جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

اولد ددی

نمیدونم برای شما هم پیش اومده یا نه ؟

در حالتی که خیلی خاص نیست و کاملا معمولیه

مثلا جلوی تلوزیون یا پشت فرمون ماشین و یا هر جای عادی دیگه

یهو بدون دلیل یاد یه خاطره ای بیفتید که تا حالا خیلی کم بهش فکر کردید

و یاد آدم هایی بیفتید که هیچ تاثیر خاصی در زندگی شما نداشتن


شاید 20 سال پیش بود . مطابق معمول داشتیم توی کوچه فوتبال بازی می کردیم . نوجوان های تازه بالغی بودیم که کوچه را قلمرو قدرتمان می دانستیم . بچه های کوچک تر را بازی نمی دادیم مگر اینکه برادر رفیقمان باشند یا یار کم داشته باشیم . 


پیرمرد با اینکه بالای هشتاد سال سن داشت اما سرحال بود . نمی توانست شق و رق راه برود اما به عصا و واکر هم نیاز نداشت . وسط بازی دیدیم که با یک پسر بچه هفت - هشت ساله چند قدم پشت تیر دروازه ما دارند فوتبال بازی می کنند . محله ما کوچک بود و همسایه ها همدیگر را می شناختند . معلوم شد تازه اسباب کشی کرده اند . 

حین بازی گاهی توپمان که می افتاد پس می دادند و لبخند و سلامی هم مبادله می کردیم .


همزمانی بازی ما با بازی پیرمرد و پسر بچه که به نظر می رسید نوه اش باشد چند بار دیگر هم تکرار شد تا اینکه یکی از بچه ها گفت که پیرمرد دکترای زبان آلمانی دارد و صاحب یک موسسه زبان معتبر در تهران بوده و با منشی جوان موسسه ازدواج کرده و پسر بچه فرزند اوست نه نوه اش . بعدها هم که با پسر بچه بیشتر عیاق شدیم گفت که برادر و خواهر های بزرگ دارد . بزرگ مثلا همسن بابای من . پیرمرد به هر دلیلی موسسه را رها کرده بود و آمده بود حاشیه شهر یک خانه با زن و بچه اش گرفته بود تا زندگی آرامی داشته باشد . شاید برای رها شدن از مشکلاتش با فرزندان همسر اول و شاید هم به خاطر اینکه خسته بود و بازنشسته شده بود . بعدها که همسر او را دیدیم حساسیتمان بیشتر شد و فضولیمان بیشتر گل کرد . همسرش خانمی بود فوق العاده جوان نهایتا بیست و چند ساله . ظاهرش هم کاملا شبیه پسر بچه بود  انگار که پسر بچه را بیست سال بزرگتر کرده و یک روسری سرش کرده باشی 


در عوالم نوجوانی داستان زندگی این خانواده برایمان جذابیت زیادی داشت . شاید به خاطر اختلاف سنی زیاد پیرمرد و همسر جوانش . البته هنوز هم برایم سوال برانگیز است که چه دلایلی می تواند باعث شود یک دختر جوان همسری پیرمردی را که بی اغراق می تواند پدربزرگش باشد بپذیرد . برایم جالب است بدانم همچین زوجی با این همه مشکلات و حاشیه هایی که بعد از ازدواجشان دچار می شوند وقتی تصمیم می گیرند صاحب فرزند بشوند دقیقا به چه چیزی فکر می کرده اند ؟ توجیه ماجرا شاید از جانب زن پذیرفتنی تر باشد . یک زن که جوانی و آرزوهایش را به هر دلیل برای شروع زندگی با شوهری مسن هزینه می کند احتمالا بیشتر از اینکه بعد عاطفی این وصلت برایش اهمیت داشته باشد به مسائل مادی آن فکر کرده است . این زن برای اینکه تضمینی برای آینده اش داشته باشد صاحب فرزند می شود . اما این میل به ادامه نسل آن هم از طرف پیرمردی با تحصیلات که در بهترین حالت چند سالی از عمرش بیشتر باقی نمانده و صاحب فرزندان بزرگی هم هست اصلا برایم قابل هضم نیست . پیرمرد به گمانش می خواست مثل باباهای جوان باشد . پسرکش را می آورد توی کوچه و توپ بازی می کردند تا پسر بچه احساس خلاء نکند . اما بچه که چشم دارد و می بیند . احتمالا خیلی ها مثل ما فکر می کنند که پیرمرد پدربزرگ اوست و بدون شک با این اختلاف سنی فاحش و توی ذوق زننده متوجه تفاوتش با بچه های همسن و سال خود می شد .

توی مهمانی و مدرسه و سفر می دید که بابای پیرش با باباهای جوان خیلی فرق دارند .

متوجه می شد که بابای پیرش چقدر با دنیای او و مادرش فاصله دارد .

این چیزها را نمی شود از بچه ها پنهان کرد .

خودشان می بینند و خوب هم می فهمند .


چند وقت پیش مهمان یکی از شبکه های تلوزیونی پیرمردی بود که در آستانه صد سالگی از همسر نمی دانم چندمش صاحب فرزند شده بود . قدیم تر ها البته این اتفاق معمول تر بود اما در شرایط امروز درک کردن چرایی این ماجرا واقعا سخت و عجیب است . از قدیم هم مثل بوده که به بچه هایی که در سنین پیری والدین بدنیا می آیند زنگوله پای تابوت می گفته اند .

مطمئنا اختلاف سنی پدر و فرزند کلی مشکل و عدم تفاهم همراه دارد اما به نظر شما این سر پیری و معرکه گیری خودخواهی محض یک پدر نیست ؟ پدری که می داند زمان کافی برای تماشای بزرگ شدن و بالندگی فرزندش را ندارد .

پدری که در سخت ترین بزنگاه های عمر فرزندش مثل مدرسه و فارغ التحصیلی و ازدواج یا نخواهد بود یا اگر هم باشد آنطوری که یک پدر باید باشد نمی تواند باشد .


چند روز پیش اتفاقی یاد پیرمرد و پسرش افتادم . اصلا یادم نیست که کی اسباب و اثاثیه شان را جمع کردند و رفتند . اسمشان هم خاطرم نیست اما دوست دارم بدانم آن پسر بچه هفت - هشت ساله که احتمالا حالا جوان برومندی شده است در مورد پدر و مادرش چه فکرهایی در سر دارد ؟