جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

ماء الشعیر

مرد جوان وارد سوپر مارکت شد و گفت : آقا ماء الشعیر دارید ؟

صاحب مغازه گفت : بله . چه طعمی می خوای ؟

مرد جوان گفت : تلخ

صاحب مغازه گفت : نمیدونم شاید مونده باشه

مرد جوان گفت : زیاد می خوام . یک بکس یا اگه دارید دو بکس

صاحب مغازه نگاه معنا داری به مرد جوان انداخت و گفت : لا اله الا الله . نه آقا نداریم

آقای میانسالی که با پسر کوچکش مشغول خرید بود گفت : آقا ! این ماء الشعیر تلخ ، مزه زهر مار میده . چجوری میخورید ؟

مرد جوان جواب داد : والا منم از طعمش خوشم نمیاد . سنگ کلیه دارم . دکتر گفته ماء الشعیر واسه دفع سنگ خیلی خوبه و از صاحب مغازه پرسید : تموم کردین یا کلا ندارین ؟

صاحب مغازه گفت : ماء الشعیر تلخ زیاد مشتری نداره آقا . ما هم نمیاریم . 

مرد جوان پرسید : جایی رو می شناسید که بتونم یه بکس بخرم ؟

صاحب مغازه گفت : از این سوسیس کالباس فروشی بغلی  بپرس شاید داشته باشه

مرد جوان تشکر کرد و از مغازه بیرون رفت .


مرد میانسال که برای حساب کردن خریدها جلوی پیشخوان ایستاده بود گفت : بنده خدا پسره . سنگ کلیه خیلی بد دردیه آقا . میگن مثل درد زایمان میمونه . باجناق من سنگ کلیه داشت وقتایی که دردش می گرفت ، زمین رو گاز میزد و مثل بچه ها گریه می کرد مرد گنده .

صاحب مغازه گفت : آقا جان ! شما چه ساده ای . اینا همش فیلمه . سنگ کلیه چیه با اون هیکلش ؟ خالی میبندن . ماء الشعیر تلخ رو بکسی میخرن میرن باهاش از این زهر ماریا درست میکنن میخورن . و بعد کمی خم شد و جلوی مرد میانسال با صدای آرام گفت : آبجو درست میکنن . ببین تو این ماه محرمی... استغفرالله !


*******************************************

مرد جوان از سوسیس کالباس فروشی بیرون آمد و ماء الشعیر های تلخ را گذاشت توی ماشین و بعد چند قدمی توی بازارچه راه رفت تا رسید به عطاری . وارد مغازه شد و رو به مرد عطار گفت : ببخشید آقا ! مایه خمیر دارین ؟

عطار نگاهی به مرد انداخت و گفت : منظورتون خمیر مایه است ؟

مرد گفت : بله . همون . خمیر مایه ...

عطار پرسید : خمیر مایه رو برای چی می خوای پسر جان ؟

مرد جوان خندید و به مرد عطار گفت : معمولا مایه خمیر رو واسه چی میخرن ؟

عطار دستی به ریش سفیدش کشید و گفت : مایه خمیر نه ! خمیر مایه . درستش میشه : مخمر 

معمولا دو دسته آدم مخمر میخرن . یکی واسه پختن نون و دومی هم .... استغفرالله و شروع کرد زیر لب ذکر گفتن . بعد نگاهی به مرد جوان انداخت و گفت : به قیافه ات نمیخوره بخوای نون بپزی . پسر جوان با خنده گفت : مگه نون پختن به قیافه ربط داره حاج آقا ؟

مرد عطار با سرتاس کمی خمیر مایه ریخت توی یک نایلون کوچک و روی ترازو کشید و به دست مرد جوان داد . مرد جوان هم دست کرد توی جیبش و یک اسکناس به مرد عطار داد و می خواست از در مغازه بیرون برود که انگار چیزی یادش آمده باشد پرسید : ببخشید حاج آقا ! عرق خارشتر هم دارین ؟

مرد عطار گفت : نه پسر جان ! تموم کردیم .



*******************************************


مرد میانسال داشت همراه با پسرش توی خیابان راه می رفت که پسر پرسید : بابا ! زهرماری یعنی چی ؟

مرد میانسال گفت : چیزی که خوردنش حروم باشه .

پسر بچه پرسید : بابا !ماء الشعیر یعنی چی ؟

مرد میانسال گفت : یه کلمه عربیه . ماء یعنی آب ، شعیر هم یعنی جو 

پسر بچه گفت : یعنی آبجو ؟

مرد میانسال گفت : آره ولی آبجو یه چیز دیگه است . الکل داره پسرم . خوردنش حرومه .

پسر بچه گفت : یعنی عربیش الکل نداره ولی فارسیش الکل داره ؟

مرد میانسال نگاهی به پسربچه انداخت و گفت : بابا جون ! اینو جایی تعریف نکنی ها . آبجو حرف بدیه . اصلا شما بگو دلستر . بگو نوشابه ...




+ ماء الشعیر تلخ و مخمر از مواد اولیه ساختن آبجوی الکل دار هستند .

++  عرق خارشتر برای درمان سنگ کلیه استفاده می شود .





نظرات 64 + ارسال نظر
غریبه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:31

آقای بلاگر ....

خوبه که بالاخره متوجه شدید باید به عقاید دیگران
هرچقدر هم تلخ احترام بزارید
قرار نیست همیشه هر کاری میکنیم همه بگن درسته
مثل خود من که اینهمه اینجا انتقاد کردم و دوست داشتم
یه جواب منطقی بگیرم که نگرفتم
کاش یه نفر با دلیل و منطق حرف منو رد میکرد
نه اینکه بگه چون این اینجا فضاش دوستانش تو دیگه صحبت نکن!
امیدوارم دوستانتون هم به جای دفاع متعصبانه یکم منطقی تر برخورد کنن و بدونن دوستی معناش همیشه راضی نگه داشتن یه نفر و به هر قیمتی نیست

مطمئن باشین هرجا لازم باشه حرف حق رو میزنم
معیارم هم برای حق بودن خدا، قرآن و سیره امامان و پیامبر
و نه خوشامد آمدن دوستان و نزدیکانم
سر همین حرف حق زدنم تا پای مرگ هم پیش رفتم
تمسخر دیگران که اهمیتی نداره ....

حتما احترام می گذارم .

امیر پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:37

من فک کنم منظور غریبه از آقای بلاگری که آرزوی کور شدن چشمش و کرده جعفری نژاد نبوده. منظورش اسحاقیه.
آقای بلاگر جعفری نژاد
اول یه سوزن به صاحب این خونه بزن، بعدش یه جوالدوز به غریبه

ممنون که روشنمون کردید

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:48 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

اولا من از بابک جان ! بخاطر پاسخ بسیار مودبانه ش به غریبه تشکر می کنم و خوشحالم که میام اینجا و نوشته هاشو می خونم

بعد به قول بابک ، غریبه داره موضوع رو به حاشیه می بره و خود ما هم داریم پررنگش می کنیم. وگرنه کمرنگ تر از این حرفهاس

ولتر می گه : من مخالف تو هستم اما جانم را می دهم تا تو هم بتوانی حرفت را بزنی

بنابراین فقط بذارین حرفشو بزنه
به هر حال این حرفهاش هم تاریخ مصرف داره و هم ...بگذریم


مولانا را پرسیدند :
مـِی حلال است یا حرام؟
فرمود : تا که خورَد!!

حالا عزیزم...تو که با اسم می و جان و ...مشکل داری و به قول خودت خیلی هم علیه السلام نیستی و برخلاف بقیه که در انظار گناه تبلیغی می کنن در خلوت خودت و مخلصانه پیش خدای خودت گناه می کنی و انقدر هم بیکاری که نشستی دونه دونه با همه دهن به دهن گذاشتی تقریبا تکلیفت معلومه
اصلا اصل تکلیفه !! این نوع حرکت تو
برات آرزوی موفقیت یا بیداری (‌قرائت بفرمایید :شفا! ) می کنم
چون اگه هیچکدومش محقق نشه تا ابد می خوای بیای و محیط های دوستانه رو به هم بریزی عزیز من...

خدا کمکت کنه
برو به سلامت
ما ممکنه جزو دگر اندیشانی باشیم که تو و دوستات خیلی خوشتون نمیاد
نمی دونم چه اصراریه که بیای و به زور بقیه رو به راه راست منحرف کنی
خسته هم نمی شی
آخه انگیزه ت الهیه!!
خوبه ها !!

ممنونم دوستم
من با بحث کردن مشکلی ندارم
به شرطی که بحث مربوط به پست باشه
جواب دادن کامنتی که ارتباطی به پست نداره میشه حاشیه که اینو دوست ندارم . ممنونم از لطف شما ولی خواهشا اگر کامنتی نامربوط به پست دیدید بی خیال بشید . اگر لازم باشه خودم پاکش می کنم .

آزی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 13:52 http://bihefaz.blogfa.com

سلام
من نمیدونم که این چه صیغه ایه که از بقّال و عطار و راننده تاکسی و دوست و همسایه باید بفهمند که تو یه سوزن و واسه چی میخری یا میخوای چکارش کنی! بعد همه هم گاهی میشن منزه و سبحان!
آها یه چیز دیگه اینایی که از عالم و آدم انتقاد میکنند تا حالا شده خودشون رو به نقد بکشند؟
و ضمنا حواستون باشه اگه خواستید جواب این کامنت رو بدید از واژه سخیف "جان" استفاده نکنید که ممکن است ارکان عرش الهی به لرزه بیفته بعد خر بیارو باقالی بار کن

شما رو آزی بانو خطاب می کنیم زین پس

پیمان اسحاقی پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 14:46 http://www.ruzayeman.blogsky.com

خب طرز تهیه شو بگو دیگه ما که نفهمیدیم...با ماکارونی هم میشه باحال ترم هست

مریم انصاری پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 15:23

سرکار خانوم نیمه جدی!

سلام؛

گرچه نویسنده این وبلاگ به بنده اجازه ی نوشتن کامنت در این وبلاگ و خوندن پست هاشون رو ندادن، گرچه من با شناختی که از ایشون پیدا کردم و متوجه شدم ایشون انسان تهمت زنی هستن اون هم به راحتی ِ آب خوردن... و اتفاقاً روی همین حساب، در وبلاگم نوشتم که دیگران بدونن اگه جایی بالاخص اینجا، کامنت نامربوطی به اسم بنده خوندن یا در این وبلاگ کامنتی با نامی دیگه بی جهت به من نسبت داده شد (مثل همه کامنت هایی که حتماً می دونید چطور به نام بنده تموم کردن این آقا)، من نیستم... ولی از اونجایی که شما دارید صحبتی می کنید راجع به استحکام اعتقادات کسایی که با «غریبه» موافقند و اینکه اگه حرفی نمی زنن پس حتماً اعتقادات محکمی ندارن!!! بنابراین به خودم اجازه میدم این کامنت رو بذارم و این رو «حق» خودم می دونم برای «دفاع» از خودم. (توی پرانتز این رو هم بگم که الحمدلله بعد از شناخت بیشتر نویسنده ای که شما صحبت از مهربونی و جوانمردیشون می کنین، هیچ «پست»ی از ایشون نخوندم این مدت. غیر از اینکه هر وقت اومدم توی اینترنت و سر به این وبلاگ زدم، مستقیماً بدون خوندن کلمه ای از پست، به قسمت کامنت ها اومدم تا ببینم چقدر با دوستانشون با نام و یاد بنده می خندن و روحیه ای تازه می کنن و کیف می کنن و اوقات خوشی رو برای خودشون رقم می زنن با به سخره گرفتن بنده و اَمثال بنده و از همه مهمتر تهمت زدن به من. همیشه اومدم به کامنت ها، تا ببینم و بیشتر بشناسم آدم ها رو... کسایی که «صلح و دوستی» فقط شعارشونه نه مرامشون. می اومدم می خوندم تا ببینم که چطور بنده رو ملعبه ی دست و زبانشون قرار میدن در جمع دوستانشون و هر دیس لایکی رو به من نسبت می دن و هر کامنت مخالف یا نامربوط و غیرمنطقی رو که دریافت می کنن با کمال بی پروایی و بی وجدانی به من می چسبونن. این جوانمرد!!! و انسان شریف!!!ی که شما به مهربونی!!! می شناسینشون، کسی هستن که با تهمت های ناروا و اتفاقاً پافشاریِ بی دلیل و مدرک روی اون، ذهنیت خواننده هاشون رو نسبت به بنده خراب کردن طوریکه اونها هم پیرو صحبت های ایشون خیلی راحت به بنده تهمت زدن.

خوشحالم که بالاخره فهمیدید خانوم یا آقای غریبه، بنده نبودم... خوشحالم که بهتون ثابت شد احسان من نبودم. خوشحالم که فهمیدید هزار و یک کامنت دیگه با نام های دیگه من نبودم و همه صحبتهاتون تهمت بود (به استثنای کامنت هایی که با نام خواننده کرگدن می ذاشتم. اون هم روی این حساب که راجع به اون پست نظر داشتم و خوشبختانه مدیر وبلاگ، اون یک هفته کس دیگه ای بود. بنابراین لزومی نداشت در وبلاگ خودِ اون نویسنده برم و کامنت بذارم وقتی که نظرم راجع به همون پست بود).

آقای مهربان!!! این خونه، با آبروی من بازی کردن (که از خدا خواسته ام متقابلاً همون کاری رو با این آقا بکنه که این آقا با من کرد). ایشون اوایل مهر به من گفتن برو و اینجا رو نخون. خدای من شاهده من به محض کامنت آخرم، سیستم رو خاموش کردم و رفتم خوابیدم. ولی یکی دو شب بعد که به همون نظرات سر زدم ببینم دوستانشون طبق معمولی که سراغ داشتم ازشون، چقدر من رو مورد مهر!!! و محبت!!! خودشون قرار دادن. که دیدم یه نفر به اسم احسان کامنت گذاشته بود و ایشون در کمال بی پروایی و خدانشناسی، بی دلیل و بی منطق و بی سند، واقعاً نمی دونم منطقشون چی بود و ذره ای هم شک نکردن و رسماً اون کامنت رو از طرف من جا زدن و از اون به بعد تحقیرها و تمسخرها و ... شروع شد. از اون به بعد بود که هر بار اومدم خوندم کامنت ها و جواب این آقا رو، دیدم هر جا کاری انجام شده که خلاف میلشون بوده، یا حرفی زده شده که خلاف عقیده شون بوده و باهاشون مخالف بوده، هر جا کسی حرف نامربوط و بی معنی زده، گفتن همون یه بنده خدایی بوده که صراحتاً بهش گفته دیگه کامنت نذار ولی داره باز کامنت میذاره!!!! اینها تهمت هایی هست که شایسته ی شخصیت خود این آقا و پروین خانوم و تمام کسانی که از این تهمت ها حمایت می کنن هست. این کارها، این حرف ها، عین ناجوانمردیه، عین خدانشناسیه. من نمی دونم چطور اسم این حرکات دوستانتون رو میذارید مهربونی؟!!! میذارید انساندوستی!!! میذارید صلح طلبی!!! کسی که میگه من انسان معتقدی هستم، چطور بی دلیل روی حرف کسی حساب می کنه و به دیگری تهمت می زنه؟؟؟ بینی و بین اللهی کجای این حرکت اسمش دوستی و مهربونیه؟ وقتی آقای اسحاقی و پروین خانوم مرتب به من تهمت زدن، کدوم یکی آدم های مهربون و صمیمی اینجا به ایشون گفت که دوست عزیز من! روی چه حسابی داری اینقدر با اطمینان صحبت می کنی؟ تا اینکه خودم با نام خواننده کرگدن از ایشون پرسیدم).


اما چیزی که باید می گفتم در «حمایت» از خانوم یا آقای غریبه (از اونجایی که فکر می کنید اگه کسی حمایت نمی کنه از ایشون، یعنی اعتقادش سست هست!!! که البته چه بد قضاوت می کنید سرکار خانوم):

بنده هم با تک تک کامنت های ایشون موافق بودم از وقتی که خوندم کامنت هاشون رو.

منتها هیچ وقت به خودم اجازه ندادم از ایشون طرفداری کنم وقتی که نویسنده ی اینجا فرمودند که «فقط با مریم انصاری مشکل دارم نه با هیچ کس دیگه».

وقتی که نویسنده ی اینجا، با کمال بی پروایی و بی وجدانی به بنده می فرماین: «هیچ کس مثل تو نبوده که انقدر علاقمند به بحث با دیگران باشه»!!! من یا امثال من که با ایشون موافق هستیم، چطور می تونیم با بیان عقیده مون از گزند حرف های زشت و کارهای دور از انسانیت این آقا در امان بمونیم؟ اگه می خواستم نظرم رو بگم و حمایت کنم از ایشون، مورد لطف و عنایت شخصی با نام «پروین خانوم» قرار می گرفتم (خانومی که هرگز و هرگز شروع کننده ی صحبت با ایشون نبودم و هیچ وقت هیچ گونه اشتیاقی برای به صحبت نشستن با ایشون نداشته ام. ولی ایشون نه تنها در کامنتدونی وبلاگ های مختلف راجع به نظرات من نظر میدادن بلکه توی وبلاگ خودم هم کامنت گذاشتن بی نام، در جایی که قضیه هیچگونه ارتباطی به ایشون نداشت. اگه یکی دوبار هم خطاب به ایشون کامنتی نوشته باشم، فقط در «جواب» به خطابی که قرار گرفتم یا اظهار نظری که راجع به کامنت من کردن، بوده... یا حتی پستی که راجع به ایشون نوشتم، فقط در دفاع از خودم بوده ولاغیر. بعد ایشون اومدن میگن: «من نخواستم دم به دم ات بدم»!!!!!!!!!!).

خلاصه اینکه داشتم می گفتم خدمتتون سرکار خانوم نیمه جدی! آقای اسحاقی با فرمایششون قضیه رو کاملاً برعکس جلوه دادن طوریکه به نفع خودش و دوستانش تموم بشه. به چه صورت؟ به این صورت که: کسایی که کامنت های بنده رو خونده باشن و دنبال کرده باشن، حتی خود شما هم توی یکی از کامنت هاتون به زبون آوردین که بنده هیچ وقت راغب نبودم با یکی از خوانندگان اینجا وارد صحبت یا بحث راجع به عقاید خودم یا عقاید طرف مقابلم بشم غیر از نویسنده وبلاگ. و همیشه و همیشه این دوستانِ نویسنده ی اینجا بودن که کامنت های من رو مورد انتقاد قرار میدادن و به چالش می کشیدن و وقتی تمایلی به بحث کردن با اونها نشون نمی دادم، در جوابم میگفتن: این رسم وبلاگه!!! اگه دوست نداری راجع به کامنتت بحث کنیم، خصوصی کامنت بذار!

اگه کسی از خواننده های اینجا، بویی از وجدان بُرده باشه و ذره ای انصاف داشته باشه، می دونه که کسی که به من میگه: «هیچ کس مثل تو خواهان بحث با دیگران نبوده بنابراین هر کامنت نامربوطی دریافت کنم، میگم که از طرف تو بوده»!!!، چه قدر انسان مهربانی هست و چقدر مهربانی رو اشاعه میده!!! شما با وجدان خودت قضاوت کن و بگو من خواهان بحث با دیگران بودم یا مثلاً هستم؟؟؟ یا دوستان ایشون علاقمند به صحبت کردن با بنده و به چالش کشیدن عقایدم هستن؟؟؟ در حالیکه بارها ذکر کردم من فقط و فقط از عقاید «خودم» صحبت می کنم در کامنت هام.

مگه خود آقای اسحاقی نبود که به بنده می گفت تو نظراتت جوریه که چالشیه. حق بده به دیگران که راجع به عقایدت نظر بدن؟؟؟ مگه این دوستان ایشون نبودن که هر جا من کامنتی گذاشتم حتی در وبلاگ آقای باقرلو، اومدن و راجع به عقاید شخصی من که منم یکی بودم مثل الباقی خواننده ها، منتها با نظری متفاوت از اونها با عقایدی متفاوت تر، بیان کرده بودم بدون اینکه راجع به کامنت کسی صحبت کنم، نظر می دادن و به بحث می ذاشتن عقایدم رو؟؟؟ حالا من شدم علاقمند به بحث با دیگران؟؟؟؟ این اوج بی انصافی و بی وجدانی و اتفاقاً نامهربونی و «جنگ» طلبی یه آدم رو میرسونه که در ملأ عام دروغ بگه و متوسل بشه به «تحریف و تغییر» واقعیت، جوری که به نفع خودش و دوستانش تموم بشه.

من هم می تونستم مثل شما و دوستانتون، حمایت کنم از عقایدی که موافقم کامنت گذاشته میشه یا مخالفت کنم با کامنت هایی که باهاشون اصلاً موافق نیستم. می تونم خیلی راحت به بحث بشینم با کامنت گذارهایی که با کامنت هاشون و عقایدشون ابداً موافق نبوده و نیستم. می تونم به کامنت های عجیب و غریب ایراد بگیرم و در مقابلشون موضع بگیرم و اتفاقاً دلایل محکمی هم می تونم برای مخالفت یا موافقتم بیارم. به لطف خدا قطعاً این توانایی رو دارم. ولی هرگز به خودم چنین اجازه ای ندادم.


خلاصه اینکه نتیجه گیری می کنم از حرف هام:

سرکار خانوم! اینکه کسی صحبتی نمی کنه، کسی امثال من حمایتی نمی کنه از موافق هاش، نذارید به حساب شُل عقیده بودن. بهتره به مهمون نوازی نویسنده ی این وبلاگ نگاه کنید، منتها با دیده ی «انصاف»، نه از روی حبّ.

غریبه پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 18:14

دیگه قصد نداشتم اینجا چیزی بنویسم
اما انگار تا الان قسمت نظرات این وبلاگ محیط مناسبی بوده برای
پرورش دلقک و جوکر ...

خوشبختانه یا متاسفانه من بیکار بیکارم
و عاشق هدایت کردن دلقکها و لوده ها
تا دلت هم بخواد وقت دارم و تاریخ مصرف ......

بخش اول نظر شماست و کاملا غلط و بخش دوم هم کاملا واضح و مشخصه
ممنون میشم ادب رو رعایت کنی

داش آکل پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 22:44

سلام من قبلا هم کامنت گذاشته بودم ولی نرسیده گویا.

الان این داستان بود یا خاطره واقعی؟

داستان بود برادر

ارش پیرزاده پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 23:40

سلام دوستم هه.........

ایران دخت پنج‌شنبه 30 آبان 1392 ساعت 23:59 http://dokhteiran.blogsky.com

اومدم کامنت بزارم در مورد متنتون ولی با وجود کامنتا یه جوراییی هنگ کردم!!!!
از همین تریبون و به عنوان خواننده ای کمترین خواهش میکنم فضایی به این راحتی و خوبی رو به حاشیه نکشید ... بزارید یه جا راحت باشیم ، راحت نفس بکشیم.

راستی بریم سر اصل مطلب... هیچی منو به اندازه قضاوت ازار نمیده حتی وقتایی که ناخودآگاهم میره سمت قضاوت در مورد ادما.... راستی، آقا اجازه میشه کامل کاربرد مخمر و اینا رو بفرمایین... خوب شما اقا معلم مایید ما دوست داریم از شما درس بگیریم... همه چیزای خوبو یاد بگیریم

ایران دخت جان
من همینقدر میدونم که مخمر توی ماء الشعیر باعث تولید الکل میشه
بیشتر از این اطلاعات ندارم

همیشه بهار(کارشناس تغذیه) جمعه 1 آذر 1392 ساعت 11:36

دوست عزیز به نقل از کتاب کراوس( رفرنس معتبر )
دریافتی الکل در مردان نبایستی بیشتر از 2 و در زنان بیش از یک نوشیدنی در روز باشه
1 نوشیدنی معادل :1 اونس (30 سی سی ) الکل =5 اونس شراب = 12 اونس آبجو هست
بیشتر از این خورده بشه جناب آقای اسحاقی آبجو هم ضرر داره

متخصص سر کار گذاشتن وبلاگستان (-:
مثل همیشه لایک!

داش آکل جمعه 1 آذر 1392 ساعت 22:57

آقا این قضیه هه آخر کامنت آقای پیر زاده چیه؟ یکی دو جا دیگه هم دیدم. میشه لطفا توضیح بدین؟

بابک اسحاقی جمعه 1 آذر 1392 ساعت 23:30

بی اطلاعم والا
احتمالا داره به ریش من میخنده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد