جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

ضیافت از نوع مختصر و مفید

یکی از فانتزی های همنسلان من این بود که درست مثل رفقای فیلم ضیافت کیمیایی با هم یکروز خاص در آینده را تعیین کنیم و جایی با هم قرار بگذاریم . احتمالا شما هم با دوستان دوران مدرسه چنین قرار و مداری داشته اید .


فانتزی شیرینی بود که بروی کنج دنج یک کافه بنشینی و از صاحب ارمنی کافه بپرسی : ماتائوس به نظرت یادشون نرفته که ؟ و بعد چشم بدوزی به خیابان پشت پنجره و منتظر بنشینی که کدام رفیقت اول از همه می رسد و بعد ببینی رفقا یکی یکی با ماشین های لوکس و گوشی موبایل سر می رسند و ....


البته زمانه فرق کرده ...

دیگر نه داشتن ماشین خیلی افتخار است و نه موبایل کالای لوکس به حساب می آید .


من و همکلاسی هایم در دبیرستان شهید رجایی شهرک ناز چهار سال با هم درس خواندیم و سال 76 وقتی از هم خداحافظی می کردیم مثل همه همکلاسی ها قول و قرارهای زیادی برای دیدن دوباره هم گذاشتیم .

یکبار وقتی سرباز بودم با لباس افسری توی کافه ای در کرج همدیگر را دیدیم و قرار بعدی هم چون شهرستان بودم نشد که بروم .

یکی دو تا از بچه ها را طی این چند سال دیده ام . هم محلی های قدیم را که گاه و بیگاه می شود دید و صمیمی تر ها را در مراسم مختلف مثل عروسی من و عروسی خودشان یا روز خاکسپاری بابا .


حالا و در قرار سوم فردا می خواهیم برویم پارک چیتگر و دیداری تازه کنیم .

بعد از تقریبا 17 سال دیدن دوستان حال و هوای غریبی دارد .

هرچند توی فیس بوک و وایبر گاه گداری چشممان به عکس و کامنت هم می خورد و گاهی چند خطی برای هم دل و قلوه می دهیم اما اینکه بشود این گروه را دوباره جایی دور هم جمع کرد کمی دل می خواهد که بعضی ها ندارند .

رفاقت ها مثل قبل نیست . سالهاست که از هم بی خبریم . از خانواده و شغل هم خبر نداریم و سالهاست تبریک و تسلیت به هم نگفته ایم . بعضی هایشان آنسوی مرزها دارند زندگی می کنند . بعضی هایشان سری توی سرها درآورده اند و خوششان نمی آید با رفقای قدیمی دمخور بشوند و بعضی ها هم می گویند : خب که چی ؟

روز تعطیلی سر صبح برویم زیر باران بنشینیم که چه ؟


این شد که بعد از تقریبا یک ماه هر روز یادآوری و گوشزد و برنامه ریزی امشب آخر وقت فقط چهار نفرشان مطمئن گفتند که می آیند و قرار تا مرز کنسل شدن رفت . اما همین چهار نفر دور همی هم ضرر ندارد .

شاید باقی رفقا هم حوصله پیدا کردند و  آمدند . خدا را چه دیدید ؟







نظرات 9 + ارسال نظر
طـ ـودی جمعه 25 مهر 1393 ساعت 02:33

نیومدن هم مهم نیست؛ با همین چهار نفر هم مطمئنا خوش خواهد گذشت

همینطوره
واقعا خوش گذشت
8 نفر بودیم

بوسه ی زندگی جمعه 25 مهر 1393 ساعت 08:06 http://kisslife.blogsky.com

یادمه ... یعنی الان یادم انداختید ، ما هم از این قرارها گذاشته بودیم ولی از اون قرارهایی شد که نمیدونم چی شد!!! به هم ریخت .. البته ما کل کلاسی قرار نزاشتیم بین سه نفر بود ...

قرار سه نفره ؟
اونم نشد ؟

حسام جمعه 25 مهر 1393 ساعت 10:47

سلام ؛
ما هم سنگ بزرگی برداشتیم ، امّا نتونستیم بزنیم...

چه حیف

نیره جمعه 25 مهر 1393 ساعت 13:27

چهار نفر که خوبه. دوستای من فقط دو نفر گفتن میان و کنسل شد.

چه حیف

طاها جمعه 25 مهر 1393 ساعت 15:45 http://dastanakeman.mihanblog.com

سلام

کار خیلی سختی است که بتوان تعداد زیادی از دوستان رو دور هم جمع کرد،ما یک بار به سختی تونستیم یه تعدادی از بچه های دانشگاه رو دور هم جمع کنیم...
عکسهاتون آدمو یاد دوران دبیرستانش میندازه
شاد باشی

ممنون طاهای عزیز
همچنین

فرشته جمعه 25 مهر 1393 ساعت 18:27

چی شد؟ خوش گذشت؟؟

عالی بود جای شما خالی

دل آرام جمعه 25 مهر 1393 ساعت 23:14 http://delaramam.blogsky.com

باید اتفاق هیجان انگیزی باشه...

بله

مرجان دوشنبه 28 مهر 1393 ساعت 08:20

شما توی همه عکس هستید؟؟؟ مثلاً توی عکس اول و سوم نتونستم پیداتون کنم!!
ای کاش یه خط قرمزی چیزی دور عکس خودتون می کشیدید که شناسایی بشید!!!

شبنم چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت 12:42

سلام خوبین
عکس سوم آقای احمدوند دبیر ریاضیات نیستن؟ وای اصلا باورم نمیشه چقد جوون بوده. اول که عکسارو دیدم اصلا نشناختمشون
4 سال معلم من بودن تو دبیرستان پژوهش فردیس سال های 81 تا 84
همیشه یه خاطراتی از سال های اول تدریسش تعریف میکرد
چقدر پرت شدم تو اون دوران و خاطراتش
ممنون به خاطر این حس خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد