کارت شارژ شده ی اتوبوس و بردم؟ کلیدا روبردم؟ وهزار و یک بهانه ی دیگه...کلا مازوخیسته بدی ست!
بابک؟!
من میگم شما داری پیر میشی نگو نه
بخدا به معایبت آلزایمر هم اضافه شد داداشِ من
یا برو دکتر
یا زود دست به کار شین یه بچه بیارین
چ کاریه وقتی کامل مشاعرت رو از دست دادی بعد بچۀ بی گناه توی خیابونا دنبال تو بگرده
درها بسته اس مطمئن باش... بدو برو بالا که مهربان جون منتظر شماس~~> اینم کامنت مرتبط با پست
ابتدا باید مشخص کرد که وسواسه یا حواس پرتی . اگر وسواسه که نباید بهش توجه کرد ولی حواس پرتی رو باید جدی گرفت .
البته من همیشه دچار این حالت میشم وقتی می رم مدرسه .سرکلاس یهو فکر می کنم کتری خاموش نیست .کلید رو در جامونده وبهش توجه نمی کردم .
ولی پیش اومد که کلید رو در مونده بود وکتری هم خاموش نبود وزیر غذا روشن مونده بود وووو
من که اکثر اوقات سعی میکنم محل نذارم بهش، چون میدونم همیشه قبل بیرون رفتن از خونه یا موقعیتای اینجوری همه چیزو کاملا چک کردم، اما یه وقتایی که باعجله و بی دقت یه سری کارها رو انجام میدم، وقتی این حس میاد سراغم چکش میکنم همه چیزو
من ریموت و سوئیچ رو چون از هم جدا کردم و وقتی میرم سره کار سوئیچ رو تو ماشین میذارم و با ریموت در رو قفل می کنم چند بار شده صبح که داشتم میرفتم سر کوچه سوار ماشین بشم دیدم سوئیچ تو ماشین مونده خیلی شیک و مرتب :))))
یه بار هم در و فراموش کرده بودم قفل کنم .
golab be rutun
man in vasvas ro vase dasshuyi omumi daram
chan bar chek mikonam
azin be bad bayad tu dashuyi bekhuanam
dar baste assss
unvaght melat migan dasshuyi ro ba hamum eshatebah gerefte zade zire avaz
آفرین چه روش خوبی...
منم از این فراموشکاری ها دارم. باید این راه رو به کار ببندم. البته احتمالا من مثلا باید یه کتاب رو هی تکرار کنم از بس زیاده...
در بسته است
کتری خاموشه
موبایل برداشتم
و ...
هر وقت میخوام برم بیرون (چه از خونه، چه سر کار) صد بار چک میکنم گوشی رو برداشته باشم!!!!
21 نفر آنلاین!!!
کوچیک که بودن این مرض رو در حد جنون داشتم انگار یکی تو مغزم صدا میکرد و می گفت برگرد بیبن فلان کار رو کردی با نه... الان از اون صدا خبری نیست بجاش یک نفر رو می بینم که همیشه باهامه و بهم میگه چیکار کنم!
بله! بسیار زیاد! مخصوصا وقتی مامان خونه منزل نباشه و هزار تا نکته بگه که در نبودش باید رعایت بشه! ..... بیرون رفتن از خونه همانا و این فکر و خیالام همانا....
منم اینطوری شده بودم ولی خودش خوب شد ایشالا تو هم خوب میشی
سالهاس درها بسته است. فکر میکردیم بازه . امان از این فکر و خیال!
درها بسته است. بسته بسته. دیگه هیچ دری باز نیست.
درود بر تو
من کارها را می نویسم تیک می زنم و بعد می روم بیرون چون وسواس فکری داشتم اذیت می شدم از وقتی می نویسم و تیک می زنم راحت شدم
کاش وسواسهای فکریمون به همین شیرگاز و قفل در ختم میشد بابک...میگم یه پست جدید مرتبط با اخبار دیشب بذار حالا ملت شاید بخوان تحلیل کنن
هیچ علاقه ای به اینکار ندارم سمیرا جان
انقدددددددددر میشه که می رم بانک بعد در ماشین رو باز می زارم ووو داشته باشین این قسمت رو که وقتی برمی گردم دکمه رو می زنم همچی با اعتماد ب نفس دس می ندازم زیر دست گیره ... می بینم در قفله ... ینی از اون موقع تا حالا باز بوده
خلاصه که کاملا به خودتون امیدوار باشین...
..مدتی پیش توی بی.بی..سی برنامه ای از فناوری های جدید گذاشته بود...یک سیستم هوشمند طراحی شده که با ورود و خروج به خانه و شنیدن صدای صابخونه..که میگه سلام..یا خداحافظ یا شب بخیر...کلیه سیستمهای منزل فعال میشوند...مثلا وارد خانه میشویم و می گوییم سلام من آمدم...خودبخود طبق طراحی قبلی برق خانه روشن شده و تلویزیون روشن میشود و چای ساز بکار می افتد...یا شربت ساز یا..
...همچنین سیستم تهویه یا کولر یا...روشن شده و موقع خروج یا شب بخیر کلیه سیستمهای لازم..مثل برق یا گاز خاموش شده...و تازه مهمتر اینکه وقت خواب ..سیستم هوشمند به شما میگه " شب بخیر خوابهای خوش ببینی"
سلام
ای مرفه بی درد اگه مثل ما خط یازدهی ها بودی دیگه این وسواس ها هم اذیتتون نمی کرد...دی!
من دیشب اینجا کامنت گذاشتم ؟


نه...
چرا گذاشتم .
اگه نذاشته باشم چی ؟
بله...درها بسسسسسته است...
بعضی بدنبال روزنه ای حتی میگردند...
اما...هوا آلوده تر از اینهاست !!
من دیگه عادت کردم .. میدونی یعنی حتمی میدونم یه چیزی جا گذاشتم یا چه چیزی روششنه... یا اینکه چیزی رو گم می کنم ... یکی از همکارام می گفت منو اگه از سر کار بیرون کردند جایی نمی رم دنبال خانم اسحاقی راه می افتم از در خونه که راه هرچی گم می کنه بر می دارم کلی کاسبم (بییین دیگه من چقدر داغونم ها)
ولی گذشته از شوخی من زدمش به بیخالی یعنی شاید بین 100 بار موبایلم و گم کردم ولی هیچ به این فکر نمی کنم که پیدا نمیشه .. یا چیزی روشن بوده از خونه امدم بیرون... یا دسته کلیدی گم کردم .. ولی هیچ به این فکر کرذم که پیدا نمیشه یا مشکلی واسم پیش میاد و هیچ وقت هم نیومده یا اونقد جدی نبوده در حد غذا سوختن بوده...
به نظرم مثبت فکر کنی حله پسر عمو بیام آموزش خصوصی بدم فامیلی حساب می کنم واست ها
این درها بسته است رو گفتی یاد این زنیکه تو سمند افتادم .. با اون صدای جیغش ...درها بسته ها است.... پنجره ها شکسته.. فلان جا فلان است...کاش سری جدی عوض کنن شوهرش رو بذارن .. والا
من قبل از اینکه برم بیرون خونه رو کاملا چک میکنم و دیگه وسواس اینکه در بازه یا شیرگاز و... سراغم نمیاد مگه اینکه تند تند کارامو انجام داده باشم...

ولی بیرون که میرم از درخونه که پامو میذارم بیرون چک میکنم ببینم موبایل و کیف پول همراهمه یا نه، بعد سرکوچه دوباره چک میکنم، بعد وقتی سوار تاکسی میشم، وقتی پیاده میشم، دوباره واسه تاکسی بعدی، موقع پیاده شدن از همون تاکسی بعدی،
موقع سوارشدن به تاکسی بعدی تر، وقت پیاده شدن از همون تاکسی بعدی تر
سر خیابون دانشگاه
دم در دانشگاه
و دیگه هر وقت اضافه ای که گیرم بیاد سریع چک میکنم ببینم موبایل و کیف پول همراهمه
یکی هم بود همین وسواس را در زندگی کردن داشت
زندگیش را کرده بود
پیرتر از این حرف ها بود
هی راه میرفت و ناخودآگاه برمیگشت عقب را نگاه میکرد دوباره سرش را مینداخت پایین و راه میرفت و زیر لب وسواسانه میپرسید من زندگی کردم؟
من زندگی کردم ؟
من و خواهرم توی یه ساختمون دو طبقه زندگی میکنیم ما طبقه اول و اونا طبقه دوم.خواهرم و شوهرش به خاطر شغلشون خیلی کم خونه هستن وبیشتر ماموریتن.حالا یه روز من از خونه بیرون اومدم وشب همه خونه مادرم مهمون بودیم که همسایمون به موبایل شوهر خواهرم زنگ زد که بله در حیاط بازه شوهر خواهرم از من یه پرس وجویی کرد و منم با توجه به اینکه قبلا هم در حیاط رو باز گذاشته بودم گفتم شاید کار من بوده و ببه همسایمون گفتیم که درو ببنده. تا اخرای شب که رفتیم خونه و چشمتون روز بد نبینه که چی دیدیم دزدای گرامی خونه هامون رو جارو کرده بودن البته من وسایل با ارزشی تو خونه نداشتم ولی حاصل یک عمر زحمت خواهرم بر باد رفت 0بهعد اون ماجرا من دیوونه شدم و شب روز گریه میکردم و خودمو مقصر میدونستم شاید باورتون نشه گاهی اوقات به خودکشی هم فکر میکردم البته کسی سرزنشم نکرد ولی میدونستم که دیگه همه به عنوان یه ادم گیج میشناختنم.البته بعد یک سال دزد دستگیر شد و اعتراف کرد که از دیوار بالا رفته یعنی اصلا در بازنبوده ولی فکر من همچنان وسواسی مونده و به طرز بیمارگونه ای همه چی رو چک میکنم
واااااااااااای منم بدجور از این وسواسها دارم
گاهی دیوانه کنندست
اما روش شما را باید امتحان کرد
البته مدتی است بیخیال وسواس چک کردن میشوم مگر با ماشین جایی رفته باشم
از ترس دزدیده شدن ........
دلم واسه مریم کامنت بالایی که با خواهرش زندگی می کنه سوخت ... ینی اصن فکر اینکه از هر صد بار یه بار می تونه اتفاق بیافته خیلی بده...
سلام
منو این جور وسواسها گرفتارم که بعضی وقتا اینقد در ماشین قفل و باز می کنم و چک می کنم که اخرش باز میمونه . مخصوصا در مورد اتو
یه ایمیلی برام اومد بود کارهایی که یه ایرانی فقط میتونه انجام بده که با ریموت در ماشینش قفل کنه و بعد با دستگیره چکش کنه
من هم دقیقا همه کارهایی که برام مهمه انجام بدمشون رو هی تکرار می کنم... طوری که گاهی خودم می رم رو مخ خودم
یه بار ساعت ۱۱ ظهر ماشین رو حوالی میدون فردوسی تهران پارک کردم و رفتم و ساعت دو برگشتم
کنار ماشین هر چی دنبال سوئیچم گشتم نبود
توی ماشینو نگاه کردم
دیدم نه تنها درب خودرو باز است ! بلکه سوئیچ هم روی خودرو قرار دارد ! یعنی یه آدم تنبل پیدا نشده بود بشینه پشت فرمون و فقط سوئیچ رو بچرخونه
...
ببین ماشینم چقدر ضایع بوده که هیشکی راضی به همچین کاری نشده
مطمئنی میدان فردوسی تهران بود ؟
آخه میگن توی ایتالیا هم یه میدان فردوسی هست
به به! یه کیس خوب برا سرقت(از نوع نون و آب دار و بالای 40 میلیون منفعت) پیدا شد تو این اوضاع و احوالی کسادی بازار و اقتصاد...
بابک، مراقب ماشینت باش وگرنه خودم...
درها بسته است
به خصوص بعد از نظرات دوستان فکر کنم شما هم مطمئن شده باشی که حتما درها بسته است که همه درباره بسته بودن درها گفتند و نگفتند.
آدم پا به سن میزاره فراموشی هم دست میده بهش
اینها نشانه پیری هست
دچار وسواس نیستم هیچوقت نبودم ... هیچ چیزی اونقدر اهمیت نداره که بخاطرش بخوام خودخوری کنم اونهم به طرز بیمارگونه ... فقط با آرامش میشه همه چی رو تحت کنترل درآورد
سلام
من بارها سوئیچ رو روی در ماشین جا گذاشتم و بالاخره یکی پیدا شده و در زده که :این پراید مال شماست و من کلی قیافه گرفتم که :بعله و اون هم گفته :بیا سوئیچ ات رو بردار .
خب من که یادم میره دزدگیره ماشینو بزنم چه خاکی برسرم کنم آخه؟؟؟؟
ول کرده بود یه نیم ساعتی رفته فروشگا خرید و خیلی جدی برگشته ، خدا خیر بده دزدان محترمو که نبردن
بارها شده بی قفل کردنش ولش کردم به امون خدا رفتم
ناگفته نماند که این یک مسئله کاملا ارثیه ،بابام یه بار از اون هزاربار البته،سوئیچ رو ماشین پنجره ها پایین و ماشین روشن!!!!!
این حرکتش خیلی شاخ بود به خدا
برای من زیاد اتفاق نمی افته چون موقع بیرون رفتن سعی ام بر چک کردن است،نیست یکی دو باری دچار این ماجرا شدم اونم از نوع خیلی جالب که اگر بگم کلی به بنده میخندید برای همین درس شده تا دقیقا همه جا را بررسی کنم.
سلام
اینجا رو 1 نگاهی بندازید...فایل 6...شخصیت وسواسی مجبور...
بی ارتباط با موضوع پستتون نیست...
"اختلالات شخصیتی یا شخصیت ناسالم
http://www.4shared.com/rar/MSEZ0Qc4/_B__Ekhtelalate_Shakhsiati_Ya_.html
منبع : http://saarbuk.blogfa.com
"
امیدوارم مورد استفادتون قرار بگیره...
A_GH
وای دقیقا منم همین مشکل رو دارم,یه بار با دوستام رفتیم پارک,بعد گفتیم وسایلمون رو بذاریم تو صندوق و بریم دوچرخه سواری,یه دفه دیدیم یه ماشین پلیس داره رد میشه و سرعتشو آروم کرد,بچه ها میگفتن الان میگه این پراید دزدیه و میخندیدیم که یه دفه تو بلند گوش شماره پلاک ماشینو خوند و گفت صاحب خودروی فلان...


ما هم با ترس و لرز رفتیم طرف ماشین,آقا پلیس گفت این ماشین شماست؟
گفتم بببله
گفت:خانم چرااااااااااااااااااااااااااااااا؟در ماشینت بازه؟
منم گفتم ببهشید دفه آخرم بود....
از اون روز بیشتر دچار این وسواس شدم
ولی خب خوشبختانه بی گناهی من برای پلیس و دوستام روشن شد
داداش مو ایجور نیستوم!
اما وسواس آینه نگری داروم!!!
من بدترم...دزدگیر تو دستمه دکمشو میزنم صداشم میاد که قفل شد ولی باز سه چهار بار دیگه میزنم!!!خودمم خیلی بدم میاد از این وسواس بی مورد
حتی دقت در انجام بسیار بسیار دقیق کارهای بی اهمیت هم وسواس فکریست
سر بزن
منم این مرضو دارم! معمولا نفر آخر از خونه درمیام بیرون! چراغها خاموش دونه دونه چک میشه! شیرهای اجاق گاز دونه دونه کنترل میشه! در قفل میشه! گاهی وقتها میگم نکنه کلیدها رو در جا موند؟ توو کیفم یه ساعت دنبال دسته کلید میگردم! تنها نیستی دیگه خواستم گفته باشم! :))
خب..من چیزی برای گفتن ندارم
این که نوشتی تازه یکی از وسواس های من هست در کنار وسواسم به تمیزی و شستشو و مرتب کردن و چک کردن مطلب ها و البته خیلی چیزهای دیگه
برای این مورد فکر کنم اگر بخواهم به سبک آواز خواندن کارها رو مرور کنم همه ی همسایه ها و همچنین خواننده ها از شهرام ناظری گرفته تا ساسی مانکن و علیشمس و غیره همگی پشت در خونه صف بکشن !!!
مدتهاست به همان یادداشت کردن کارها و تیک زدنشان قبل از خروج از منزل اکتفا میکنم! صدای ملکوتی و شش دانگم فعلا آکبند بماند بهتر است!
خب یه کاری کن برای خودت یه چکلیست درست کن. مثلا خاموش بودن گاز. خاموش کردن پنکه و کولر. اینکه چیزی مث اتو به برق نباشه. قفل کردن مثلا 2 تا در. همه رو تیک بزن. بعد با خیال راحت برو. اما اگه شک کردی دیگه محل نذار.
اگر هم خیلی اذیتت میکنه برو دکتر. دارو داره!
البته خیلیا گاهی اینطوری میشن اما نذار بمونه رو ت.
شوهرمنم همینطوره دزدگیرماشینودرست نمیکنه وحتی قفل مرکزیشم خرابه اون وقت قفل سمت راننده رومیکنه بعدسمت دیگه وبعددودرعقب اون کلیدارویکی یکی میده پایین خدایی من که ازخنده میمیرم .به علت ازهم گسیختگی قسمت تحتانی وپول ندادن به دزدگیرحقشه خوب