جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی
جوگیریات

جوگیریات

بابک اسحاقی

میتی کومان



یکی از محبوب ترین کارتون های بچگی ما که از شبکه دو سیما پخش می شد میتی کومان بود .
یک کارتون مثل اکثر کارتون های آن دوره ژاپنی . پیرمردی به نام میتی کومان مامور حاکم بزرگ ژاپن بود و در لباس مردم عادی به سفرهای استانی می رفت و با مردم ملاقات می کرد و درگیر داستان های جذابی می شد . نقاب از چهره آدم های بد هر قصه که به مردم ظلم و ستم می کردند بر می داشت و آنها را تنبیه یا دستگیر می کرد . در 99 درصد مواقع هم ظالمان هر قصه یا خودشان پلیس بودند یا ماموران دولتی که از شغلشان سوء استفاده می کردند و خون مردم بینوا را کرده بودند توی شیشه . یکی هم نبود به این حاکم بزرگ بگوید آخه پدرسوخته تو هم با این مملکت داریت گند زدی که . هرچی آدم فاسد و ظالم بوده گذاشتی سر مناصب دولتی که چی ؟
حالا جای شکرش باقی بود که میتی کومان در لباس مبدل می رفت بین مردم و این ظالمان رو رسوا می کرد .
شخصیت های دیگه داستان هم عبارت بودند از داداش کایکو ، تسوکه ، خاله کیکو ( مطمئن نیستم ) سگارو و زومبه
داداش کایکو یک مرد قوی هیکل بود و خیلی زورش زیاد بود و وقتی که میتی کومان دستمال قدرت رو بهش می داد دیگه اصلا می شد هرکول و تخته سنگ و ارابه و درخت رو هم از جا می کند و پرت می کرد .
تسوکه که به خاطر چشمهای قشنگ و مدل موهاش شخصیت محبوب من بود و همیشه دوست داشتم جای اون باشم یک شمشیر زن بی همتا بود و با یه ضربه شمشیر یهویی هفتاد نفر رو نصف می کرد و همون کسی بود که طی یک عملیات عجیب و غریب و با جلو عقب شدن افسانه ای دوربین علامت مخصوص حاکم بزرگ رو به همه نشون می داد و ملت به نشانه احترام جلوشون تعظیم می کردند .
خاله کیکو اصلا معلوم نبود وسط این چند تا مرد چیکار میکنه . البته ما بچه بودیم نمی فهمیدیم ولی خب حالا حدس می زنم که یه گیشا بوده و همراه مامور مخصوص حاکم بزرگ میومده و به ایشون خدمات ویژه می داده . البته فکر بد نکنید . منظورم پخت و پز و چایی دادن و ایناست .نمیدونم چرا ولی همیشه فکر می کردم خاله کیکو و تسوکه یه رابطه ای با هم دارند . چون همیشه کنار همدیگه راه می رفتن و من همیشه منتظر بودم یه روزی تسوکه خاله کیکو رو از میتی کومان خواستگاری کنه و یه عروسی ژاپنی ببینیم ولی حیف که هیچ وقت این دو جوان به هم نرسیدند و فانتزی های رومانتیک من به واقعیت تبدیل نشد .
سگارو هم یه پسربچه شیطون بود که مدام خرابکاری می کرد و از دیوار راست بالا می رفت و معمولا توسط آدم بدها دستگیر می شد و تسوکه و داداش کایکو میومدن نجاتش می دادن .
زومبه هم همون سگه بود . بنده خدا کاری به کار کسی نداشت . حرف نمی زد و با سگارو اینور و اونور می رفت و بعضی وقتا موقع درگیری اصوات خنده داری از خودش ساطع می کرد و در بعضی از اپیزودها هم مشاهده شده که کاراته هم بلد بود و چند تا مشت و لگد هم به آدم بدها می زد .

نکته بامزه این سریال این بود که نه شروعش معلوم بود نه پایانش . سریال هر چند وقت یکبار شروع می شد و بدون سر و ته به پایان می رسید و بعد از چند ماه دوباره همون قسمت ها تکرار می شدن . ما هم با شور و ذوق درست مثل روز اول می نشستیم و تماشا می کردیم .
اما از اون بامزه تر این بود که یکی دو قسمت از این سریال کارتونی موسیقی نداشت . یعنی موسیقیش رو حذف کرده بودند و فقط صدای شخصیت ها میومد و صدای راه رفتنشون . این چند تا قسمت مخصوص مناسبت ها بود .
در مناسبت هایی مثل وفات و ارتحال این دو قسمت مدام تکرار می شد . چون موسیقی نداشت و موسیقی اون هم از نوع ژاپنی و اون هم از نوع کارتونی معصیت به حساب میومد هر وقت وفات بود یا مناسبت غم انگیزی شبکه دو همین دو تا قسمت بدون موسیقی رو پخش می کرد و ما هم با وجود اینکه تمام داستان و اتفاقاتش را از حفظ بودیم همچین با دقت تماشا می کردیم انگار دفعه اولمونه .
انصافا چه بچه های قانعی بودیم ...