جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

مسافر کوچولو و یک عروسی ایرانی


من یک مسافر کوچولو هستم و تازه به سیاره شما آمده ام .

اعتراف می کنم که شما آدم ها ، موجودات عجیب و غریبی هستید .

چند وقتی  مهمان شما هستم و خاطراتم را برایتان می نویسم ....


الان که دارم می نویسم سعید و نیلوفر توی اتاق خواب ، روی تخت خوابیده اند

و احتمالاً با هم وصلت کرده اند .

شاید هم نکرده باشند چون طفلکی ها خیلی خسته بودند  .

سعید اسم دوست من است که تازه با او توی پارک دوست شده ام

و داشت توی پارک گریه می کرد چون می خواست با نیلوفر عروسی بکند و پول نداشت

و من به او پول دادم و خیلی خوشحال شد و امروز که با نیلوفر عروسی کرد

من هم ساقپوش او بودم .

 

سعید یک اسم خنده دار است

توی سیاره ما سعید یک حرف زشت است که من خجالت می کشم معنیش را بنویسم

امیدوارم موریل وقتی این گزارش را می خواند بفهمد که من منظور بدی ندارم

سعید در اینجا یعنی خوشبخت

ولی به نظرم اصلاً خوشبخت نیست و خیلی هم بدبخت است

چون برای اینکه بتواند با نیلوفر وصلت کند پدرش درآمد

و انقدر  خسته است که فکر کنم  شاید اصلا وصلت کردن با نیلوفر دیگر به او کیف ندهد

 

واقعاً شما آدمها ،عجیب و غریب هستید

و کارها و مراسمی که دارید واقعا خنده دار است .

مثلا وقتی می خواهید با هم وصلت کنید باید بروید پیش آقاهای مهربونی که با خدا ارتباط دارند

و اون آقا به زبون عربستانی یک حرفهای خنده داری را بخواند و بعد بگویید : بله

و بعد شما اجازه دارید با هم وصلت کنید .

بعد باید بروید چند تا ترابل پول به آقای مهربان بدهید .

به نظر من همه مشکلات شما زمینی ها تقصیر خدای شماست .

این چه خدایی است که باید یک نفر را که با او ارتباط دارد بفرستد روی زمین

تا از آدمهایی که همدیگر را دوست دارندو می خواهند با هم وصلت کنند پول بگیرد ؟

اصلا چرا آدمهایی که همدیگر را دوست دارند یا حتی ندارند اگر با هم وصلت کنند

پلیس دعوایشان می کند مگر آنکه  اون آقا هایی که کلاهشان مثل مردم زاهدان هست برایشان

حرفهای عربستانی خنده دار خوانده باشند ؟

من همه اینها را از سعید پرسیدم ولی به من جواب درست و حسابی نداد .

 

البته شما آدم ها هم خودتان خیلی کارهای خنده داری می کنید .

مثلا نیلوفر که خیلی خوشگل است و من خیلی دوستش دارم  و لبهایش قرمز است

و بوی خوبی هم می دهد و اگر سعید با او وصلت نمی کرد شاید من با او وصلت می کردم

امروز رفت به یک جایی  به اسم آرایشگاه و  5 ساعت طول کشید تا برگردد

من و سعید توی ماشین خیلی خسته شدیم

خود نیلوفر هم خیلی خسته شد بیچاره

تمام صورت و موهایش را یک جور خیلی بدی نقاشی کرده بودند و من نشناختمش

خیلی هم بو می داد و بعضی از موهایش هم مال خودش نبود

بیچاره سعید 400 هزار تومن به اون خانوم آرایشگر پول داد

ولی نیم ساعت پیش که نیلوفر به حمام رفت همه آنها را آب برد و دوباره شکل خودش شد .

البته من خوشحال شدم چون نیلوفرِ اون شکلی را اصلا دوست نداشتم

اما به سعید گفتم که باید برود پولش را از آرایشگاه پس بگیرد و با آن 400 هزار تومن

بروند  کنار دریا و مثل فیلم ها  همدیگر را بوس کنند

نه اینکه دوباره از فردا برود سر کار تا آخر ماه به او 400 هزار تومن حقوق بدهند .

 

تازه سعید چند ملیون هم  از بانک وام گرفته است تا بدهد به سالن برای جوجه کباب و نوشابه

با این چند ملیون خودشان تا 7 سال می توانستند جوجه کباب و نوشابه بخورند

اصلا چرا باید فامیل های شما بیایند و جوجه کباب بخورند و بروند

تازه من شنیدم که مردها توی دلشان همه داشتند غذا را مسخره می کردند

و زن ها هم که همه آنها قیافه هایشان وحشتناک و خنده دار بود

 پشت سر سعید و نیلوفر حرفهای بد می زدند .

 

اصلا این همه آدم که آمدند اینجا شام خوردند و رقصیدند باید به سعید و نیلوفر پول بدهند

نه اینکه سعید  بیچاره بیاید پول شام و رقص آنها را بدهد .

 

یا آن آقایی که سعید 300 هزار تومن به او پول داد و همه فکر می کردند دارد آواز می خواند

من خودم دیدم که الکی میکروفون را گرفته بود توی دستش

و فقط دهنش را تکان می داد .

یک چیز دیگر هم خیلی خنده دار و عجیب بود

اینکه اون آقایی که ادای خواننده ها را در می آورد باید به همه زبان ها آواز می خواند

و از اون خنده دار تر این بود که مهمان ها هم باید به همه زبان ها می رقصیدند

مثلا یک آهنگی که خیلی تند بود و اسمش  بندری بود

و همه دستهایشان را می بردند بالا و تند تند تکان تکان می دادند و ممه خود را می لرزاندند

(امیدوارم لولو بخورتشون )

یا آهنگ ترکی که همه پاهایشان را تند تند تکان می دادند و بالا پایین می پریدند

یا آهنگ کردی  که همه دور هم جمع می شدند و دستمال کاغذی تکان می دادند

یا آهنگ شمالی که همه دستهایشان را مثل  بازی گل یا پوچ می چرخوندند .

در آخر هم یک آهنگی بود به اسم بابا کرم که خیلی خنده دار بود

و همه یک کارهای خنده داری می کردند که نمی توانم توضیح بدهم .

 

 

من خودم از یک پسری که فامیل خیلی دور سعید بود و سعید اسمش یادش نبود

و دهنش بوی آمپول می داد  و با همه آهنگ ها می رقصید پرسیدم که اهل کجاست

و معنی این شعرهایی که می خوانند چیست ؟

ولی اون پسر نه ترک بود نه بندری و نه کرد و نه شمالی و نه بابا کرم و اهل ولد آباد کرج بود

و معنی شعر ها را هم بلد نبود .

 

بعد از عروسی هم همه با ماشین دنبال ماشین پسر خاله نیلوفر که خیلی پولدار است

و ماشینش را به سعید قرض داد تا گل به آن بزند

آمدند و بوق می زدند و ویراژ می دادند و من خیلی ترسیدم

چون پسرها جیغ ها وحشتناک می کشیدند و سرشان را ازماشین در می آوردند و می خواستند

گلهای ماشین پسر خاله نیلوفر را که سعید 150 هزار تومن برای گلهایش پول داده بود بکنند

و بعد هم وسط خیابان می ایستادند و می رقصیدند و همه مردمی که توی ترافیک بودند

به سعید و نیلوفر و عمو محمود فحش های خیلی زشت دادند .

آخر سر هم رفتیم خونه بابای نیلوفر  که بالای  شهر است و خیلی از خونه سعید دور است

و پدر و مادر و خواهر های نیلوفر اورا بوس می کردند و گریه می کردند

دوست داشتم به بابای نیلوفر بگویم :

اگر دلت برای دخترت تنگ می شود چرا طبقه بالای خانه خودت را به آنها نمی دهی

تا سعید بدبخت ماهی 150 هزار تومن به صاحبخانه اش ندهد ؟

اما از بابایش ترسیدم چون سیبیل داشت .

الان که دارم اینها را می نویسم  همه آدمهایی که آمده بودند عروسی سعید و نیلوفر

دارند با خلال دندان خرده های جوجه کباب لای دندانشان را پاک می کنند

یا آروغ بعد غذایشان را می زنند

ولی سعید و نیلوفر مثل جنازه توی تختخواب افتاده اند و پشتشان را به هم کرده اند

و نا ندارند با هم وصلت کنند بیچاره ها

 

نتیجه گیری :

شما آدمها خیلی احمقید که فکر می کنید با گرفتن عروسی با هم وصلت می کنید

این روزگار است که دارد با شما وصلت می کند .