جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

سه تصویر مرتبط با روپوش سفید

یک..............

وقتی پدر یا مادر می شوی دنیایت تغییر می کند . مسئولیت ها و احساسات و نقش هایت در زندگی تفاوت می کنند . بخش مهمی از این حالات و احوالات جدید کاملا غریزی هستند . در وجود همه ما بخشی هست تعبیه شده در روز ازل بدست پروردگار ، خاصه ی پدرانگی یا مادرانگی . این پدرانگی یا مادرانگی انگار مرحله ای فراتر از پدر بودن و مادر بودن صرف است . ربطی به فیزیولوژیک و جنسیت ندارد . اهمیتی هم ندارد که این کودک از لحاظ فیزیکی از اسپرم شما باشد یا در رحم شما رشد کرده باشد . ربطی به این ندارد که نام شما به عنوان پدر و مادر در سجل احوالش ثبت شده یا خیر . پدرانگی و مادرانگی بسیار متعالی تر و والاتر و ارزشمندتر و شیرین تر از پدر و مادر بودن است . 

شاید واضح ترین نشانه پدرانگی و مادرانگی اینست که جانتان به جان دلبندتان وصل می شود . با لبخندش به اعلا درجه امکان شاد می شوید و با رنجیدنش تا حد اعلا زجر تحمل می کنید . وقتی کودک شما دردی در جانش دارد جان شما هم درد می گیرد چه بسا بسیار بسیار بیشتر . همینقدر بگویم که وقتی پدر یا مادر باشید و کودک شما دچار علت و مرضی می شود روحتان آسیب می بیند از آسیب جسمی او . وقتی فرزندتان از درد و ناراحتی درد می کشد انگار یکنفر زنده زنده چنگ می اندازد توی قفسه سینه شما و قلبتان را با نوک تیز ناخن توی مشتش محکم فشار می دهد . به همین شدت و به همین وضوحی که گفتم ...


دو...............

زمانی که ما بچه بودیم دکتر و مهندس شدن آرزوی مشترک تقریبا تمام بچه ها و بزرگترها بود . یکی از افتخارات و مزایای بچه هایی که برای گذراندن دوره طرح کاد می رفتند داروخانه کار می کردند علاوه بر دسترسی به برخی داروها و آلات و ادوات ممنوعه این بود که می توانستند مثل دکترها روپوش بپوشند . ما هم با حسرت تماشایشان می کردیم . با اینکه می دانستیم دکتر نیستند اما  وقتی روپوش سفید می پوشیدند حتی شبیه دکتر بودن هم افتخاری محسوب می شد . حتی یادم هست در دوره دانشگاه بچه ها موقع کلاس های آزمایشگاه روپوش سفید تن می کردند و لذت می بردند از این کار و الکی همدیگر را دکتر صدا  می زدند  . خنده دار است اما حتی آرایشگر های مردانه هم پوشیدن روپوش سفید را جزء لاینفک شغل خودشان می دانستند هرچند شاید ربطی به دکتر بودن نداشت اما خود روپوش سفید یک ابهت و افتخاری داشت که هر کس با هر شغلی با کمال میل آن را تن می کرد . به این فهرست تزریقاتچی ها و مسئولان آزمایشگاه و کارکنان درمانگاه و پرستارها و ... را هم اضافه کنید . حالا اما مدتهاست که انگار پوشیدن روپوش کار خزی شده است . به جز بیمارستان ها که پوشیدن روپوش به عنوان لباس فرم یک ضرورت و اجبار است اما پزشک های داخل مطب علی الخصوص نسل جدید دیگر علاقه ای به پوشیدن روپوش سفید ندارند انگار . داروخانه چی ها هم همینطور . بچه سلمانی ها هم دیگر روپوش سفید تن نمی کنند و ترجیح می دهند اندام و بازوهایشان را از تی شرت های جسبانشان هویدا کنند و شاید پیرسلمانی های محله ها و دکتر و پرستارهای قدیم آن هم به عادت مالوف هنوز خودشان را مکلف می کنند به پوشیدن روپوش سفیدی که یک زمانی من و همنسل هایم آرزوی پوشیدنش را داشتیم.



سه............

داخل مطب منتظریم . مانی بغل من است و مهربان هم در اتاق تزریقات زیر سرم . زنی چادری با صورتی سبزه و قدی کوتاه و چشمهایی بادامی وارد می شود . به گمانم افغان است . دفترچه بیمه ندارد و برای پرداخت حق ویزیت 15 هزارتومانی دکتر کارت عابربانکش را به منشی مطب می دهد . منشی چند باری کارت را در کارتخوان می کشد اما موفق نمی شود . کارت را به او پس می دهد و می گوید چند دقیقه دیگر دوباره امتحان می کنند . بوی بدی در مطب پیچیده و صدای دریل مطب دندانپزشکی مثل مته توی سرم فرو می رود . با مانی بیرون می رویم و توی حیاط درمانگاه با هم قدم می زنیم . زن چادری هن هن کنان و دردمند از در بیرون می آید . می پرسم موفق شدین ؟ با تعجب می گوید : نه

می گویم : اگه بخواید من پول پیشم هست . تشکر می کند و می گوید : این مغازه بغل آشناست الان ازش پول می گیرم و میام .  نیم ساعت دیگر توی حیاط منتظر مهربان می ایستم . مهربان می آید ولی از زن چادری با چشمان بادامی خبری نیست . دوست دارم به آقای دکتر که بدون روپوش سفید دارد در حیاط درمانگاه سیگار دود می کند بگویم : سیگار برای سلامتی خیلی ضرر دارد آقای دکتر اما شما راحت باش ...




+ این پست را برای بانوچه نوشتم که مادرش در بستر بیماریست و محتاج دعای شما ...